هایدی بیکر: واعظی برای فقرا
۱۵ دقیقه
جواهری اصیل
هایدی بیکر واعظی غیرمتعارف است. او گاه در خطابههایش بر زمین میخوابد و یا ناگاه به زبانها صحبت میکند. گاه در میان موعظهاش رویایی میبیند و یا نبوتهای عجیب و غریب میکند. شاید برخی صحّت گفتهها و خدماتش را زیر سؤال ببرند. به همین دلیل اولین سؤالی که در رویارویی با این واعظ غیرمتعارف باید از خود بپرسیم این است که چقدر میتوان به او اعتماد کرد؟
پاسخ اعتمادی همه جانبه است. میتوان ساعتها برنامههای او را در یوتیوب دید. واقعیت این است که هیچ چیز مبهم و نمایشگونه در این زن نمیتوان یافت. صحنهآرایی برای او صورت نگرفته است. او با ظاهری ساده از معجزات خدا سخن میگوید. از رنجهایش سخن به میان میآورد، از اینکه چگونه یتیمخانهای را با تلاشهای شبانهروزی در موزامبیک ساخت و ظرف یک شب دولت آن را تصاحب کرد. هایدی به کرّات از خدماتش در میان فقرا در هنگکنگ و لندن در شانزده سال گذشته سخن میگوید. او اعمال عظیم خدا را در فقیرترین نقاط جهان نظاره کرده است. مسیحیت او قطعاً مسیحیتی اصیل است.
خدمات هایدی بر هیچ یک از مسیحیان پنهان نیست. صدها خادم و مؤسسه خدمات مسیحی بر اصالت و صحّت خدمت او صحه زدهاند. هایدی همواره در معرض دید مسیحیان بوده است و هرگز حتی کوچکترین لکهای، خدماتش را خدشهدار نکرده است.
شروع زندگی روحانی
هایدی در ۱۳ مارس ۱۹۷۶ تولد تازه یافت. او در خانوادهای متوسط در کالیفرنیا به دنیا آمد. در کلیسای اسقفی پرورش یافت و توسط روحالقدس به هنگام شرکت در عشای ربانی لمس خاصی شد. اما خود هایدی میگوید که تولد تازهاش در یکی از جلسات بیداری رخ داد که در آن واعظ سرخپوستی پیرامون آزادی از نفرتش از سفیدپوستان شهادتی تکاندهنده داد. پس از شهادت، واعظ مردم را دعوت به جلو آمدن کرد و هایدی میگوید دستی مرا به سمت جلو میبرد. قلبم شکست و اشک از چشمانم جاری شد. پس از آن جلسه از هایدی دعوت به عمل آمد که در جلسات بیداری دیگری شرکت کند و در آن جلسات بود که به زبانها تکلم نمود. کلیسای پنطیکاستی هایدی را تعمید آب داد و بدین گونه رسماً عضو کلیسا شد.
دعوت هایدی: "به آفریقا، آسیا و انگلستان برو"
هایدی همچون اسفنجی حقایق انجیل را جذب مینمود. او در ایام روزهاش پیام واضحی از خداوند دریافت کرد: «تو را خواندهام تا خادم من باشی، به آفریقا، آسیا و انگلستان برو».
هایدی به این دعوت وفادار ماند، اما نخست میبایست از آزمونی سخت عبور نماید. او عاشق دانشجویی در دانشگاه کالیفرنیا شده بود اما نامزدش با دعوت خدا از هایدی موافق نبود. قلب هایدی به درد آمده بود. یک روز پس از دعای بسیار پیام واضحی از خدا شنید: «این مرد را بر قربانگاه من بگذار، جلال من بر زندگی تو خواهد بود». هایدی سه ساعت تمام گریست اما از فرمان خدا اطاعت کرد. پس از آن برکت خدا را در زندگیاش دید. او با رولاند بیکر ازدواج کرد و زندگی آنها جلال خدا را به تمام معنی منعکس میکرد. رولاند بیکر فرزند ارشد خانواده میسیونری بود که زندگیشان را وقف فقرا در چین کرده بودند. رولاند قلب بزرگی برای فقرا داشت. بدین سان هایدی یاری وفادار در خدمت خود یافت.
