معنای زندگی
۳ دقیقه
یکی از بزرگترین بحرانهایی که انسان معاصر با آن روبرو است، مسألۀ یافتن معنی برای زندگی میباشد. انسان معاصر جهان و هستی و زندگی را پدیدههایی پوچ و بیمعنا میداند که هرگز نمیتواند معنایی برای آنها بیابد. انسان معاصر مرتباً از خود میپرسد که برای چه بهدنیا آمده است؟ برای چه زندگی میکند؟ رفتار او چه معنایی دارد؟ کنِش درست در جهان کدام است؟
اما خسته و ناامید از یافتن پاسخهای قانعکننده برای سؤالات خود در یقین یأسآلود و بیحاصل خود، فلسفه پوچی و بیمعنایی را ترویج میدهد. در واقع، آنچه که ابتدا در آثار فلسفی متفکران برجسته غرب مطرح شد و زمانی فقط بحرانی جدی در محافل فلسفی و آکادمیک غرب بود، اینک در زندگی روزمرۀ میلیونها انسان، به مفهومی ملموس و گریزناپذیر تبدیل شده است و به اشکال مختلف در آثار نویسندگان و هنرمندان و فیلمسازان معاصر منعکس میشود و شکلی تودهای و همهگیر مییابد. همه ارکان فکری انسان معاصر تدریجاً به زهری درمانناپذیر آغشته شده است که راه گریزی از آن بهنظر نمیرسد.
انسان معاصر در تئاتر خود از زبان قهرمانان نمایشنامههای ساموئل بکت پیوسته بندگردان پوچی و بیمعنایی را میشنود. در نعرههای گوشخراش خوانندگان راک و heavy metal همین بندگردان را میشنود و در آثار فیلمسازان برجسته و یا بیارزش نیز در قالب تصاویر بیرنگ و بیجان، بیمعنایی را بر پرده سینما میبیند. روانپزشک مشهور معاصر "ویکتور فرانکل" بزرگترین نیاز روحی انسان معاصر را نیاز به یافتن معنایی برای زندگی میداند و علل اساسی بسیاری از بیماریهای روانی را عدم توان اشخاص برای یافتن معنایی برای زندگی میداند.
هنگامی که ما کتاب جامعه را در کتابمقدس مطالعه میکنیم، به شکل زیبا و ملموسی مسأله بیمعنایی و جستجو برای یافتن معنا در زندگی را در آن مشاهده میکنیم. نویسندۀ جامعه تجارب و تفکرات خود را در مورد یافتن معنایی در زندگی با زبانی موجز ولی گویا شرح میدهد. او هر آنچه را که در توان دارد میآزماید تا معنایی برای زندگی بیابد، اما تلاش وی در یک چارچوب و نگرش صرفاً انسانی بیحاصل است و در نهایت معنای زندگی را در شناخت خدا و اطاعت از او میداند. اما آنچه که نویسنده جامعه مبدأیی برای خروج از پوچی و بیمعنایی میداند، در مکاشفه خدا در عیسی مسیح به کمال میرسد و ورود خدا به جهان و عمل نجاتبخش او در مسیح معنایی نوین به زندگی و هستی میبخشد.
ورود خدا به جهان و مکاشفه او در شخصیت تاریخی عیسی مسیح، شناخت و معرفت انسان را از جهان و وجود خود، از بعدی نوین مطرح میسازد. انسان معاصر که خدا را از هر بعد زندگی خود به بیرون رانده است و به تعبیر نیچه "خدا را کشته است"، برای خلاصی از بنبستِ بیمعنایی و نیستانگاری، چاره دیگری ندارد مگر اینکه با مکاشفه تاریخی خدای زنده در شخصیت عیسی مسیح روبرو شود. ایمان مسیحی پاسخ عمیق و قطعی به یکی از اساسیترین نیازهای انسان معاصر، یعنی جستجوی او برای یافتن معنی میباشد. مسیح فرمود: «من نور عالم هستم. کسی که مرا متابعت کند در ظلمت سالک نشود بلکه نور حیات را یابد» (یوحنا ۸:۱۲).
انسانی که مسیح را یافته است، از ظلمت بیمعنایی رها میشود و معنای زندگی را در مسیح مییابد. انسانی که مسیح را یافته است، در او همه تجارب زندگیاش معنا مییابند و درمییابد که برای چه زنده است و حیاتش رو به سوی چه جهتی دارد. ایمان مسیحی برای انسان معاصر، بشارتِ یافتنِ معنای زندگی در مسیح را اعلام میکند و انسان سرخورده و خسته از تلاشهای بیحاصل را بسوی یافتن معنایی نوین برای زندگی در مسیح میخواند. وظیفه سنگینی بر دوش ما مسیحیان قرار دارد. آنچه که امری بسیار بدیهی و عادی برای ما بهنظر میرسد، بزرگترین نیاز انسانهای گمگشته پیرامونمان میباشد.
ایمان مسیحی در اعصار مختلف نیازهای گوناگون انسانهای هر عصر را برآورده ساخته است و در دوران معاصر نیز در برابر توانآزمایی نوینی قرار گرفته است که همانا ارائه معنایی نوین و اصیل برای زندگی میباشد. سربلند بیرون آمدنِ مسیحیان از بوته این آزمایش و توانآزمایی نوین در عصر حاضر نیز، محک دیگری در مورد حقانیت و صحت ایمان مسیحی خواهد بود. آنچه را که خدا به ما بخشیده است به دیگران اعلام کنیم تا آنان نیز معنای حقیقی زندگی را در مسیح دریابند و زندگی آنها معنی و مفهوم نوینی بیابد.