نمایش 171 - 180 از 184 نتیجه
-
یگانـه قدوس
من در خانوادهای پرمحبت بهدنیا آمدم. دوران کودکیام مملو از شادی و آرامش بود. خانوادۀ ما از رفاه نسبی برخوردار بود، دوستان زیادی داشتیم و زندگیام در آرامش سپری میشد. بهعلت توجه خاصی که از اطرافیانم میدیدم هیچ کمبودی ...
-
-
جان استات
در حالی که زندگی در هیاهوی شهر تهران در سال ۱۹۷۳ سپری میشد، اغلب مردم اطلاع نداشتند که مردی برجسته و صاحبنام در حال بازدید از این شهر است. او کسی نبود جز جان استات، یکی از بزرگترین رهبران مسیحی در قرن بیستم.
-
تأملات روحانی/۴۱
بـهوقت ورودم بـه سال جـدیـد،دم در مـــرا پیـر دانــا بــدیــد.بگفتـم کــه ای مهـربان اوستــاد«همـه روز تـو همچو نوروز باد!
-
تأملاتِ روحانی/۲۴
نامهای به مسیحبا سلامی گرمتر از آفتاب با درودی پاکتر از جان آبمینویسم نامهای با خون دل تا قلم از گفتنش گردد خجلمینویسم نامه با خون جگر بهر عیسی آن خدای پر گهرآنکه یادش قلبها را شاد کرد با کلامش عاشقان را یاد کردآنکه جانها را به نانی زنده کرد عشق خود را در جهان پاینده کرد
-
چرا به خدا ایمان بیاورم؟
ممکن است برخی از ما این سؤال را بپرسند که چرا در قرن بیست و یکم، ایمانداران هنوز اصرار دارند که ایمان باید نقش مهمی در زندگی ما داشته باشد. آنها میگویند: «چرا ایمان بیاورم؟ چرا به خدا احتیاج دارم؟ من همانطور که هستم، خوب هستم».
-
داستان زندگی جانپناه
یادم میآید که در خیابانها و کوچهها بهدنبال چوب و مقوا میگشتیم که در بخاری خانه بسوزانیم تا گرم شویم و چون خانۀ ما قدیمی بود یک شب به آتش کشیده شد و ما بدون سر پناه در آن سرمای زمستان بدون خانه ماندیم.
-
بروس قادر مطلق
تلاش کارگردان فیلم (Bruce Almighty) بر این است که در قالب یک فیلم کمدی و تفریحی پیامهای مهمی را انتقال دهد و از تماشاگر انتظار دارد که با تیزبینی آن پیامها را دریافت نماید...
-
حوا مادر زندگان
پس هدف خدا این بود که زن یار و یاور مرد باشد. دوست بدارد و دوست داشته شود. با وجودیکه میبینیم که خدا مرد را اول آفرید و زن را پس از او، با اینحال زن را خلقت دست دوم بحساب نیاورد...
-
نگاهی به دیدگاه "مسیح کیهانی"، و دیگر پیغامهای گمراهکنندۀ ریچارد روهر
نگاهی به دیدگاه "مسیح کیهانی"، و دیگر پیغامهای گمراهکنندۀ ریچارد روهر
نوشته مایکل مککلیموند[1]
۱۶ سپتامبر ۲۰۱۹
نسخه اصلی این مقاله در The Gospel Coalition منتشر شده است.
www.thegospelcoalition.org/reviews/universal-christ-richard-rohr/
در سال ۲۰۱۴ به یکی از کنسرتهای مایکل گانگور[2] رفتم که در کلوپ کوچکی در شهر سنت لوییز برگزار شده بود. در حالی که برای ورود به کلوپ در صف ایستاده بودم، از قضا صحبت برخی از اقوامِ مسیحی این خواننده را شنیدم که آنها هم مثل من در صف ایستاده بودند، و از صحبتهایشان چنین دستگیرم شد که نگران وضعیت ایمانیِ مایکل هستند.
