مسیحیت و روانشناسی/۴
۶ دقیقه
در شمارههای قبلی، شرح دادیم که انسان موجودی است پیچیده و محصول عوامل وراثتی و محیطی. به اهمیت دوران کودکی و تأثیر شگرف آن بر شخصیت انسان نیز اشاره کردیم. سپس دیدیم که از این اصول روانشناسی میتوان برای کمک به تحول و تکامل شخصیت خود و سایر ایمانداران بهره جست. اینک دنبالۀ مقاله.
همانگونه که اشاره شد، در مورد بکارگیری اصول و روشهای روانشناسی در خدمات روحانی و مشاوره شبانی، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. از نظر بعضی از صاحبنظران، برخی از مکاتب روانشناسی به اصول و تعالیم بنیادین مسیحیت نزدیکترند و کاربرد این مکاتب و اصول، منافاتی با راستدینی مسیحی ندارد. برای مثال در روش درمانی روانشناس معاصر کارل راجرز، بر روی پذیرش کامل مراجعهکننده و نیز پذیرش افکار و احساسات او بدون قضاوت و داوری در مورد وی و نیز همدلی و همدردی و شفقت نسبت به او تأکید میشود که این نگرش با برخورد کلام خدا با انسانها شباهت دارد. یا در نگرش مکاتب روانکاوی، بر انگیزهها و نیروهایی که در ناخودآگاه هر فرد وجود دارند و رفتارهای انسانی را کنترل میکنند، تأکید میشود که در کلام خدا نیز به نیروی گناه که در اعماق وجود هر انسان سیطره دارد و اعمال و رفتارهای او را، علیرغم تصمیمات آگاهانهاش تحت کنترل دارد، اشاره میشود. برای مثال، میتوان به تصویری اشاره کرد که پولس رسول در باب ۷ رساله رومیان در مورد فردی ترسیم میکند که آنچه که میخواهد انجام دهد، انجام نمیدهد بلکه کاری را که از آن نفرت دارد، بجا میآورد. این نمونۀ گویایی است از سیطره نیروهایی که خارج از حیطۀ آگاهی انسان قرار دارند.
یا بسیاری از روانشناسان مسیحی، تشابهات بسیاری بین ایمان مسیحی و افکار روانشناس برجسته سوئیسی، کارل گوستاو یونگ، مشاهده میکنند و مفاهیمی چون ناخودآگاهی جمعی، صور ازلی و تفرد را که از مفاهیم اساسی روانشناسی یونگ هستند، در چارچوب ایمان مسیحی تعبیر و تفسیر کرده و آنها را بکار میگیرند.
مطالب فوق شاید تا حدی ما را سر در گم سازند. ممکن است این سؤال برایمان مطرح شود که آیا میتوان همۀ روشهای فوق را در چارچوب ایمان مسیحی بکار گرفت؟ آیا این مکاتب و روشها تضادی با مفاهیم بنیادی ایمان مسیحی ندارند؟ آیا همۀ این مکاتب و روشها به یک میزان صحیح هستند و فرقی نمیکند کدام روش را مورد استفاده قرار دهیم؟ آیا یک مکتب روانشناسی بر مکاتب دیگر برتری و تفوق ندارد؟
آیا این مکاتب و روشها، تضادی با مفاهیم بنیادین ایمان مسیحی ندارند؟
در پاسخ به سؤالات فوق، ما باید برخی مسائل را مورد توجه قرار دهیم. بهطور کلی مکاتب مختلف روانشناسی، هر یک نگرشی خاص در مورد انسان و ماهیت او دارند و هر یک تعاریفی مشخص در مورد شخصیت انسان و مهمترین نیازها و انگیزههای او ارائه میدهند. روانشناسان مختلف علاوه بر تحقیقات علمی و تجربی و کلینیکی خود، همچنین تحت تأثیر پیشفرضهای فلسفی و انسان شناختی خاصی قرار دارند که این پیشفرضها به شکلی خودآگاه یا ناخودآگاه بر کلیات نگرش آنان در مورد انسان تأثیر میگذارد. پس در نهایت هر مکتب روانشناسی نوعی نگرش کلی در مورد انسان و طبیعت او عرضه میکند و تعریفی خاص از انسان و مهمترین و اساسیترین انگیزههای او ارائه میدهد و روشهای درمانی هر مکتب نیز در زمینه روان درمانی، با توجه به تعریفی که بنیانگذاران آن مکتب از انسان و ماهیت او دارند، تدوین میشوند.
برای مثال در نگرش فروید، مهمترین انگیزه حاکم بر انسان، انگیزههای جنسی هستند که در طی رشد، بر اثر سرکوب شدن و تضاد با ارزشهای اخلاقی جامعه، در ناخودآگاه فرد جای میگیرند و انسان باید به شکل صحیح به رفع نیازها و انگیزههای جنسی خود بپردازد. یا از دیدگاه مکتب روانشناسی "مزلو" که روانشناسی انسانگراست، انسان موجودی است که علاوه بر رفع نیازهای ابتدایی خود، در پی خودشکوفایی و تحقق استعدادها و قابلیتهای درونی خود است و عدم تحقق نیاز خود شکوفایی، باعث بروز مشکلات روانی جدی میگردد.
