ایوب: واکنش در قبال درد و رنج
۱۸ دقیقه
ایوب: واکنش در قبال درد و رنج
چرا برای افراد خوب، اتفاقات بد پیش میآید؟ ایوب نیز در مواجهه با درد و رنج، همان سئوالاتی را مطرح میکند که همه ما میپرسیم: چرا من؟ مگر من چه کردهام؟ خدا میخواهد از این طریق چه چیزی به من بگوید؟ تا به کِی باید اینچنین در رنج و عذاب باشم؟ ادامه این زندگی چه سودی دارد؟ آیا واقعاً ارزشش را دارد؟
کتاب ایوب به همه این سئوالات پاسخ نمیدهد، اما همه پاسخهایی را که معمولاً به اینگونه سئوالات داده میشود زیر سئوال میبرَد! در پایان کتاب درمییابیم که پاسخ دوستان ایوب به مسئله درد و رنج بیش از اندازه سطحی بوده است. پاسخهای آنان اگرچه بطور کلی تا اندازهای درست است، اما خدا میگوید که در مورد خاصِ ایوب صدق نمیکند (۴۲: ۷). پیش از پایان داستان زندگی ایوب، اتفاقی برای او میافتد که باعث میشود همه چیز تغییر کند و تمامی سئوالات و شکایاتش به کناری رانده شده، ناگهان دیگر اهمیتی نداشته باشد.
کتاب ایوب یک شاهکار ادبی است. قسمت عمده کتاب (یعنی تقریباً تمامی متن از ابتدای فصل ۳ تا فصل ۴۲ آیه ۶) به زبان شاعرانۀ بسیار فاخری نوشته شده است. اما این خطابههای فصیح را باید در چارچوبِ طرح داستان، آنگونه که در مقدمه (فصلهای ۱ و ۲) و مؤخره (فصل ۴۲ آیات ۷ تا ۱۷) که بصورت نثرند آمده، فهمید. دو فصل اول زمینه را برای خطابههایی که در پی میآیند آماده میکنند، و اطلاعات مهمی در اختیار ما مخاطبین قرار میدهند که بر بازیگران روی صحنه پوشیده است. این دو فصل، پرده نمایش را برای ما مخاطبین کنار میزنند و چشماندازی از آنچه پشت صحنه در قلمروِ روحانیِ دربار آسمانی میگذرد، در اختیارمان میگذارند. تو گویی نمایش با گفتگوی کوتاهی توسط نویسنده آغاز میشود و نویسنده از این طریق توضیح میدهد که وقایع بشریای که بر روی زمین اتفاق میافتد، ریشه در وقایع کیهانیای دارد که در آسمان رخ داده است، یعنی مناظرهای بر سر وفاداری ایوب (ایمان و کاملیّتِ او). آیا ایوب همچنان ایمان خود را به خدا حفظ خواهد کرد، یا اینکه او را انکار خواهد نمود؟
از این دیدگاه، داستان سراسر راجع به امتحان ایمان یک مرد عادل است. اما ایوب و چهار دوستش به دیدگاهی زمینی محدودند. به همین جهت دربارۀ سؤالاتی بگو مگو میکنند که کتاب هیچ پاسخی به آنها نمیدهد. آنها در مورد یک چیز اتفاق نظر دارند: اینکه افراد خوب نباید در رنج و زحمت باشند، وگرنه یک جای کار اشکال دارد! آنچه دربارهاش توافق ندارند این است که مشکل در کجا یا از چه کسی است. چهار دوست ایوب میگویند که مشکل از ایوب است: او لابد گناه کرده که گرفتار درد و رنج است. ایوب به خود جرأت داده، مدعی است مشکل از خداست که اجازه داده او زجر بکشد بیآنکه خطایی مرتکب شده باشد: «خدا بر من بدی روا داشته است!» (۱۹: ۶). سرانجام، خدا وارد بحث میشود و میگوید که مشکل از نحوۀ تفکرشان است. حکمت و عدالت خدا بسی فراتر از درک و فهم بشر است، و نمیتوان آن را در فرمولهای سادهاندیشانهای چون "اتفاقی بد برای تو پیش آمده، بنابراین حتماً مرتکب کار بدی شدهای"، خلاصه کرد.