از دوستانم شنیدم که مایکل در آن زمان خودش را فردی "اِنکارگرا"[3] مینامید، بدین معنا که نمیتوان بر روی خدا اسم و لقب گذاشت یا او را توصیف کرد. مایکل اکنون از این هم فراتر رفته، خودش را "ویشنو داس" یا "بندۀ ویشنو" مینامد که از خدایانِ آیین هندوست. لیزا همسر مایکل طی مصاحبهای در سال ۲۰۱۸ گفت: "من بخاطر واقعه غمانگیز از دست دادنِ ایمانم بینهایت سپاسگزارم، چون فکر میکنم راهی بود که حتماً باید طی میکردم. راهی بود که من و همسرم باید در آن گام مینهادیم."
مایکل گانگور پس از ترک مسیحیت و ورود به مرحلۀ بیایمانی، با یک کشیش کاتولیک آشنا شد بنام "پدر ریچارد روهر"، که بهصورت مشاور روحانی مایکل درآمد. گانگور در ماه مارس ۲۰۱۹، در مورد تازهترین کتابِ روهر بنام "مسیحِ کیهانی: چگونه واقعیتی فراموششده میتواند هرآنچه را که میبینیم، به آن امید بستهایم، و آن را باور داریم، دگرگون سازد"، مصاحبهای دو ساعته با روهر به عمل آورد.
و اما ببینیم روهر کیست، و در کتاب جدیدش چه تعلیم میدهد؟
روهر، مرشدِ معنوی
ریچارد روهر که هفتاد و شش سال دارد، به مدت پنجاه سال کشیشی کاتولیک از فرقه فرانسیسکنها بود. او در این مدت مؤسسهای بنام "مرکز فعالیت و تعمق" در شهر آلبِکِرک واقع در ایالت نیو مِکزیکوی امریکا بنیاد نهاد. کتابِ او با عنوان "مسیحِ کیهانی"، در وبسایت آمازون پرفروشترین کتاب در زمینۀ مسیحشناسی و اخلاقیات مسیحی است، و "بونو" خوانندۀ "یو تو" نیز آن را ترویج کرده است. "اوپرا وینفری" در سال ۲۰۱۵ و نیز در سال ۲۰۱۹ مصاحباتی با روهر انجام داد. "راب بِل" نیز که زمانی شبان کلیسا بود، سخت از عقاید روهر تأثیر پذیرفته و مصاحبهای نود دقیقهای با او انجام داده است.
با جستجویی در وبسایت "National Catholic Reporter" به دهها مقاله برمیخوریم که یا خود روهر نوشته است، درباره روهر نوشته شده است، و یا در آنها از روهر نقلقول گردیده است. مشکل میتوان نویسنده کاتولیک دیگری را سراغ جست که به اندازه روهر در سالیان اخیر مورد توجه وسایل ارتباط جمعی واقع شده باشد. در مقالهای که اخیراً در این باره نگاشته شده، به نفوذ روزافزونِ روهر بر نسلِ جوان امروزی که تشنۀ معنویتاند اشاره شده است، و در این خصوص نمونهای ذکر گردیده از یکی از کسانی که در برنامههای روهر شرکت نموده است:
آنتونی گرافاگنینو خود را فردی توصیف میکند که از لحاظ روحانی هم سرخورده است و هم در عین حال کنجکاو. گرافاگنینوی ۲۸ ساله که زمانی مسیحی پنتیکاستی بوده اما سپس به "یکتاگرایی"[4] روی آورده است، میگوید "از آنهمه تجلیاتِ خشک و بیروحِ ایمان مسیحی که میدیدم هیچ کمکی به بهتر شدنِ وضع اطرافیانم یا دنیای پیرامونم نمیکند، به ستوه آمده بودم...تا اینکه از طریق آثار ریچارد روهر، کشیش فرانسیسکن، با سنتِ عرفان مسیحی آشنا شدم، و این به من کمک کرد دیدگاهم در مورد ایمان مسیحی بکلی دگرگون شود...نوشتههای ’پدر ریچارد‘ باعث شد راهِ ورودی به درون مسیحیت کشف کنم که اصلاً فکر نمیکردم وجود داشته باشد".
