Displaying 131 - 140 of 429 results

  • قهرمان در خداوند

    دوستانی داشتم که مرا تشویق کردند برای درآمد بهتر خرید و فروش موادمخدر انجام دهم پس من شروع کردم به خرید و فروش موادمخدر. زندگی‌ام کاملاً دگرگون شده بود.پول خیلی خوبی را توانسته بودم به دست بیاورم. ولی مسیر زندگی‌ام عوض شده بود، می‌توانستم زندگی‌ام را به سه کلمه خلاصه کنم؛ پول، روابط نامشروع و مواد مخدر.

  • برندۀ مقام‌های ورزشی به دنبال شادی حقیقی

    در ورزش مقام‌های بسیاری را کسب کرده بودم و همین موضوع باعث شده بود که بسیار فرد مغروری شوم. ولی با وجود اینکه همه چیز داشتم احساس غم و ناراحتی می‌کردم و نمی‌توانستم شادی واقعی را درک کنم. در واقع تظاهر به شاد بودن می‌کردم.

  • از موت به حیات

    من حدود 73 پیش در شهر خرمشهر واقع در جنوب ایران، در خانواده‌ای مسلمان و متعصب به‌دنیا آمدم. به‌علت نزدیکی خرمشهر به بندر بصره در کشور عراق و همچنین اقامت برخی از اقوام پدری‌ام در عراق، دوران جوانی و تحصیل را به‌طور متناوب ...

  • الیزابت

    زمان اولین کریسمس فرا رسیده است. خداوند در فکر نجات بشر است. بعد از ۴۰۰ سال دوران تاریکی و سکوت، خداوند دست بکار شده است ...

  • ایالات متحدۀ آمریکا

    در ایران از کوچکی در مدارس به ما یاد می‌دادند بگوییم “مرگ بر آمریکا!” اما عیسی مسیح به ما تعلیم می‌دهد که برای همگان، حتی برای کسانی که ظاهراً دشمن ما هستند، روزگاری ما را استثمار کرده‌اند، یا سیاست‌های‌شان با ما مغایرت دارد دعای خیر کنیم

  • بختْ سینگ

    شهر حیدرآباد در جنوب هند شهری است زنده و پرتکاپو که همچون بسیاری دیگر از شهرهای آسیایی، ضرباهنگ حیات هیچگاه در آن متوقف نمی‌شود. اما در روز جمعه ۲۲ سپتامبر سال ۲۰۰۰، داد و فریاد دست‌فروشان و هیاهوی مداوم اتومبیل‌های این شهر ...

  • مثل رفیق نیمه‌شب‌

    این داستانِ بسیار ساده حقایق عمیقی دربارۀ ماهیت دعا در خود دارد. خدا، پدر آسمانی و با محبتی است که باید بیاموزیم که چطور با درخواست‌های خود به حضورش بیاییم‌...

  • از غریو جنگ تا نوای آرامش

    پدرم به‌خاطر جنگ بیماری سختی گرفته بود و در اثر همین بیماری فوت کرد. زمانی که از مرگ پدرم با خبر شدم چند ماهی از آن ماجرا می‌گذشت و به همین دلیل ضربۀ روحی شدیدی بر من وارد شد. بعد از آن برادرم و پسر عمویم را در جنگ از دست دادم

  • درک تولد تازه

    از خودم تنفر داشتم و به همین دلیل با تیغ و شیشه بدنم را پاره پاره می‌کردم و خودم را آزار می‌دادم تا شاید کمی روحم آرامی بیابد. از لحاظ روحی تحت فشار عجیبی بودم. ولی هیچ چیزی پیدا نمی‌کردم که مرا آرام کند. نه مصرف مواد مخدر، نه مواد الکلی و نه زنا هیچ کدام مرا آرام نمی‌کرد.

Pages