دعوت هایدی به واقعیت مبدل شد. تقریباً بلافاصله پس از ازدواج، آنان به اندونزی رفتند و هفت سال را در آنجا و آسیا به خدمت خدا از طریق موسیقی و نمایش پرداختند. جلسات آنها مملو از جمعیت بود. خداوند هایدی را دعوت کرد که فقط برگزارکننده جلسه و واعظ نباشد. خداوند از هایدی خواست تا با فقرا نشست و برخاست کند. هایدی و شوهرش به اتفاق دو فرزندشان در محلهای فقیرنشین سکنی گزیدند. پس از آن در هنگکنگ نیز خدمت مشابهی را در پیش گرفتند. همسایههای آنها تبهکاران و بدکارهها بودند. پس از چهار سال خدمت بیوقفه هایدی به شدت مریض شد. خداوند در این زمان از او خواست تا به مطالعه الاهیات در لندن بپردازد.
در پاییز سال ۱۹۹۱ به اتفاق خانوادهاش برای تحصیل الاهیات وارد لندن شد. اما آنان هرگز خدمت به فقرا را فراموش نکردند. همیشه خدمت انجیل را برای بیخانمانان بجا میآوردند. گاه با خطرات غیرقابل تصور روبرو میشدند اما همیشه به خدمت خود ادامه میدادند. هایدی پس از دریافت مدرک دکترا آمادۀ مرحله جدیدی در خدمتش شد: "سفر به آفریقا".
موزامبیک: فرزندان چیهانگو
موزامبیک کشوری در جنوب شرقی آفریقا، از جمله فقیرترین کشورهای جهان است. بیش از ۲۰ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی میکنند و از نعمت سواد محرومند. به هنگام ورود خانواده بیکر در پاییز سال ۱۹۹۵ به آن کشور وضعیت بسیار وخیمتر بود. موزامبیک از جنگ داخلی پنج ساله رنج میبرد. اقتصادی وجود نداشت. زیرساختهای کشور نابود شده بود و بیش از ۱۲ درصد از جمعیت به بیماری ایدز مبتلا بودند.
هایدی و رولانداز سال ۱۹۸۰ برای موزامبیک دعا میکردند. در یکی از کنفرانسهای دعوت شده به آنها پیشنهاد شد که مسئولیت یتیمخانهای را در مکانی دورافتاده به نام چیهانگو بپذیرند. خانواده بیکر با دیدن بچههای بیسرپرست منقلب شدند. هایدی و رولاند مسئولیت یتیمخانه را به عهده گرفتند و بدون داشتن منابع مالی قابل اتکا، یتیمخانه را به خانهای حقیقی تبدیل کردند. بهتدریج بر شمار بچههای چیهانگو افزوده شد. هایدی با بچهها از محبت خدا سخن میگفت. یکی از این کودکان بئاتریس نام داشت که مادرش در قید حیات نبود و پدرش الکلی دائمی. بئاتریس پر از درد و رنج بود. هایدی زندگی او را متحول کرد. ۳۵۰ کودک هایدی را مادر خطاب میکردند و به خدا پدر میگفتند. آنان برای نیازهای روزانه دعا میکردند و خدا را میپرستیدند. یتیمخانه گویی تبدیل به بهشت خدا شده بود.