ما بهعنوان مخاطب میدانیم که ایوب مرتکب کار بدی نشده است. خود خدا دو بار در مورد ایوب میگوید که او «مردی است بیعیب و صالح که از خدا میترسد و از بدی اجتناب میکند» (۱: ۸؛ ۲: ۳). برخلاف شخصیتهای داستان، ما میدانیم که خدا در حال مجازات کردنِ ایوب نیست بلکه برعکس، او را برای امتحان ایمان در مقیاسی کیهانی انتخاب کرده است. سئوال اصلی این نیست که "چرا ایوب در رنج و زحمت است؟"، بلکه "ایوب در مواجهه با رنج و زحمت چگونه واکنشی از خود نشان میدهد؟"
کتاب ایوب را میتوان به هفت قسمت تقسیم کرد، که بر روی هم الگوی مشخصی را تشکیل میدهند:
۱- خدا ایوب را امتحان میکند (۱ – ۲)
۲- ایوب سوگواری میکند (۳)
۳- سه خطابه (۴ – ۲۷)
۴- شعری حَکَمی و بسیار عمیق (۲۸)
۵- سه تک گویی (۲۹ – ۴۱)
۶- ایوب توبه میکند (۴۲: ۱ – ۶)
۷- خدا ایوب را احیا میکند (۴۲: ۷ – ۱۷).
تقسیمبندیِ بالا نشان میدهد که قسمتهای اول و آخر به هم مرتبطند، همچنین قسمتهای ۲ و ۶، و نیز ۳ و ۵. معمولاً وقتی نویسندگان کتب مقدس در نوشتههایشان از چنین ساختاری استفاده میکنند، میخواهند از این طریق به خواننده بگویند که مهمترین پیام متن در ابتدا، انتها و در میانۀ متن نهفته است. پیشتر دیدیم که هم مقدمه و هم مؤخره، که هر دو در قالب نثرند، چارچوبِ لازم جهت درک خطابههای داستان را در اختیار ما قرار میدهند. همانطور که بعداً خواهیم دید، قسمتِ میانیِ کتاب نیز (فصل ۲۸) که از لحاظ ادبی نقطه اوج آن است، سرنخهای بسیار مهمی درخصوص پیام واقعی کتاب در اختیار ما میگذارد.
بیایید هر یک از این هفت قسمت را به ترتیب بررسی کنیم:
۱- خدا ایوب را امتحان میکند (۱ – ۲)
ماجرای داستان در زمان و مکانی اتفاق میافتد متعلق به دوران قبل از قوم اسرائیل، که بیشباهت به روزگار ابراهیم نیست: ثروت ایوب بر اساس گله و رمهای که دارد محاسبه میشود، و عمرش فوقالعاده طولانی است (۴۲: ۱۶). هیچ کس نمیداند "دیار عُوص" کجاست، یا دوستان ایوب از کدامین سرزمین بودند، اما این جزئیات چندان اهمیت ندارند.
شخصیت اصلی داستان، "مردی بیعیب و صالح" توصیف میشود. سپس شیطان را میبینیم که اتهامی دروغ به او نسبت میدهد: ایوب تنها به این خاطر به خدا وفادار است که خدا او را برکت داده و از او محافظت میکند. خدا این اتهام را رد میکند و به شیطان اجازه میدهد تمام دارایی ایوب، فرزندان، و نیز سلامتیاش را از او بگیرد. شیطان پس از انجام اینکار از صحنه خارج میشود و دیگر در داستان نیازی به او نیست. از این پس بجای شیطان، همسر و دوستان ایوب نقشِ متهمکنندۀ او را ایفا میکنند. حتی زن ایوب به او میگوید: "خدا را لعن کن و بمیر!" (۲: ۹). دوستان ایوب در اصل برای ابراز همدردی و تسلی دادن نزد او رفتهاند (۲: ۱۱)، اما سکوت هفت روزۀشان (۲: ۱۳) خیلی زود جای خود را به توبیخ و سخنان تند میدهد (فصلهای ۴ تا ۲۷).
