نمایش 441 - 450 از 622 نتیجه

  • پیوندی دوباره

    هیچ امیدی نداشتم، زندگی‌ام را به معنای واقعی باخته بودم و بچه‌هایم را در بدبختی کامل می‌دیدم. آن زمان بود که فکر می‌کردم که اگر خودکشی کنم راحت می‌شوم من که عاشق شوهرم بودم چه طور از او جدا شدم؟

  • سه تولد، یک وعده

    پذیرش پیام "مورد لطف قرار گرفتن" برای مریم آنقدر آسان و بی‌دردسر نبود اما براستی چه بود که باعث شد این زن پیام فرشته را "مژده" بداند و تسلیم آن شود؟...

  • آن شب مه‌آلود/۲

    تازه فهمیدم که جریان از چه قرار است‌. براستی که همین یک جمله کافی بود که بدانم جریان چیست‌. یک رابطه عاطفی که حال به انتها رسیده است‌. مانند آدمی که از این تجربیات زیاد داشته رو به او کردم و گفتم:

  • دو پادشاه، دو سرنوشت

    در ایام کریسمس به داستان تقابل دو پادشاه برخورد می‌کنیم که شرح آنها در انجیل متی آمده است. دو پادشاهی که در تاریخ روبروی هم ایستاده‌اند. یکی که مخالف کریسمس بود و نمی‌خواست نجات‌دهنده جهان به دنیا آید و دیگری پادشاهی بود که جایی جز آخوری پست و محقر برای به دنیا آمدن نداشت

  • بتاب ای نورِ حقیقی... بتاب

    در یک خانواده ایرانی و روشنفکر به‌عنوان آخرین فرزند به‌دنیا آمدم. خانواده‌ای که با قبول باورهای اسلامی در ایران زندگی می‌کردند. تا آنجا که به‌خاطر دارم خانواده‌ام اعمال مذهبی را به‌جا می‌آوردند و کسی نبود که بخواهد مذهب را بی‌اهمیت و بی‌ارزش تلقی کند. پیدا کردن جا نماز و مُهر در گوشه و کنار خانه کار سختی نبود

  • از گل و لجن نجاتم داد

    زندگیِ قبل از ایمان من سراسر درد و رنج و سیاهی بود. اگر بخواهم تمام آن وقایع را بر روی کاغذ بیاورم ممکن است چندین کتاب شود ولی این کتاب‌ها حاوی برکتی برای خوانندگان نخواهد بود. بنابراین به ذکر خلاصه‌ای از گذشته‌ام بسنده می‌کنم و بیشتر به کار عظیم خداوند می‌پردازم.

  • پای سخن دوست/۴۵

    س: من حتی بعد از ایمان به مسیح خود را راحت‌تر حس می‌کنم که روسری بپوشم. اما در بعضی از مجامع خارج از کشور به من ایراد می‌گیرند که تو چطور مسیحی هستی که هنوز روسری می‌پوشی...

  • قهرمان در خداوند

    دوستانی داشتم که مرا تشویق کردند برای درآمد بهتر خرید و فروش موادمخدر انجام دهم پس من شروع کردم به خرید و فروش موادمخدر. زندگی‌ام کاملاً دگرگون شده بود.پول خیلی خوبی را توانسته بودم به دست بیاورم. ولی مسیر زندگی‌ام عوض شده بود، می‌توانستم زندگی‌ام را به سه کلمه خلاصه کنم؛ پول، روابط نامشروع و مواد مخدر.

  • برندۀ مقام‌های ورزشی به دنبال شادی حقیقی

    در ورزش مقام‌های بسیاری را کسب کرده بودم و همین موضوع باعث شده بود که بسیار فرد مغروری شوم. ولی با وجود اینکه همه چیز داشتم احساس غم و ناراحتی می‌کردم و نمی‌توانستم شادی واقعی را درک کنم. در واقع تظاهر به شاد بودن می‌کردم.

  • حضوری شهادت‌دهنده

    چندی پیش با شخصی ملاقات داشتم که از جمع کلیسایی کنار رفته بود و به این اعتقاد رسیده بود که خود و خانه‌اش کلیسا است و نیازی به پیوستن به یک جماعت کلیسایی در خود احساس نمی‌کند. نمی‌دانم ...

Pages