برکت تورنتو:
عیسی گفت «همیشه به حد کفایت خواهد بود»
همراهی با بیش از ۳۰۰ بچه هایدی را بیش از حد خسته کرده بود. او همچنین مشکوک به بیماری سل بود. هایدی احتیاج داشت از لحاظ روحانی تقویت شود. به همین منظور به تورنتو رفت چرا که در آنجا واعظی به نام رندی کلارک پادشاهی خدا را با آیات و معجزات به پیش میبرد. ریههای هایدی در این جلسات شفا یافت و او خود را در آغوش خدا میدید. علاوه بر این او رویاهای نیرومندی نیز داشت. او خود را با مسیح میدید که در محاصره هزاران کودک قرار گرفتهاند. او در این رویا به مسیح میگفت «چگونه از این همه بچه مراقبت کنم؟» مسیح به او گفت «به چشمان من نگاه کن، چیزی به آنها بده که بخورند». سپس بخشی از بدن کوبیدهاش را به من داد و دوباره گفت «به چشمان من نگاه کن، چیزی به آنها بده که بنوشند». آنگاه جامی از آب و خون به من داد که سمبل رنج و شادی بود. عیسی به هایدی در جمله پایانی گفت: «همیشه به حد کفایت خواهد بود، چرا که من جان دادهام».
برکت مسیح واقعاً کافی بود
ایمان هایدی پس از این رویا آزموده شد. پس از بازگشت به موزامبیک دولت از آنها خواست که دست از تعلیم مسیحی بچههای یتیم بردارند. خانواده بیکر این دستور را نپذیرفتند و از آن شهر اخراج شدند. آنها پشتیبانی مالی کلیسای خود را نیز در آمریکا از دست دادند و رولاند بهشدت بیمار شد. هایدی میگوید: «اگر خدا بر ما ظاهر نشده بود ما قطعاً میمردیم».
خدا برکت خود را به هایدی با انجام معجزهای نشان داد. خانواده بیکر نیازمندترین بچههای چیهانگو را با خود به مرکزی در موزامبیک برده بودند. آنان از کمبود نیازهای اولیه رنج میبردند و شرایط بهشدت وخیم بود. اما شخصی درب منزل آنان را به صدا درآورد. یکی از دوستان هایدی مقداری غذا برای چهار نفر آورده بود. اما تعداد آنها بیش از ۵۰ نفر بود. هایدی برای غذا دعا کرده و آن را بین بچهها تقسیم کرد. همه به اندازه کافی خوردند. کلام مسیح ثابت شد. برای همه به اندازه کافی وجود داشت. سه ماه و نیم بعد قطعه زمینی به وسعت پانزده هکتار به علاوه چند چادر ارتشی به هایدی هدیه داده شد. موزامبیک صاحب یک یتیمخانه جدید شده بود. هایدی مرکز دیگری را نیز در نزدیکی موزامبیک تأسیس کرد.
بازگشت به تورنتو و تأسیس هزاران کلیسا
در سال ۱۹۹۸ هایدی و رولاند به تورنتو برای خدمت بازگشتند. جلال خدا چنان بر هایدی قرار گرفت که او به مدت هفت روز به سختی میتوانست حرکت کند. مردم فکر میکردند که فلج شده است. هایدی در این ایام یاد گرفت که کاملاً بر خدا توکل کند. این تجربه ریشه شکوفایی کلیساها در موزامبیک شد. پیش از رفتن به تورنتو تنها چهار کلیسا در موزامبیک تأسیس شده بود. اما اکنون هزاران کلیسا در شرف تأسیس بود. در سال ۱۹۹۸ از خانواده بیکر تقاضا شد که سرپرستی ۹۰ کلیسا را به عهده گیرد. آنها برای شبانان کلیساها سمینارهایی ترتیب دادند و برنامۀ سه ماهۀ آموزشی برقرار کردند. شرکتکنندگان چهار صبح از خواب بیدار میشدند و ساعتها دعا میکردند. سپس این شبانان برای تأسیس کلیسا به خدمت میپرداختند. اما در سال ۲۰۰۰ سیلی مهیب موزامبیک را در بر گرفت. محصولات ویران شد، بیماری شیوع یافت و هزاران نفر جان باختند. مصیبتی ملی کشور را در بر گرفته بود. دولت هزاران کمپ پناهندگی احداث نمود. هایدی به اتفاق شبانانش برای توزیع غذا و بشارت انجیل به این کمپها میرفتند. در یکی از جلساتشان در نتیجه موعظه هایدی دو هزار نفر ایمان آوردند. در نتیجه خدمات بشارتی تا اکتبر سال ۲۰۰۰، بیش از ۴۰۰ کلیسا تأسیس شده بود. تا آگوست سال ۲۰۰۱ حدود پنج هزار کلیسا شکل گرفته بود. ده سال بعد خدمات بیکر بین کلیساها و بچهها در سرتاسر جهان شایع شده بود. اگر به وبسایت آنها در www.irismin.org مراجعه کنید خدمات آنها را در پانزده کشور خواهید دید. آنها ده هزار کودک را در روز غذا میدهند و بر بیش از ده هزار کلیسا نظارت دارند.