۲- ایوب سوگواری میکند (۳)
پس از هفت روز سکوت، ایوب لب به سخن میگشاید. آنچه از دهان او بیرون میآید نه استدلالاتی عینی پیرامون مباحث فلسفی یا مسائل الهیاتی، بلکه فغان و شیونی است جانگداز – فریادی مضطرب و ناامید برخاسته از اعماق دلی پریشان. ایوب دردمندانه فریاد سر میدهد: "چرا باید به چنین زندگیای ادامه دهم؟" ما بعنوان خواننده، خیلی زود چارچوبِ کیهانیِ دو فصل اول را از یاد میبریم و توجهمان یکسره معطوفِ دل مضطربِ خود ایوب میشود. سئوالات او به سئوالات خود ما تبدیل میشود. ایوب روزی را که زاده شده لعن میکند، اما هیچگاه خدا را لعن و نفرین نمیکند.
۳- سه خطابه (۴ – ۲۷)
سپس سه دوست او (الیفاز، بلدد، و صوفر) یکی پس از دیگری سخن میگویند، و ایوب استدلالشان را یکی پس از دیگری رد میکند. استدلالات ایوب و سه دوست او را میتوان به این صورت خلاصه کرد:
دوستان ایوب: درد و رنج از هر نوع که باشد، بهحق است و نتیجۀ گناه. تو در رنج و عذابی، پس حتماً گناهی مرتکب شدهای. خطایت را بپذیر و از گناهانت توبه کن تا خدا نیز تو را به حالت اول بازگرداند.
ایوب: چرا باید در رنج و عذاب باشم؟ من خطایی مرتکب نشدهام که مستحق چنین عذابی باشد. بنابراین رنج وعذاب همیشه بهحق نیست، و همیشه نتیجه گناه نمیباشد. من از کاری که مرتکب نشدهام توبه نمیکنم. شما هیچ کمکی به من نمیکنید – "شما جملگی تسلیدهندگانی مزاحم هستید!" (۱۶: ۲).
البته این بدان معنا نیست که "تسلیدهندگان" ایوب بهکلی در اشتباهند. هیچ کس بطور کامل در حضور خدا بیگناه نیست (۴: ۱۷). ایوب این نکته را قبول دارد (۹: ۲) و ادعا نمیکند که بیگناه است، اما میگوید بعنوان یک فرد بالغ مرتکب گناه چنان بزرگی نشده است که سزایش چنین مجازاتی باشد. او میپذیرد که در گذشته خطایایی از او سر زده است (۱۴: ۱۶ – ۱۷)، اما به خدا میگوید که او بیانصاف است، زیرا: "گناهان جوانیام را میراث من میگردانی" (۱۳: ۲۶).
به همین ترتیب، این ادعای دوستان ایوب نیز که بین آنچه میکاریم و آنچه درو میکنیم رابطهای مستقیم وجود دارد (ایوب ۴: ۸؛ ۱۵: ۳۵)، بهوضوح در جاهای دیگر کتابمقدس نیز تعلیم داده شده است (تثنیه ۲۸؛ غلاطیان ۶: ۷؛ اول پطرس ۳: ۱۲). واقعیت این است که اعمال خوب در نهایت نتایج خوب در پی دارد و اعمال بد، نتایج بد. و اگر توبه و فیض در میان نباشد، هر گناهی سرانجام به درد و رنج میانجامد. تا اینجا درست است. اما هر درد و رنجی نتیجۀ گناه نیست. دوستان ایوب در این مورد ره به افراط پیمودند. درد و رنج گاه کاملاً بهحق است و به هدف مجازات، هشدار یا تأدیب فرستاده میشود (۱۵: ۱۷ – ۱۸)، اما گاه نیز نتیجه گناه نیست، چنانکه در مورد ایوب، ارمیا، رسولان، یا حتی خود عیسی مسیح میبینیم! در اینگونه موارد، درد و رنج جنبهای رهاییبخش دارد، زیرا خدا قادر است آن را به خیریت تبدیل کند (رومیان ۸: ۲۸).
