Displaying 941 - 950 of 956 results
-
دیوید ویلکرسون
در سال ۱۹۵۸ دیوید ویلکرسون شبان جوانِ کلیسای جماعت ربانی در فیلیپسبورگ، شهری کوچک در ایالت پنسیلوانیای آمریکا بود. یک شب در حال تماشای تلویزیون بود که حوصلهاش سر رفت و آن را خاموش کرد. از اتاقش خارج شد تا کمی مطالعه کند. پس از مطالعه با کمی محاسبه متوجه شد که هر شب دو ساعت از وقت خودش را جلوی این جعبه نقرهای
-
مصاحبه با کشیش رافی شاهوردیان
چندی پیش فرصتی پیش آمد تا به ارمنستان بروم و پس از سالها، بار دیگر در جمع خانوادۀ کشیش رافی مهمان باشم. دختر خردسالشان لوسینه که اولین باری که به منزل ایشان رفته بودم با شنیدن اسمم تصور کرده بود من همان "عیسای خداوند" هستم، اکنون خانم متشخصی ...
-
تاریخ مسیحیت در ایران/۳
در شمارههای قبل در مورد مسیحیت ایران در زمان اشکانیان و ساسانیان بحث نمودیم. اینک به سرنوشت مسیحیت پس از انقراض ساسانیان ...
-
نیکلاس قدیس
با نزدیک شدن ایام فرخندۀ کریسمس، بیمناسبت نیست بررسی شخصیت برجسته این شماره را به نیکلاس قدیس اختصاص دهیم که امروزه وی را به پاپانوئل میشناسند. در مقالۀ حاضر خواهیم دید در پس این چهرۀ ...
-
آیا تکلم به زبانها تنها نشانه پری از روحالقدس است؟
برخوردار شدن از وعدۀ پدر، یعنی تعمید گرفتن به روحالقدس و آتش آنگونه که خداوندمان عیسی مسیح فرموده است، حق تمام ایمانداران است و همه آنان باید با جدیت و سماجت در پیِ یافتنِ این وعده باشند. این تجربه با تجربه تولد تازه فرق دارد و پس از آن رخ خواهد داد ...
-
چرا باید به نیازمندان کمک کرد؟
تقریباً حدود ۱۰ سال پیش بود که در یک سفر میسیونری به سائو پائولو در برزیل رفتیم. اولین نکتهای که مرا ...
-
مصاحبه با کشیش داوود توماس
من در سال ۱۹۳۵ در یک خانوادۀ آشوری مسیحی در یکی از دهات ارومیه بهدنیا آمدم. مادرم زن بسیار باایمان و خداترسی بود و از همان دوران کودکی ترس خدا را به من آموخت.
-
رهایی از بند هروئین
سرگذشت دوران كودكیام برایم بسیار دردناك و غمانگیز است. عدهای از وضع بد خود باخبرند و رنج میبرند؛ عدهای دیگر، از وضع خود بیخبرند و تصور میكنند ...
-
کوتاه و خواندنی ۲
بشر تا زمانی که زندگی را بهعنوان چیزی مقدس باور نداشته باشد و به همنوعان خود به چشم برادر نگاه نکند، زندگی دیگران را تباه خواهد کرد...
-
مسیحیت و نوروز باستان
یادم میآید بچه که بودم، هر بار که در آغاز سال تحصیلی جدید فهرست اسامی شاگردان کلاس برای اولین بار خوانده میشد، نوبت اسم من که میرسید اکثر شاگردان برمیگشتند و با تعجب نگاهم میکردند...