معجزات: قیام از مردگان، شفای کور و کر
بخش مهمی از گسترش کار کلیسا در خدمات هایدی بهعلت ظهور معجزات بود. یکی از شبانان میگوید که معجزه به رشد تصاعدی کلیسا میانجامد. در پایان یکی از جلسات آموزش شبانان، هایدی از شبانان خواست برای مردگان دعا کنند. پس از آن یکی از شبانان که سه روز روزه گرفته بود به خانهای دعوت شد که زنی در آنجا مرده بود. او از عزاداران خواست که سکوت کنند و بیش از یک ساعت دعا کرد. در ساعت دوم جان به آن زن بازگشت. شبانان دیگر نیز شهادتهای مشابهی پیرامون قیام مردگان میدادند. حدود یکصد نفر در نتیجه این دعاها به زندگی بازگشتند. یکی از روزنامهنگاران حرفهای به نام دارن ویلسون برنامهای دربارۀ مردی به نام فرانسیس دارد که از مرگ بازگشته است. عنوان این برنامه انگشت خداست که میتوانید آن را در یوتیوب ملاحظه کنید.[1]
در سال ۱۹۹۸ هایدی نبوتی دریافت کرد پیرامون دعای شفای او برای نابینایان و کران. او بهسراغ نابینایان میرفت و به آنان میگفت: «میدانم که مرا نمیبینید ولی میخواهم برایتان دعا کنم.» آنان مسیحی میشدند اما چشمانشان باز نمیشد. هایدی ناامید نمیشد و باز به دعا ادامه میداد. معجزات به ظهور میرسید، کوران بینا و کران شنوا میشدند. در یکی از جلسات بشارتی ده هزار نفر حضور یافتند. در یکی از این جلسات دختر کوچکی جلو آمد. هایدی واقعه را چنین شرح میدهد:
«او هم کور بود و هم کر. دعا کردم که ای خداوند عیسی نزد تو نیز هزاران نفر میآمدند و اولین کسی که نزدت آمد هم کور بود و هم کر. آنجا هیچ دوربینی وجود نداشت. فقط تاریکی بود و باران و هزاران نفر نیازمند. دعا کردم و چشمان دختر ناگاه باز شد و با خندهای زیبا مرا نگاه کرد. مادرش از شوق فقط فریاد میزد.»
پاستور رِگو یکی از کشیشانی بود که در میان فقرا و محرومین خدمت میکرد. هایدی در پایان یکی از جلساتش نبوت کرد که رگو و کشیش دیگری به نام یونی مردهای را زنده خواهند کرد. هایدی آنان را تشویق نمود که برای هر کسی که ملاقاتش میکنند دعا کنند. کشیش رِگو از این نبوت اطاعت نمود. او تجربه خود را در این مورد چنین بیان میکند:
«ما کتابمقدس را باز میکنیم و در مورد آنچه مسیح انجام داد سخن میگوییم و اینکه ما نیز باید همان را انجام دهیم. رسولان نیز چنین کردند. برای مریضان دعا کردیم و ارواح شریر گریختند. مردم ترجیح میدادند در پاسخ به دعوت ما جلو بیایند زیرا قوت عظیم خدا را دریافت کرده بودند.