۴- شعری حَکَمی و بسیار عمیق (۲۸)
این فصل جزو خطابههای ایوب نیست (ایوب ۲۷: ۱ و ۲۹: ۱ را ملاحظه کنید)، بلکه آخرین خطابۀ او را در قسمت گفتگوها (فصلهای ۲۶ و ۲۷) از اولین خطابۀ او در قسمت تک گوییها (فصلهای ۲۹ تا ۳۱) جدا میکند. فصل ۲۸ کتاب ایوب با بکارگیریِ زبان تصویری، در سه بخش به طرح این نکات میپردازد:
- سنگها و فلزات گرانبها را میتوان در عمیقترین معادن یافت (آیات ۱ – ۱۱)
- اما حکمت را نمیتوان در آنجا یافت و حتی نمیشود آن را با چنین گنجینههایی خریداری کرد. حکمت از تمامی سنگها و فلزات قیمتی روی زمین یا درون آن، باارزشتر است (آیات ۱۲ – ۱۹).
- برخلاف این اشیاء مادی، حکمت بهکلی از دسترس انسانها به دور است (آیات ۲۰ – ۲۸). تنها خدا از آن بهره دارد و آدمی تنها با داشتن رویکردی فروتنانه در برابر او، یا همان "ترس خداوند" (آیه ۲۸)، میتواند از حکمت برخوردار گردد.
پیشتر اشاره کردیم که فصل ۲۸ بهعنوان اوجِ شعریِ کتاب، حاوی مفاهیم بسیار مهمی است: حکمت واقعی بسی ورای درک و فهم آدمی است، و برای عمیقترین پرسشها دربارۀ خدا و حیات، نمیتوان پاسخهایی آسان که زادۀ ذهن انسان است یافت. بدین ترتیب فصل ۲۸ کتاب ایوب پیشاپیش زمینه را برای گفتار خدا در فصلهای ۳۸ تا ۴۱ آماده میکند: تنها پاسخ برای اسراری که آدمیان در پیِ کشفِ آنند، خودِ خداست.
۵- سه تک گویی (۲۹ – ۴۱)
الف. ایوب (۲۹ – ۳۱): ایوب شِکوۀ خود را از سر میگیرد و پس از ذکر امراض خود، شرح میدهد که چگونه زمانی مورد احترام بوده اما اکنون همگان در او به دیده تحقیر مینگرند. ایوب میگوید که بیگناه است: "باشد که به میزانِ درست سنجیده شوم، تا خدا بیعیبیِ مرا بداند!" (۳۱: ۶). و سرانجام: "سخنان ایوب به پایان رسید" (۳۱: ۴۰).
آیه بعد، در حُکم پلی است که ما را به قسمت بعد میرساند: «پس آن سه مرد از پاسخ دادن به ایوب بازایستادند، زیرا او در نظر خود پارسا بود» (۳۲: ۱). این سکوت آنان مرد جوانی را که تابحال صرفاً ناظر این گفتگوها بود، سخت به خشم آورد (۳۲: ۳)!
ب. الیهو (۳۲ – ۳۷): این مرد جوان نیز "افروخته شده، بر ایوب خشم گرفت، زیرا خود را برحق میشمرد، نه خدا را" (۳۲: ۲). ایوب با اینکه در "بستر درد" است، کماکان به جهل و گناه و سرکشیِ خود ادامه میدهد، و "برضد خدا سخنان بسیار میگوید" (۳۴: ۳۵ – ۳۷). الیهو با حالتی حق به جانب، میگوید که برخلاف ایوب "به خالق خویش عدالت را نسبت خواهم داد" (۳۶: ۳). الیهو حتی به خود جسارت داده، میگوید که نیازی نیست ایوب نگران باشد زیرا "کسی که در معرفت کامل است نزد توست" (۳۶: ۴)! و سپس از این هم فراتر رفته، برای ایوب گناهانی را تصور میکند که او لازم است از آنها دوری جویَد (۳۶: ۱۸ – ۲۱). استدلالات الیهو گرچه پر حرارت است، اما ما را به هیچ وجه به راه حل اصلی نزدیک نمیکند.
الیهو در پایان سخنان خود، به قدرت خدا و اسرارآمیز بودن او - که توفان و گردباد جلوهای از آن است - اشاره میکند (۳۶: ۲۲ تا ۳۷: ۲۴). این مضمون بطرزی زیبا زمینه را برای ورود خدا به صحنه آماده میسازد: «آنگاه خداوند از میان گردباد ایوب را پاسخ داده، گفت...» (۳۸: ۱).