مسیحِ کیهانی: "عیسای" روهر و "مسیحِ" او
هدف اصلی روهر در کتاب تازهاش این است که بین "عیسی" و "مسیح" تمایز بگذارد. او در همان اوائل کتاب میپرسد: "بین نقش یا عملکردِ مسیح و نقش عیسی چه تفاوتهایی موجود است؟" (صفحۀ ۱۱). پاسخ روهر این است که "عیسی" موجودی است محدود، خاص و زمینی، حال آنکه "مسیح" موجودی است نامحدود، جهانشمول و کیهانی. روهر مینویسد: "...روشن است که مسیح...صرفاً عیسای ناصری نبود، بلکه چیزی بود بس عظیمتر" (صفحۀ ۳). "عیسا"ی روهر در مقایسه با "مسیح" پشیزی بیش نیست. روهر در روایت خود از رستاخیز عیسی نه تنها حساب "عیسی" را از "مسیح" جدا میکند، بلکه این دو را رو در روی هم قرار میدهد و مینویسد: "’عیسی‘ باید محو شود تا ’مسیح‘ نمایان گردد."
روهر در کتاب "مسیحِ کیهانی" عیسی را "ملغمهای از ماده و روح" میخوانَد (صفحۀ ۱۴). اگرچه این گفته نادرست نیست، اما در قاموس روهر معنایی حقیرکننده دارد و میتوان آن را در مورد هر انسانی بیان داشت. نکته شایانتوجه در کتاب روهر این است که او هیچگاه نمیگوید "عیسی، مسیح است" یا "عیسی خداست"، بلکه در عوض میگوید: "مسیح خداست" و اینکه "عیسی...تجلیِ [خدا]ست در چارچوبِ زمان" (صفحۀ ۱۹). از آنجا که از نظر روهر همه چیز در عالم هستی تجلیِ خداست، وقتی میگوید عیسی تجلیِ خداست منظورش صرفاً این است که عیسی بخشی از عالمِ هستی است. او در قسمتی دیگر از کتابش، عیسی را "فعل و انفعالی زیبا بین الوهیت و انسانیت" مینامد (صفحه ۱۳۰)، و تلویحاً میگوید که عیسی احتمالاً صرفاً انسانی بوده که با خدا راز و نیاز میکرده است. روهر در جایی دیگر مینویسد: "ما این همه مدت به پرستش پیغامآور سرگرم بودهایم و دیگران را نیز به اینکار واداشتهایم...[عیسی] براستی بارها تکرار کرد که باید از او پیروی کنیم، اما حتی یکبار هم نگفت که باید او را بپرستیم" (صفحه ۳۲).
تعریف جدید روهر از برخی اصطلاحات کلیدی
روهر تعابیر و واژگان مأنوس مسیحی را به طرزی نامأنوس بکار میبرَد و از این رو میتواند باعث سردرگمیِ خواننده شود. در زیر به برخی اصطلاحات مسیحی که روهر تعریف تازهای از آنها ارائه میدهد، اشاره میکنیم:
خدا: اصطلاحی ذهنی که بیانگرِ نحوۀ نگرش مردم به دنیاست.
- چیز که بطرزی مثبت شما را از پوستۀ خودتان خارج سازد، نقش خدا را برایتان ایفا میکند" (صفحه ۵۲). "هر بار که طریق عشق و محبت را برمیگزینید... در ارتباط با شخصیت الهی قرار میگیرید. لازم نیست حتی این شخصیت الهی را ’خدا‘ بنامید" (صفحه ۱۷۵).
مکاشفه: روهر مکاشفه را نه واقعهای خاص که طی آن خدا در چارچوب تاریخ خودش را مکشوف نمود، بلکه پدیدهای تعریف میکند که پیوسته و در همه جا در حال وقوع است: "این کتاب...میکوشد مسیحیت را بهعنوان آیینی طبیعی معرفی کند، و نه آیینی که صرفاً بر مکاشفهای خاص مبتنی است و تنها مختص عدهای محدود است". روحانیتِ روهر طبیعتگرایانه است، که در آن "تمایز ذهنی بین ’طبیعی‘ و ’فوقطبیعی‘...فرو میپاشد" (صفحه ۷).
