Displaying 91 - 100 of 302 results
-
مصاحبه با کشیش داوود توماس
من در سال ۱۹۳۵ در یک خانوادۀ آشوری مسیحی در یکی از دهات ارومیه بهدنیا آمدم. مادرم زن بسیار باایمان و خداترسی بود و از همان دوران کودکی ترس خدا را به من آموخت.
-
خدا پدری مهربان
آرزو داشتم که پدرم مرا دوست داشته باشد و مثل خیلی از پدرها که دخترشان را در آغوش میگیرند من را در آغوش بگیرد و در کنارم باشد.
-
عیسی و راز داوینچی
آیا مدارکی قدیمیدربارۀ عیسی غیر از آنچه در عهد جدید میبینیم، موجود است؟ اگر هست آیا اعتبار آنها بیشتر است؟ آیا عیسی ازدواج کرد؟ آیا همسرش مریم مجدلیه بود؟ آیا این ازدواج ثمری داشت؟ ...
-
ملاقاتی در خواب
هر چه بیشتر پیش میرفتم بنبست بودن مذهب را بیشتر درک میکردم. با تمام این مسائل در اعماق قلبم به دنبال خدا میگشتم و میدانستم که خدائی وجود دارد. گویی خدا در من فریاد میزد ”من هستم“
-
مروری بر زندگی شهدای کلیسای ایران
اکنون قریب به ده سال از زمانیکه سه تن از مردان برجستۀ کلیسای ایران بهخاطر ایمان به مسیح بهدست کوردلانی خدانشناس ناجوانمردانه بهقتل رسیدند میگذرد...
-
سعادتِ شخص خدا طلب سرگذشت ایمانی عفت
در دوران جوانی با پسری آشنا شدم که فکر میکردم اگر با او ازدواج کنم به تمام خوشبختیها میرسم و واقعاً عاشق او بودم . ما ازدواج کردیم و خدا به ما ۳ فرزند داد. ولی با گذشت زمان و وقوع مشکلات فهمیدم که آن رویایی که برای خود ساخته بودم سرابی بیش نبود
-
یهوه شفادهندۀ من است
من در شهر کرمانشاه، در یک خانواده خوب و مرفه متولد شدم. یک خواهر و دو برادر دارم و یادم میآید والدینمان همیشه ما را با عشق و محبت سیراب میکردند و هیچ وقت احساس نیاز نمیکردیم. خانواده من چندان مذهبی نبودند، اما همگی به خدا ایمان داشتیم و سعی میکردیم
-
مصاحبه باکشیش نینوس یوحنا
خدا را برای این فرصت شکر میکنم. برای من بیان کردن شهادت زندگیام همیشه یکی از شیرینترین و هیجانانگیزترین قسمتهای خدمت روحانیام است. من در سال ۱۹۵۹ میلادی در یک خانواده آشوریزبان در تهران به دنیا آمدم. وقتی کلاس دوم ابتدایی بو
-
قتل شرافتمندانه
قتلهایی که صرفاً با هدف حفظ آبرو صورت میگیرد، در همه جای این دنیا بهچشم میخورد.اما چطور امکان دارد که قاتل زنی ضعیف و آسیبپذیر، چه نجیب یا بدکاره، بتواند مردی شریف و محترم باشد؟...
-
شادی در نجات خدا
در یک خانوادۀ متوسط به دنیا آمدم و دوران کودکی را با ناسازگاریها گذراندم و در نوجوانی به اتفاق دوستانم گروهی را تشکیل دادیم به نام "پسران وحشی" و بچهها اسم من را "استاد" گذاشته بودند.از نظر اخلاقی خیلی عصبی بودم طوری که...