ج. خدا (۳۸ – ۴۱): و سرانجام خدا سخن میگوید! بیتردید اکنون دیگر پاسخ همه سئوالات روشن خواهد شد! اما خیر! خدا بجای آنکه به سئوالاتِ فراوان ایوب پاسخ دهد، خود سئوالات بسیار بیشتری از ایوب میپرسد! آنگاه که دنیا را میآفریدم، تو کجا بودی؟ از خلقت من و عملکردِ آن چه میدانی؟ خدا ایوب را به چالش خوانده، از او میخواهد حال که میپندارد میتواند به خدا بگوید چگونه دنیا را اداره کند، خودش زمام امورِ جهان هستی را به دست بگیرد و عدالت را در آن حکمفرما سازد! خدا به ایوب یادآور میشود که او حتی قادر نیست حیوانات موجود در دنیای محسوس و قابل رؤیتی که او خلق کرده را درک کند، چه رسد به اینکه بخواهد بر نیروهای قدرتمند و اسرارآمیز ژرفا که در قالب شعر بصورت بهیموت و لویاتان توصیف شدهاند، تسلط داشته باشد. زندگی ممکن است پوچ و گیجکننده و خودسرانه به نظر رسد، اما خدا بسی از این نیروها بزرگتر است و بر عالم هستی که خود صانعِ آن است احاطه دارد.
بدین ترتیب ایوب، قدرت و حضور پرهیبتِ خدا را تجربه میکند - آنهم از نزدیک و بهگونهای شخصی! همین تجربه بود که باعث گردید تمامی سئوالات و شکایاتش به ناگاه به کناری رانده شده، از میان برود.
۶- ایوب توبه میکند (۴۲: ۱ – ۶)
ایوب اذعان میدارد که خدا بسی از آنچه او تصور میکرده حکیمتر و قدرتمندتر است، و از این رو لازم است توبه کند. ایوب پس از آنهمه شک و تردید و تلخی، سرانجام به درجهای از بلوغ روحانی و توکل میرسد که اولاً میپذیرد خدا معیارهای خاص خود را دارد که ورای عقل بشر است، و در ثانی برای آنان که به او بدی کردهاند دعای خیر میکند (۴۲: ۱۰؛ لوقا ۶: ۲۸). خدا هیچگاه به ایوب نمیگوید که چرا در این مدت او را امتحان میکرده است. ایوب یاد میگیرد که خدا را باید همانطور که هست بپذیرد، با همان معیارها و روشهایی که مختص خودِ خداست. در حالی که ما بعنوان مخاطب از آنچه در پشت صحنه میگذرد باخبریم، ایوب لازم است با ایمان گام بردارد.
۷- خدا ایوب را احیا میکند (۴۲: ۷ – ۱۷)
خدا دو بار راجع به دوستان ایوب میگوید که «درباره من مانند خدمتگزارم ایوب بهدرستی سخن نگفتید» (۴۲: ۷ – ۸). این سخن خدا، ما را در درک صحیحِ خطابهها یاری میدهد: تصور دوستان ایوب راجع به خدا و درکی که از رنج و زحمت داشتند درست نبود، اما درک ایوب درست بود! خدا هیچگاه ایوب را بخاطر شک و تردید یا نومیدی محکوم نمیکند، بلکه تنها جهل و گستاخی او را ملامت مینماید (۴۰: ۲ و ۸). خدا هیچگاه شخصیت ایوب را زیر سئوال نمیبرد و از آن انتقاد نمیکند بلکه برعکس، در حضور دوستان ایوب و اعضای خانوادهاش ثابت میکند که حق با ایوب بوده است. بدین ترتیب تلاش شیطان در بدنام کردن ایوب ناکام میماند، خدا به دوستان ایوب میگوید که آنچه درباره او گفتهاند درست نبوده است، و اینکه ایوب از امتحان ایمان سربلند بیرون آمده است. پس از آنکه دوستان ایوب از او دلجویی میکنند و ایوب برایشان دعای خیر میکند، خدا همه چیز را به ایوب بازمیگردانَد، و دو برابر گذشته به وی برکت میدهد.
