Displaying 81 - 90 of 90 results
-
تقویت اعتماد بهنفس فرزندانمان
منظور از اعتماد بهنفس، ارزش و احترامی است که یک فرد برای خود قائل است. این ارزشگذاری نیز معمولاً به پیامهایی که شخص از ...
-
آزار و تعرض جنسی
تعرض جنسی ممکن است یک بار اتفاق بیافتد، و یا به شکل مستمر برای مدتی ادامه پیدا کند. تعرض جنسی به اشکال مختلف ممکن است صورت بگیرد و الزاماً نیاز به تماس جسمی نیست. هر نوع بهرهکشی جنسی از یک کودک یا شخص بالغ برای تحریک و لذتجویی تعرض جنسی بهحساب میآید و از نظر قانونی یک جرم محسوب میشود.
-
فغان و غوغای دل خموش من
از خداوند خودم عیسی مسیح میخواهم که قلم مرا برکت دهد تا بتوانم شهادت خود را در کمال سادگی و صداقت با شما خوانندگان عزیز و گرامی در میان بگذارم.
-
رهایی از بند هروئین
سرگذشت دوران كودكیام برایم بسیار دردناك و غمانگیز است. عدهای از وضع بد خود باخبرند و رنج میبرند؛ عدهای دیگر، از وضع خود بیخبرند و تصور میكنند ...
-
صلیب من که بهخاطر گناهان تو برپا شد
من در خانوادهای نسبتاً مذهبی بزرگ شدم. یادم میآید همه ساله چندین بار در منزلمان مراسم دعا و روضهخوانی برگزار میشد. مادرم سفره میانداخت و بانوان محل را به این مراسم دعوت میکرد. ما فکر میکردیم که با انجام اینگونه مراسم میتوانیم خدا را راضی نگاه ...
-
سرگذشت ایمانی پیتر
من در شهر رامالله در سرزمین فلسطین چشم به جهان گشودم. ده سال اول زندگیام را در همین منطقه پر تشنج گذراندم. خانوادهای هفت نفره بودیم و همگی در یک اتاق کوچک زندگی میکردیم. مادرم بر اثر شرایط سخت آن محیط، هفت کودک خود را قبل از زایمان از دست داد و تنها پنج فرزند جان سال بدر بردیم …
-
پرواز از دل خاکستر
حدوداً ۱۳ سال داشتم که متوجه شدم بعضی از بستگانم به مواد مخدر و از جمله تریاک معتاد هستند و این موضوع بر من تأثیر زیادی نهاد و خیلی کنجکاو شدم که آن را امتحان کنم.
-
مصاحبه با کشیش سارو خاچیکیان
بنده کشیش سارو خاچیکیان را از وقتی که شاید ۷ یا ۸ ساله بودم بهعنوان شخصیتی مترجم، محقق و متفکر میشناختم. پدرم زیر نظر ایشان قسمتهایی از کتابمقدس تفسیری و نیز کتب مسیحی متعددی را ترجمه میکرد، و خودم هم در ده سالگی ...
-
احساسات در الهیات مسیحی
در نوجوانی به مسیح ایمان آوردم. خانوادهای که در آن زاده و بزرگ شده بودم، بهلحاظ روحی و عاطفی تعریف چندانی نداشت. مادرم به مرض روحی دچار بود و سالی چند بار او را به هزار دردسر، راهی بیمارستان میکردیم ...
-
آن شب مهآلود
روز یکشنبه صبح باز مجبور بودم که به خواهش پدرم در کلیسا حاضر شوم. در خانه ما همیشه باید آدم را وادار به کاری کنند که خوشش نمیآید و این بار اول نبود....