خلقت: خدا، از زمان "مَهبانگ" یا "انفجار بزرگ"[5] به بعد، در همه چیز "مجسم" بوده است: "این خودمکشوفسازیِ هر کس که میخواهید اسمش را خدا بگذارید در خلقت مادی، ’تجسمِ اول‘ بود (اصطلاحی کلی به معنی هر گونه جسم پوشیدنِ روح)، و مدتها پیش از تجسمِ شخصی و ثانیای صورت گرفت که به باور مسیحیان بر عیسی رخ داد" (صفحه ۱۲). روهر میگوید "خدا همه چیز را دوست دارد و این محبتش را به این صورت نشان میدهد که خودش به آنها تبدیل میشود" (صفحات ۱۶ و ۲۰).
- : مسیح از نظر روهر بیشتر یک روند است تا یک شخص: "’راز مسیح‘ واقعهای نیست که تنها یکبار رخ داده باشد، بلکه روندی است دائمی در طول زمان – به دائمی و پیوستگیِ نوری که جهان هستی را پر میسازد" (صفحۀ ۱۴)، و از این رو "حضور آفریدگار را به تنها یک تجلیِ بشری یعنی عیسی محدود نمیسازد" (صفحه ۱۶). روهر آشکارا نمیگوید که عیسی تجسم خدا بود یا هست، یا اینکه او پسر خداست. در عوض، از "تجسمی که به باور مسیحیان بر عیسی رخ داد" سخن میگوید. "تجسم" از نظر روهر ظاهراً نوعی شیوۀ خاصِ نگرشِ مردم به عیسی است، و نه یک واقعیت عینی. روهر کتاب خود را به سگی بنام "ونوس" تقدیم میکند که برای او "حُکم مسیح را دارد".
صلیب: واقعهای که بر عیسی رخ داد و باید بر ما نیز رخ دهد. روایت مرگ و قیام در کتابمقدس به ما تعلیم میدهد که همگان باید دلبستگیهای خودخواهانۀ خود را رها کنند (یعنی آنها را مصلوب نمایند)، تا بتوانند از نو مولود شوند (رستاخیز). مرگ عیسی "اقدام عظیم خدا بود برای همبستگی با بشر" (صفحۀ ۳۳)، و نه "نوعی معامله خونین جهت تسکینِ حس عدالتخواهیِ جریحهدار شدۀ خدا، تا معضل گناه انسان اصلاح گردد" (صفحۀ ۱۴۰). مرگ عیسی برای ما نجات به ارمغان نیاورد، بلکه در عوض همگی ما عیسی هستیم: من عیسی هستم، شما عیسی هستید، همگان عیسی هستند. آری، موضع روهر در نهایت چنین است.
رستاخیز: "اصلِ کلیِ تمام واقعیات"، و اینکه "رستاخیز واژۀ دیگری است برای تغییر" (صفحات ۱۷۰ و ۱۷۱).
در روز یکشنبه عید قیام "بدنِ پیچیدهشدۀ عیسی به نوری فراگیر تبدیل شد" (صفحۀ ۱۷۶). روهر میافزاید: "اگر در مقابل قبر عیسی یک دوربین فیلمبرداری نصب میشد، تصاویر ضبطشده مردی را نشان نمیداد که یکّه و تنها از قبر بیرون آمده باشد،. . . [بلکه] آنچه میدیدیم چیزی شبیه پرتو اَنواری بود که در هر سو نور میافکند" (صفحۀ ۱۷۷). بااینحال روهر گستاخانه تأیید میورزد که "من در مورد این موضوع مهمِ [قیام عیسی] مطابق اکثر معیارها شخصی بسیار محافظهکار و سنتگرا هستم" (صفحۀ ۱۷۲).
