Displaying 31 - 40 of 226 results
-
خدا پدری مهربان
آرزو داشتم که پدرم مرا دوست داشته باشد و مثل خیلی از پدرها که دخترشان را در آغوش میگیرند من را در آغوش بگیرد و در کنارم باشد.
-
بیتلحم امروزی: نه آرام و نه نورانی!
سرودِ کریسمسیِ "یک شب مقدس، آرام و نورانی..." را حتماً بهخاطر دارید. بیتلحم معمولاً در ایام کریسمس، بر کارتهای تبریک و در سرودهای ویژه این ایام، شهر کوچک و آرامی ترسیم میشود که فرشتگان در آسمانِ آن در حال پروازند ...
-
کوزهای از دل خاک سرگذشت ایمانی جاوید
۹ ساله بودم که مجبور شدم کسی را به قتل برسانم و به همین خاطر قتل و خونریزی بخشی از زندگیام شده بود.
-
شادی در نجات خدا
در یک خانوادۀ متوسط به دنیا آمدم و دوران کودکی را با ناسازگاریها گذراندم و در نوجوانی به اتفاق دوستانم گروهی را تشکیل دادیم به نام "پسران وحشی" و بچهها اسم من را "استاد" گذاشته بودند.از نظر اخلاقی خیلی عصبی بودم طوری که...
-
برگرفته از داستان زندگی حشمت (پناه زیر سایۀ تو
در خانوادهای متوسط و بسیار مذهبی متولد شدم. خانوادهام از هر نظر مرا تحت کنترل داشتند و این رفتارها همیشه مرا رنج میداد، چون فکر میکردم که آنها به من اطمینان ندارند.اجازه نداشتم تنها به مدرسه و خیابان بروم همیشه برادرم با من همراه بود ...
-
چشمهای از دل سنگ
زندگی برایم معنایی جزء پوچی نداشت و هیچ چیز برایم جالب نبود. احساس بیهودگی شدیدی میکردم.آنقدر در غم و افسردگی فرو رفتم که با داشتن ۲ فرزند تصمیم گرفتم باز هم خودکشی کنم و
-
تهمت
وقتی به پادگان برگشتم متوجه شدم که به من تهمت رشوه گرفتن از سربازها را زدند و این در صورتی بود که من هیچ گونه رشوهای از کسی نگرفته بودم ...
-
اگر امروز آواز مرا بشنوی
در یک خانواده معتقد بهدنیا آمدم. از همان زمانی که خود را شناختم به من یاد دادند که باید از خدا ترسید و برای راضی نگاه داشتن او شریعت را بهدقت انجام داد ...
-
برگرفته از داستان زندگی کوروش(حکایت ساز)
من در یک خانوادۀ متوسط و فرهنگی به دنیا آمدم که مرا تحت هیچ چهارچوب مذهبی قرار ندادند. حدوداً ۱۲ ساله بودم که به موسیقی کلاسیک و ساز فلوت علاقمند شدم و موسیقی را بهعنوان اصل مهم زندگیام پذیرفتم.
-
آزادی از بندهای اسارت
در یک خانواده نیمه مذهبی به دنیا آمدم. از همان دوران کودکی بسیار سرِ ناسازگاری با خانواده و دوستان داشتم. بر این باور بودم که از جانب اطرافیان توجه چندانی به من نمیشود. هیچوقت شرایط را بر وفق مرادم نمیدیدم. حس زیادهخواهی مرا آزار میداد و خلاء عمیقی در خودم احساس میکردم.