یک روز با برادران در کلیسا بودیم. احساس کردیم که خدا ما را فراخوانده که دعا کنیم و برای سه روز بدون آب و غذا روزه بگیریم. در شب دوم شخصی به خانه من آمد. او ما را در کلیسا دیده بود و خانه ما نیز در نزدیکی کلیسا واقع شده بود. او آملیا نام داشت و گفت که همسرش فوت کرده است. من به اتفاق او خانه را ترک کردیم تا هماهنگیهایی را برای فردای آن روز انجام دهیم. وقتی وارد خانه او شدیم همه در حال گریه بودند. من به درون اتاق رفتم. سرِ همسر او کاملاً با پارچهای پوشیده شده بود. ناگهان احساس کردم چیزی مرا لمس میکند. فکر کردم که بهتر است دعا کنم تا خدا قدرت معجزه خود را نمایان سازد. به یاد آوردم که پطرس هم معجزاتی انجام داد. چه کسی گفته که ما قادر به انجام چنین اعمالی نخواهیم بود؟ از جایم بلند شدم. در خودم احساس قدرت میکردم، قدرتی که از منبعی خارج از خودم به درون من ریخته میشد. به همه گفتم که ساکت باشند و گریه نکنند زیرا این مادر که مرده است یک مسیحی است. باید از خدا بخواهیم که گناهان ما را ببخشد. هیچ کس نمیخواست ساکت باشد. باز خواستم که همه سکوت را رعایت کنند.
مردم میخواستند ناراحتی خود را از این واقعه دلخراش نشان دهند ولی عاقبت سکوت بر همگان مستولی شد. ما سرود خواندیم و خداوند را پرستیدیم. یکی دیگر از دوستان نیز در آن لحظه قدرت خدا را لمس نمود. بسوی این مادری که مرده بود رفتم. پارچه روی او را پس زدم و شروع به دعا نمودم. برای یک ساعت دعا کردم. او کاملاً سرد بود. پس از یک ساعت دیگر حس کردم که بدنش در حال گرم شدن است. با اشاره به تمام قسمتهای بدنش دعای خود را ادامه دادم. پاهایش هنوز سرد بود. بلندش کردم و دیدم که چشمانش باز شده است. شروع کرد به استفراغ و چیزهای سفید و زردی از دهانش بیرون میریخت. به خانمی گفتم کنار او بنشیند و نگهش دارد. او اینک میتوانست همه را ببیند. به دعا ادامه دادیم. زانوان او نیز شروع به گرم شدن کرد. در ساعت سوم بود که تمامی بدنش در حال حرکت بود. او زنده شده بود. تعدادی از مردان میخواستند او را به بیمارستان ببرند. به آنان گفتم چرا موقعی که مرده بود او را به بیمارستان نبردید؟ چرا حالا این کار را میکنید؟ برویم به کلیسا، او زنده است. همگی به کلیسا رفتیم و خدا را پرستیدیم. آن زن نیز شروع به سخن گفتن کرد و همه بهم با خوشحالی میگفتند که او زنده شده است، او زنده شده است...»
صمیمیت با خدا، عشق به فقرا
هایدی در موعظهها، کتابها و مصاحبههایش به وضوح از عطش خود برای خدا و نه حتی معجزههای الهی سخن میگوید. از همان ملاقات اولیهاش با خدا، تشنگی سیریناپذیر برای حضور خدا تمام وجودش را در بر گرفت. او در پی صمیمیت با خدا همه چیز را قربانی میکرد. مشکلات بیشماری که یکی پس از دیگری سد راهش میشدند در برابر عطش او برای صمیمیت با خدا رنگ میباختند. هایدی بهخوبی دریافته بود که بهای صمیمیت، قربانی است. ریشه عشق او به فقرا در همین صمیمیت با خدا جای داشت. او به میان فقرا رفت و همچون آنان شد. او فقرا را برکت داد و آنان نیز سبب برکت هایدی شدند. هایدی میگوید: «چیزی در فقرا وجود دارد که قلب خدا را شاد میکند. آنان میدانند که نیازمندند و به ما یاد میدهند که به دنبال خدا باشیم.»