زمانهای آخر: روهر در این باره مطلب چندانی نمیگوید، شاید به این دلیل که به زعم او وحدت خدا با انسان و عالم هستی نه امیدی تحققنیافته، بلکه واقعیتی است کنونی. او میگوید: "تمام قدرتهای کاذب دیر یا زود از بین خواهند رفت" و "این همان ’بازگشت ثانوی مسیح‘ است که بهتدریج رخ میدهد" (صفحات ۱۹۸ - ۱۹۹). روهر معتقد است که همگان نجات خواهند یافت، و میگوید: "جهنم و مسیح محال است بتوانند با هم همزیستی داشته باشند"، و اینکه خبر خوش انجیل باید "خبر خوش برای همه" باشد (صفحه ۱۸۵).
تعلیم تاریخی درباره مسیح و تجسم
اگرچه روهر خود را در لفافۀ روحانیتِ آیین کاتولیک و فرقۀ فرانسیسکن میپوشانَد (صفحات ۲۱ و ۲۲، ۶۵، ۱۲۹، ۲۳۹ )، قسمت اعظم آنچه میگوید با تعالیم کلیسای کاتولیک و مسیحیت تاریخی در تضاد است (اخیراً یک ایستگاه رادیویی کاتولیک درباره کتاب روهر با من مصاحبهای انجام داد.)
روهر برخلاف آموزههای سنتی مسیحیت ادعا میکند که "تجسم اول" هنگامی رخ داد که خدا جهان را آفرید. در چنین دیدگاهی مشکلی آشکار وجود دارد، و آن اینکه اگر خدا "وجودی شخصی" است، چگونه ممکن است در جهان فیزیکی "مُجَسَم" شود بیآنکه در نتیجۀ چنین "تجسمی" به وجودی غیرشخصی تبدیل شود؟ من و شما به عنوان موجوداتی شخصی هرگز نمیتوانیم در اشیاء بیجان مجسم شویم. چقدر بیشتر این امر در مورد خدا صادق است! چطور میتوان در مورد خدا گفت که بهعنوان مثال در سنگ یا اقیانوس یا جوّ زمین "مجسم" میشود؟ با چنین اضهاراتی، صرفاً آن "یگانهای" را که جسم پوشید تحقیر میکنیم.
یکی از پدران کلیسا بنام ایرنیوس در قرن دوم میلاد در اثر معروف خود بنام "در ضدیت با مرتدین" به تمایز روهر مابین "عیسی" و "مسیح" پاسخ داده است. ایرنیوس در این نوشته خود علناً اعلام میدارد که "مسیح را نمیتوان از عیسی جدا کرد." این قدیس میافزاید: "بنابراین واضح است که پولس رسول هیچ مسیحای دیگری جز این یک نفر که در راه ما رنج کشید، دفن گردید، از مرگ برخیزانیده شد، متولد گردید، و همچون یک انسان سخن گفت، نمیشناخت." از نظر ایرنیوس، جدا کردن "مسیح" از "عیسی" که برخی نویسندگان ناستیکی معتقد بودند، "کفرگویی" بود.
و اما ببینیم غیر از روهر، دیگر چه کسانی "مسیح" را از "عیسی" جدا دانستهاند؟ این فهرست شامل این افراد است: سرینتوس، بدعتگزارِ ناستیکیِ قرن دوم؛ مِری بِیکر ادی، بنیانگذار فرقۀ ضالۀ "کریسچن سایِنس"، و متفکرین "نیو اِیج" یا "عصر نوین" در دهه ۱۹۸۰. به عنوان مثال، مِری بیکر اِدی نوشته است: "اینطور نیست که عیسایی که انسان بود موجودی ابدی بوده یا باشد، بلکه ’اندیشۀ الهی‘ یا مسیح اینگونه بوده و هست." بنابراین میبینیم که روهر به لحاظ الهیاتی همفکران خوشنامی نداشته است.
