جستجو
نمایش 141 - 150 از 230 نتیجه
-
داستان زندگی جانپناه
یادم میآید که در خیابانها و کوچهها بهدنبال چوب و مقوا میگشتیم که در بخاری خانه بسوزانیم تا گرم شویم و چون خانۀ ما قدیمی بود یک شب به آتش کشیده شد و ما بدون سر پناه در آن سرمای زمستان بدون خانه ماندیم.
-
مسیح، آشتیدهندۀ انسان با خویشتن
خوشبختی و سعادت حقیقی چیزی است که همۀ انسانها در تمامی قرون در پی آن بودهاند و هستند. ولی کمتر انسانی را میتوان یافت که بتواند بگوید من واقعاً خوشبخت هستم و به سعادت واقعی دست یافتهام. برعکس، آنچه بیشتر مشاهده میشود
-
مسیحیت و فرهنگ/۲
مکاشفۀ کتابمقدس، مکاشفهای تاریخی- فرهنگی است، یعنی خدا با انسان در قالب مفاهیمی سخن میگوید که برای او قابل فهم است. ورود کلمۀ الهی به جهان بهعنوان عالیترین مکاشفۀ الهی به انسان نیز در چارچوبی تاریخی- فرهنگی انجام گرفت...
-
آن شب مهآلود
روز یکشنبه صبح باز مجبور بودم که به خواهش پدرم در کلیسا حاضر شوم. در خانه ما همیشه باید آدم را وادار به کاری کنند که خوشش نمیآید و این بار اول نبود....
-
چهل روز روزه و عبادت (لِنت)
لِنت به ایام چهلروزۀ عبادت و روزه اطلاق میشود که برخی از فرقههای مسیحی از جمله کاتولیک، پروتستان و برخی از کلیساهای اسقفی این مراسم را بهجا میآورند...
-
فـروغ بیپایان
تولد مسیح، موضوعی مربوط به گذشته نیست. طبق کتابمقدس، مسیح واقعاً در مرکز تاریخ قرار گرفته است. او منحصر بفرد و متنفذترین شخصیت جهان است...
-
در اوج افسردگی و ناامیدی
سپاسگزار خداوند هستم که به من توفیق عطا نموده تا خلاصهای از شهادت ایمانی خود را خدمت دوستان خواننده تقدیم نمایم و امیدوارم که شهادتم ...
-
شادی در نجات خدا
در یک خانوادۀ متوسط به دنیا آمدم و دوران کودکی را با ناسازگاریها گذراندم و در نوجوانی به اتفاق دوستانم گروهی را تشکیل دادیم به نام "پسران وحشی" و بچهها اسم من را "استاد" گذاشته بودند.از نظر اخلاقی خیلی عصبی بودم طوری که...
-
خیابانی خطکشی شده
در سال ۱۳۵۳ در خانوادهای مسلمان در شهر شیراز متولد شدم. گرچه پدر و مادرم چندان متعصب نبودند اما همیشه بر صداقت و ایمان به خداوند یکتا تأکید داشتند و ما را در همین مسیر تربیت میکردند. اما خدا برای من نقشۀ عالیتری داشت. او میخواست من با خدای زنده و فیاض آشنا شوم
-
عبور از درۀ تاریک مرگ
من در خانوادهای کمابیش مذهبی متولد شدم. بهیاد دارم که پدر و مادرم از همان دوران کودکی سعی میکردند ما را با تعالیم مذهبی آشنا کنند، اما من چندان علاقهای نداشتم. خدایی که مذهب به من معرفی میکرد برایم نامأنوس و دور از دسترس بود. البته محض احترام به والدین