ظروف خاکی
هایدی معتقد است که میتوان با فهرست نمودن شهادتهایی که خبر از پیروزی در مسیح میدهند، این حس را در مردم ایجاد کرد که تمامی زندگیاش مملو از برکات و ثمرات روحانی است. ولی باید خاطرنشان ساخت که حیات ایمان در نظر هایدی پیوسته و بهصورت فزایندهای در معرض آزمون قرار میگیرد. نه تنها ضعفها و کاستیها در این آزمونها آشکار میگردند، بلکه رحمت او نیز خود را نشان میدهد که هر روز صبح تازه است. هر روز میمیریم و هر روز پس از اینکه توکلمان را بر خود از دست میدهیم قیام میکنیم. ما در ابتدای مراحل یادگیری اعتماد به خدا هستیم، خدایی که مردگان را برمیخیزاند. محرومیت فقیران و گمشدگان تمامی آفریقا بار سنگینی را به دوش هایدی نهاده است که حمل آن بدون دخالت مسیح ممکن نیست. نباید مشکلات را نادیده گرفت. هر یک از ما مانند ظروف خاکی و سفالی وارد جنگ و ستیز ایمان میشویم و به استقبال چیزی میرویم که پیش رویمان قرار دارد. هایدی از بروز تناقضات در خدمتش به حیرت و تعجب نمیافتد. موعظه میکند و پاسخهای عالی میشنود ولی در همان حال باید با جهالتها، سوءتفاهمها و قلبهای سخت مقابله کند. قدرت را موعظه میکند ولی گرسنگانی را در کنار خود مرده مییابد که ثروتمندان فراموششان کردهاند. اتحاد در روح را موعظه میکند ولی باید با حسادتها، و با اهانت و توهینها نیز برخورد نماید. ولی با تمامی مشکلات اعتراف هایدی این است که همیشه به قدر کفایت داریم. از او خواسته شد که موزامبیک را ترک کند ولی هنوز آنجاست زیرا ایمان دارد که مسیح گمشدگانی را در آنجا میطلبد. هایدی در جایی گفته است: «بعضی مواقع از پایداری و مقاومت خسته میشویم. نمیتوانیم همه را راضی کنیم. ممکن است بعضی را برنجانیم، ناامیدشان کنیم و نتوانیم در حمل بارهایشان کمکی کنیم. باید اعتراف کنیم که ما ظروف خاکی و شکنندهای هستیم که مسیح ما را با تمام ضعفهایمان انتخاب کرده است. او به ما کفایت خود را بخشیده است. همانطور که به پولس فرمود که فیض من تو را کافی است. به ما در عین ناتوانی، کفایت زیادی بخشیده شده است و از این دلشاد هستیم و میدان را خالی نمیکنیم. آیهای که پولس رسول مینویسد چه زیبا و دلنشین است: «این گنجینه را در ظروف خاکی داریم تا برتری قوت از جانب خدا باشد نه از جانب ما» (دوم قرنتیان ۴:۷).
خواننده گرامی شاید با مطالعه این سطور میاندیشید که آیا میتوان هرگز خدمتی همچون هایدی داشت؟ به یک معنا تنها خدا از جواب این سؤال باخبر است. اما زندگی خانواده بیکر اصول مهمی را به تصویر میکشد: "عطش صمیمیت با خدا، آمادگی برای قربانی دادن و بودن با فقرا، هر یک نقشی غیرقابل جایگزین در خدمت مسیحی دارند". وقتی این اصول را میبینیم بیاختیار خدمت خداوندمان عیسای مسیح را به یاد میآوریم. خدمت هایدی برای امروزِ کلیسا همچو جواهری بیمانند است.