تعلیم عهدجدید در این باره کاملاً متفاوت است: عهدجدید روشن و واضح اعلام میدارد که "عیسی، همان مسیح است"، و اینکه "الوهیت با همه کمالش به صورت جسمانی در مسیح ساکن است" (کولسیان ۲: ۹). اول یوحنا ۴: ۱ - ۳ میگوید کسانی که واقعیتِ "آمدنِ عیسی مسیح در جسمِ بشری" را انکار میکنند، "روحِ ’ضدمسیح‘" یا "دجال" را نمایان میسازند. روهر در کتاب "مسیح کیهانی" میگوید این گفته که «کلام، انسان شد» (یوحنا ۱: ۱۴) "به یک بدن انسانیِ واحد" اشاره ندارد (صفحۀ ۵). اما اگر پسر ازلیِ خدا در قالب "یک بدنِ انسانی واحد" مجسم نشد، پس اصلاً معجزه تجسم چگونه اتفاق افتاد؟ بنابراین میبینیم که دیدگاه عنوان شده در کتاب "مسیح کیهانی" با آن نوع نگرشی همسوست که کتابمقدس از آن بهعنوان "روحِ ’ضدمسیح‘" یاد میکند.
واقعیت شَر
یکی از جدیترین معضلاتِ دیدگاه روهر، مسئله تمایز اخلاقیِ بین خوب و بد است. روهر میگوید که خدا در قالب مرگ عیسی با رنجدیدگان تاریخ اعلامِ همبستگی میکند. تا اینجا مشکلی نیست. اما سپس تلاش او برای دادنِ نوعی معنا به واقعه مرگ عیسی، یکراست با تعلیمِ "مسیح کیهانی" او رو در رو میشود. روهر در کتاب "مسیح کیهانی" هیچگاه به معضل اخلاقی تمایز خوب از بد نمیپردازد – مشکلی که تمام جهانبینیهای ’یکتاگرایانه‘ دیگر نیز با آن روبرویند.
زیرا اگر "مسیح" آن دخترکِ معصومِ یهودی است که در اتاق خواب خود از دست نازیها پنهان شده است، همین "مسیح" در عین حال آن سرباز نازیای نیز هست که میکوشد با لگد در را باز کند و دخترک را دستگیر نماید. روهر در این موردِ خاص ممکن است ترجیح دهد طرفِ دخترک معصوم را بگیرد و خود را با او تداعی کند، اما فرض کنید من بخواهم خودم را با وحشیگریِ آن سرباز نازی تداعی کنم. آنوقت تکلیف چیست؟ مطابق دیدگاه روهر، سرباز سنگدلِ نازی همانقدر "مسیح" است که آن دخترکِ معصومِ یهودی! همسویی با عقاید روهر، در نهایت به همان آسانی که میتواند ما را به الهیاتی برساند که در آن با دخترک یهودی اعلام همبستگی میشود، میتواند به الهیاتی نیز منجر گردد که حولِ محورِ آن سرباز سنگدلِ نازی میچرخد. من در دیدگاه الهیاتی روهر هیچ راه گریزی از این مشکل اخلاقی نمیبینم، مگر آنکه او یا اصلِ "مسیح کیهانی" خود را کنار بگذارد، و یا "مسیح کیهانی" را بپذیرد که در عین حال هم خوب است و هم بد، هم رحیم است و هم بیرحم. اگر روهر بپذیرد که هر چیزی را نمیتوان "مسیح" دانست، کلِ استدلالش فرو میپاشد. اما طرف دیگر قضیه این است که بگوییم مسیح در عین حال هم خوب است و هم بد.
این معضل که خود ما میتوانیم خودمان را نجات دهیم
در قرن دوم، گروهی نیز که به اصطلاح "ناستیکها" خوانده میشدند راجع به "عیسی"، "جهل"، "نجات" و "گناه" بسیار قلمفرسایی کردند، و با این حال به این تعابیر آشنا معانیای بخشیدند که با آنچه کتابمقدس تعلیم میداد کاملاً فرق داشت. از نظر ناستیکها، عیسی صرفاً الگویی بود برای مابقی انسانها. ناستیکها مشکل اساسی انسان را جهل و ناآگاهیِ "نفس" نسبت به هویت واقعی خود میدانستند و میگفتند تنها از طریق معرفت (در زبان یونانی gnosis) میتوان بر این جهل غلبه کرد. به اعتقاد ناستیکها، تمام ابناء بشر نیاز داشتند که نسبت به طبیعت واقعی خود بیدار شوند، و عیسی صرفاً اولین کسی بود که در این مورد به معرفت یا آگاهی رسید. بنابراین عیسی ما را نجات نمیدهد، بلکه این خود ما هستیم که وقتی از جهل به مرحلۀ اِدراک میرسیم، خودمان را نجات میدهیم. از نگاه کسی چون روهر، عیسی ممکن است برای انسان چهرهای سودمند باشد، اما محال است برایش اجتنابناپذیر باشد، زیرا کاملاً این امکان هست که از جهلِ "خودِ کاذب" به حکمتِ "خودِ واقعی" رسید بیآنکه حتماً لازم باشد نام عیسی را شنیده باشیم یا به او ایمان داشته باشیم. بنابراین دیدگاه روهر در واقع این است که خود انسان قادر به نجات خویش است، و این نکته واقعیت تاریخی عیسی را کاملاً تحتاشعاع قرار میدهد.