از داستان ایوب چه درسهایی میتوانیم بیاموزیم؟
۱- اشخاص خوب رنج و زحمت میبینند! مشکلات زندگی همیشه بخاطر گناه نیست. در واقع، مشکلات و رنج و سختی حتی ممکن است در نتیجه عدالت و راستکرداری بوجود آید، چنانکه در مورد ایوب میبینیم، و نیز در مورد آنانی که "شادی میکردند زیرا شایسته شمرده شده بودند که بخاطر نام مسیح اهانت ببینند" (اعمال ۵: ۴۱). یکروز عدالت مطلق در سراسر عالم هستی برقرار میگردد، اما تا آن هنگام زندگی پر است از بیعدالتی و بیانصافی. حتی قهرمانان ایمان که مردان بزرگ و نیکی بودند، گاه رنج و زحمت میدیدند (عبرانیان ۱۱: ۳۶ – ۳۸). تک تک نویسندگان عهدجدید، و نیز خود عیسی مسیح، وعده میدهند که جفا و رنج و زحمت جزء جداییناپذیرِ زندگی مسیحی است: «همچون سرباز شایستۀ مسیح عیسی، در تحمل رنجها سهیم باش» (دوم تیموتائوس ۲: ۳).
۲- در رنج و زحمت درسهایی میآموزیم که به هیچ طریق دیگر نمیتوان آموخت. الیهو چنین استدلال میکند که یکی از شیوههایی که خدا از طریق آن با انسان سخن میگوید و توجه او را به خود جلب مینماید، "بسترِ درد" است (۳۳: ۱۴ – ۲۲): "خدا گوش ایشان را بوسیلۀ مصیبتها میگشاید" (۳۶: ۱۵). رنج و زحمت به ما کمک میکند خودمان را نیز بهتر بشناسیم. زیرا آیا نه این است که تنها در زحمات است که میتوانیم بفهمیم براستی در درونمان چه میگذرد؟ همچنین در زحمات یاد میگیریم که بیشتر به خدا توکل کنیم. حتی عیسی مسیح نیز "با رنجی که کشید، اطاعت را آموخت" (عبرانیان ۵: ۸).
۳- زندگی یک امتحان است! ایوب بخوبی از این واقعیت آگاه بود: «...چون مرا بیازماید، مانند طلا بیرون خواهم آمد» (۲۳: ۱۰). خدا به ما یاد میدهد که چگونه از کورۀ خالصکنندۀ زندگی سربلند بیرون بیاییم. بخشی از این روند امتحان ما از جانب دوستان و "تسلیدهندگانی" است که نیتشان خیر است اما بطرزی اسفناک از درک پیچیدگیهای زندگی و اسرار خدا عاجزند.
۴- آنگاه که در رنج و زحمت قرار میگیریم، از تمام حقایق آگاه نیستیم. ما همیشه دلیل سختیهایی که به سراغمان میآید را نمیدانیم. اسرار و رموزی پنهانی بر ما تأثیر میگذارند که قادر به درکشان نیستیم. آنچه مهم است، واکنشی است که در مواجهه با برخی از تجربیاتمان از خود بروز میدهیم، زیرا واکنش ما دارای اهمیتی ازلی و کیهانی است! درک این امر به ما کمک میکند مشکلات و سختیهای زندگی را با شهامت بیشتری بپذیریم.
۵- برای برخی از عمیقترین مسائل زندگی نمیتوان پاسخی ساده و شُسته رُفته یافت. باید جداً از ارائۀ نصایح سادهلوحانه بپرهیزیم، بویژه به کسانی که گرفتار رنج و عذابی هستند ورای تحمل بشری. اینگونه نصایح، هرچند با نیت خیر بیان شده باشد، میتواند بیشتر به فرد دردمند آسیب برساند تا اینکه برایش مفید باشد. درک و فهم ما محدود است و تنها خداست که تمام ماجرا را میداند.
