مأوای آرامش
۱ دقیقه
با تو از عمقهای وجود خود سخن میگویم
ای هستی مطلق و ای آرامگاه آرامش؛
ای که از فراقت آرامش نیز چون طوفانی زخم خورده از تیر هجر است.
ای گمشدۀ من، ای که در جستجوی من یافت شدی؛
ای عشق پنهان من، ای پاسخ بینیاز نیازهای من؛
ای که از فراقت، یا عدم حس حضورت درماندهام،
و در تلاطم ناآرامیهای درونم همچون مرغی در قفس
یا که شمعی رو به زوالم که آرام و بیصدا در خود میسوزم.
میدانم که تیغ و مرهم در دست تو است؛
ای عارف شاهنشین، ای که تنهایی از حضورت میگریزد،
بیا و نزول کن، بیا و اعماق این دل را نظاره کن،
بیا و ویرانه را ببین، ای کاخنشین کوخ دوست!
بیا و سریر خود را بر این عمارت ویران بگذار،
بیا که بیتو معماران در بنای این دیر خراب
جهد بیفایده میکنند و ملازمان تلاش بیثمر!
بیا و ببین که این فریاد از عمق دردها است،
از وجودی دردمند و نادم و ناآرام،
که هیچ حضوری برای او پاسخ نیست.
ای خدا سخن بگو، نزول فرما، تسخیر کن این آشیانه را،
گرم کن این دل سرما زدۀ محزون را،
آرام کن این روح سرگردان و زخم خورده را،
بیرون کن تاریکی فراق را،
سیراب کن این زمین تشنه را!
نادر فرد