از آنچه روهر میگوید چه میتوان آموخت؟
بیایید به همان داستانی برگردیم که بحثمان را با آن شروع کردیم: تنها مایکل گانگور میداند در قلبِ مایکل گانگور چه میگذرد - یا شاید فقط خدا میداند (ارمیا ۱۷: ۹ - ۱۰). محال است بتوان دانست که بین آشناییِ گانگور با تعالیم روهر و پشت کردنِ او به ایمان مسیحیاش دقیقاً چه رابطه علت و معلولی ممکن است در کار باشد. اما میتوان به راحتی دید که کتابِ روهر پُلی معنوی و الهیاتی پیش روی خوانندگان میگذارد به سوی چیزی فرامسیحی، بینالادیانی، و یا طبیعتگرایانه.
همانطور که اشاره شد، روهر مکاشفه خاص را قبول ندارد. از نظر او تنها چیزی که انسان بدان نیاز دارد طبیعت است (که میتوان اسم آن را گذاشت "خدا"). "مسیح" تنها برچسبی نیست که میتوان آن را در همه جا چسبانْد (نظیر آنچه در آثار روهر میخوانیم)، بلکه نیز برچسبی است که اگر دلمان خواست میتوانیم آن را در هیچ جا نچسبانیم. امروزه افراد متمدن و روشنفکر ممکن است ترجیح دهند هیچ اسمی از "مسیح" نبرند یا خودشان را با او تداعی نکنند. و اگر میشود واژگانی چون "خدا"، "مسیح" و "عیسی" را بکلی حذف کرد، چرا چنین نکنیم؟ چرا صرفاً نگوییم: "جهان هستی هدایتگرِ من است" و یا "من با جریانی کیهانی همسو هستم"؟
مشکل روهر تنها این نیست که او پارهای مواضع الهیاتی مشکوک دارد، بلکه اینکه راز مقدس انجیل که پایه و اساس مسیحیت است، دگرگونکننده است و اجتنابناپذیر، یعنی این واقعیت که "کلام، انسان شد" (یوحنا ۱: ۱۴)، اصلاً در نظام الهیاتی او جایی ندارد. به جای آن، پوچی است! اگر آنطور که روهر میگوید، بدن انسانیِ عیسی براستی ناپدید شد و پرتوِ انوار آن در همه جا پراکنده گردید، در آنصورت دیگر برای پرستش چیزی باقی نمیماند جز خودِ جهان هستی. یا شاید نتیجهاش این است که هر کس طبیعت خودش را که میتواند اسمش را "مسیح" بگذارد، بپرستد؟ در پوچگراییِ پارسایانه و مبهمِ روهر دشوار میتوان دید که پرستش جهان هستی یا پرستیدنِ خود چه فرقی با این دارد که اصلاً هیچ چیز را نپرستیم.