اما مسیحیت نیز نگرش خاصی در مورد انسان و طبیعت و شخصیت او دارد و تعاریف و مفاهیم خاص خودش را مطرح میسازد که با تعاریف و دیدگاههای مکاتب روانشناسی دیگر در این زمینه، متفاوت میباشد. از نظر مسیحیت مهمترین و بنیادیترین نیاز انسان داشتن رابطهای صحیح با خالق خود خدا میباشد و بدون داشتن چنین رابطهای انسان موجودی سردرگم و بیمار خواهد بود. جملۀ معروف آگوستین به شکل گویایی این حقیقت را بیان میکند: "ای خدا تو ما را برای خود آفریدهای و قلبهای ما آرامی نخواهد یافت مگر زمانی که در تو قرار گیرد." از نظر مسیحیت، سقوط انسان و قطع ارتباط وی با خدا بر اثر گناه، منشأ مسائل و مشکلات روانی انسان میباشند. مسیحیت یکی دیگر از نیازهای اساسی انسان را داشتن رابطهای صحیح با دیگران میداند و انسان با محبت کردن و محبت دیدن از سوی دیگران و با بخشیدن و پذیرفتن آنان، به این هدف مهم دست مییابد. انسانی که نتواند انسانهای دیگر را محبت کند و آنان را بپذیرد و ببخشد، دچار مشکلات و تعارضات روانی بسیاری خواهد شد. دو مطلب فوق که از هم جداییناپذیر میباشند، در این حکم کلام خدا بهشکلی صریح بیان شدهاند: «خداوند خدای خود را به همه دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبت نما و همسایۀ خود را نیز مثل نفس خود محبت نما» (متی ۲۲:۳۷-۴۰).
انسانی که نتواند انسانهای دیگر را محبت کند و آنان را بپذیرد و ببخشد، دچار مشکلات و تعارضات روانی بسیاری خواهد شد
مسیحیت همچنین انسان را موجودی میداند که تحت سیطره نیرویی بهنام گناه قرار دارد که همۀ تلاشهای انسانی برای رهایی از این نیرو در نهایت بیثمر بوده و انسان قادر به رهایی کامل از تسلط آن نیست. تنها پاسخ به مشکل گناه فیض نجاتبخش خدا میباشد که در عیسی مسیح و مرگ کفارهای او بر صلیب متجلی شده است. بنابراین یکی دیگر از مفاهیم بنیادین مسیحیت در مورد انسان این است که انسان به تنهایی نمیتواند از سلطۀ گناه آزاد شود و شفا و بهبودی بیابد و فیض خدا تنها پاسخ کافی و بسنده در این زمینه میباشد. بنابراین در روانشناسی مسیحی، فیض الهی نکتهای محوری محسوب میشود و همۀ تلاشهای درمانگر و درمانجوی مسیحی باید متمرکز بر این امر باشد. این فیض در عملکرد روحالقدس، خواندن کلام خدا، دعا و مشارکت روحانی با ایمانداران دیگر جاری شده و باعث رهایی فرد از بسیاری از تنشها و مشکلات روانی میگردد. بنابراین، با توجه به مطالب مطرح شدۀ فوق، روانشناسی مسیحی باید بر بنیان اصول ذیل شکل بگیرد:
۱- اساسیترین نیاز انسان، داشتن رابطهای صحیح با خدا میباشد.
۲- هر انسانی باید با انسانهای دیگر، رابطهای صحیح و بر مبنای محبت و پذیرش و بخشش داشته باشد.
۳- انسان موجودی است که تحت سیطرۀ گناه قرار دارد و تنها فیض الهی قادر است انسان را از سیطرۀ گناه آزاد سازد و هر تلاشی درمانگرانه باید بر بنیان عملکرد فعال فیض الهی انجام شود.
البته اصول مسیحیت در مورد انسان و شخصیت وی که ما از آن اصول بنیادین یک روانشناسی مسیحی را استخراج کردیم، در سطور فوق بهشکلی بسیار اجمالی طرح شده است و طبیعی است که نکات ناگفته بسیاری باقی مانده باشد و شاید بسیاری از خوانندگان، مفاهیم و اصول مکمل دیگری را در ذهن داشته باشند. برای مثال در مسیحیت، انسانی که زندگیاش تحت فیض الهی قرار دارد، استعدادها و قابلیتهایش شکوفا میشوند و آنچه را که خدا در وجود وی به ودیعت نهاده است، در نهایت به کمال و شکوفایی میرسد و میتوان گفت بودن در مسیح باعث شکوفایی شخصیت انسانی در ابعاد متفاوت میگردد و دعوت همۀ مسیحیان این است که به انسان کامل، به قامت پری مسیح برسند. پس میتوان شکوفایی به مفهومی مسیحی را جزو اصول بنیادین روانشناسی مسیحی دانست. یا اصول و مفاهیم دیگری را نیز میتوان اضافه نمود. بهنظر ما مجال بحث در این زمینه وجود دارد، اما ما سعی کردهایم صرفاً بنیادیترین مفاهیم را مطرح سازیم.
با توجه به همه این مطالب، یک شبان یا مشاور مسیحی، باید برای کمک به دیگران و حل مشکلاتشان، چه نکاتی را در نظر بگیرد و چه روشی در پیش گیرد؟ در شماره بعدی به بحث در این زمینه خواهیم پرداخت.