۶- اجازه دهید خدا، خدا باشد. ما انسانهای امروزی نیز مانند ایوب اغلب اوقات میخواهیم خدا را به پای میز محاکمه بکشانیم: "چرا خدا اجازه میدهد اینهمه بدی در دنیا رواج داشته باشد؟" در اینگونه مواقع، خدا از اینکه ما آنچه را خود پیشاپیش میداند در دل داریم، صادقانه با او در میان میگذاریم، استقبال میکند. اما در نهایت باید به او اجازه بدهیم ما را به مرحلهای برساند که بتوانیم بطور کامل بر او توکل کنیم و مطمئن باشیم که او در زمان خودش آنچه را درست است انجام خواهد داد. او کاملاً حق دارد که ما را به پای میز محاکمه بکشد، اما ما این حق را نداریم که او را مورد داوری قرار دهیم (۴۰: ۲ و ۸؛ ۴۲: ۴)!
در واقع با وجود مطالبی که در فصلهای ۳ تا ۳۷ میخوانیم، کتاب ایوب در اصل در مورد معضلِ درد نیست. سئوالاتی که در مورد رنج و زحمت مطرح میشود مانند اجزایی است که در پختن کیک بکار میرود، اما نتیجۀ کار بهکلی با آرد و تخممرغ و شیر و جوش شیرینی که در تهیه کیک بکار رفته است فرق دارد. کتاب ایوب در مجموع راجع به ایمان و بیعیبی است، و از این دیدگاه برای همه ما، در تمامی مراحل زندگیمان، کاربرد دارد و نه فقط برای مواقعی که در رنج و زحمت هستیم.
کتاب در مجموع به مباحث بسیار مهمترِ ایمان و بیعیبی میپردازد. سئوال اصلی در کتاب ایوب این است: آیا ایوب بواسطۀ مصائبی که به ناحق متحمل میشود، ایمان و بیعیبی خود را ترک میکند؟ البته این موضوع اصلی تنها بر قلمرو آسمانی آشکار است، و نیز بر ما مخاطبین یعنی خوانندگان کتاب. خود بازیگرانِ داستان از این امر آگاه نیستند. دوستان ایوب فکر میکنند که ایوب مدتهاست که بیعیبی و راستکرداری خود را از دست داده است، و ایوب نیز فکر میکند این خداست که بیعیبی خود را از دست داده است! زیرا خدایی عادل چطور ممکن است چنین نامنصفانه با او عمل کند؟ کتاب به این پرسش اخیر هیچ پاسخی نمیدهد، زیرا تنها از نگاهی بسیار سطحی است که خدا غیرمنصف بنظر میرسد. اما کتاب به سئوال اصلی پاسخ میدهد: خدا در مورد ایوب به شیطان میگوید که "او همچنان بیعیبی خود را حفظ کرده است" (۲: ۳). زن ایوب تمسخرکنان به او میگوید: "آیا همچنان بیعیبی خود را حفظ میکنی؟" (۲: ۹)، اما ایوب به صراحت اعلام میدارد که: "تا زندهام، کاملیت خویش را رها نخواهم کرد!" (۲۷: ۵)، و براستی نیز تا پایان امتحان ایمانش، بیعیبی و کاملیت خود را حفظ میکند.
کتاب ایوب در نهایت نه در این باره که چرا افراد نیک زحمت میبینند، بلکه در این باره است که ما چگونه باید به مصاف رنج و زحمت برویم. خدا توجه ما را از معطوف شدن بر علتِ رنج و زحمت، به متمرکز شدن بر نوع واکنشی که باید به رنج و زحمت داشته باشیم، تغییر میدهد. او ما را تشویق میکند که در مواجهه با زحمات، راستکرداری و بیعیبی خود را حفظ کنیم و به او وفادار بمانیم. در اعماق تاریکی همچنان بر او توکل داشته باشیم و از یاد مبریم که او بر شرایط حاکم است و میتواند از بطن اغتشاش و هرج و مرج، نظم و زیبایی بیافریند، و قادر است پوچی را به هدفمندی، و بدی را به خیریت تبدیل کند. در پایان کتاب ایوب متوجه میشویم که موضوع اصلی کتاب نه زیر سئوال بردن بیانصافیها یا نبرد علیه درد و رنج، بلکه "چگونگی واکنش در قبال درد و رنج" است.
ترجمه عیسی دیباج