بهعلاوه، در این دیدگاه آفتابی و مسرتبخشِ روهر که همه چیز بر وفق مُراد است و وضع همگان خوب است، نکتهای بس خوابآلود نهفته است. هیچ کس که در زندگی با مشکلات واقعی دست بهگریبان است – باندی تبهکار که پیوسته در خیابانها پرسه میزند، اعتیاد به مشروبات الکلی یا مواد مخدر، فردی از اعضای خانواده که خودکشی کرده است – با خواندن این که "مسیح صرفاً نام دیگری است برای همه چیز" چندان تسلی نخواهد یافت. کسانی که زیر فشارهای زندگی خُرد شدهاند، به احتمال زیاد از خوشبینیِ جهانشمولِ روهر به خشم خواهند آمد. بهرغم آنچه روهر در کتاب "مسیح کیهانی" در مورد غلبه کردن بر قشر ممتاز جامعه میگوید، کتاب او را به احتمال زیاد تنها همین معدود افرادِ متعلق به قشر مُرفه و ممتاز جامعه خواهند خواند. "مسیح کیهانی" کتابی نیست که فردی بیخانمان بخواند یا از آن لذت بَرَد. به قول دوروتی پارکر، "از کنار این کتاب نباید بیتفاوت گذشت. باید با انزجار از کنارِ آن عبور کرد."
روحانیت واقعی مسیحی
و اما ببینیم روحانیت جدیِ مسیحی از کجا شروع میشود؟ از خود کتابمقدس که بگذریم، آثار روحانی غنیِ فراوانی وجود دارد که بسیاری از آنها براحتی در اینترنت قابلدسترسی است. از جمله این آثار که برای شخص خود من باعث برکت بوده است میتوانم به کتاب "گفتههای پدران صحرا" نوشته بِنِدیکتا وارد[6]، "در بابِ دوست داشتنِ خدا" اثر برنارد اهلِ کلِروو[7]، "سرمشقگیری از مسیح" نوشته توماس اَ کمپیس[8]، "درآمدی بر زندگی پارسایانه" نوشته فرانسیس دُ سلز[9]، و دو کتابِ "در جستجوی خدا" و "معرفتِ آن قدوس" نوشته اِی. دابلیو. توزِر[10] اشاره کنم.
هیچ ایماندار مسیحی پس از مطالعه این گنجینههای عظیم ادبیات مسیحی، دوباره به سراغ "مسیح کیهانیِ" روهر نخواهد رفت و ارزش چندانی در آن نخواهد یافت. نکته غمانگیز - برای افرادی چون مایکل گانگور - این است که متأسفانه امروزه در کلیساها در مورد حقیقت، راز و عظمتِ تجسم مسیح چنان موعظه و تعلیم اندک است، و آگاهی از گنجینه عظیم حکمتِ نهفته در سنت معنوی مسیحی چنان کم است که افراد مجبور میشوند عطش معنوی خود را با کتبی چون "مسیحِ کیهانی" فرو بنشانَند.
تا زمانی که رهبران مسیحی خودشان به غنای کتابمقدس و حکمت و بصیرتِ مردان و زنان مقدس ایام گذشته واقف نباشند، مردم روزگار ما که از لحاظ روحانی گرسنهاند ممکن است کتابی چون "مسیح کیهانی" را در کتابخانه یا کتابفروشی بیابند و تصور کنند این کتاب راجع به روحانیتِ مسیحی است! و بدین ترتیب به جای نان، این تکه سنگ را به منازل خود خواهند بُرند. جا دارد شبانان و معلمان به این نکته توجه کنند!
مایکل مککلیموند، استاد مسیحیت نوین در دانشگاه سنت لوئیس است، و نویسنده کتاب "رستگاری شیطان: تاریخ و تفسیری جدید بر جهانشمولیتِ مسیحی"، که در سال ۲۰۱۸ برنده جایزۀ کتاب تی. جی. سی. شد.
[1] Michael McClymond
[2] Michael Gungor ، رهبر پرستش و خواننده سرودهای مسیحی که بعداً تحت تأثیر ریچارد روهر عقاید انحرافی پیدا کرد. م.
[3] Apophaticist
[4] Unitarian : کسی که تثلیث را رد میکند و به خدای سهگانه اعتقادی ندارد. م.
[5] Big Bang
[6] Benedicta Ward
[7] Bernard of Clairvaux
[8] Thomas à Kempis
[9] Frances de Sales
[10] A. W. Tozer