You are here

شهادت

Estimate time of reading:

۲ دقیقه

 

 

شهادت

خداونــدا تـو فریـادم شنیـدی صـــدای آه و افغـــانم شنیـــدی

تو دیدی بنده‌ات را زار و خسته ز طوفـان کشتـی‌اش در گِل نشسته

گرفتــار گنــاه و خستـــۀ راه ز ره خـارج شــده افتـاده در چـاه

غریـق کوره‌زار ظلمت و جهـل گرفتــار رفیـــق و یـــار نـااهــل

فرستـادی تو بر من روشنـی را چــراغ روشنــی چـونـان نبــی را

پیامی خوش به من داد یاربِ من جــلالت را نشــان داد ای شَهِ من

کلامت برتر از زر بود و المـاس شمیمی داشت چونان مریم و یاس

همـه عشق و محبت دلبـری بود همه ایمــان و پس فرمانبــری بود

کتــاب کامــل انســان بــودن نجات از هـر گنــاه و پاک بــودن

مسیحــا من ز نورت شاد هستم ز گرمــای حضورت پــاک هستم

ز روح خود که در جانم دمیدی ز هــر زشتـــی دگــر آزاد هستم.

مهرداد نیکخواه

 

 

دریاب مرا عیسی!

در موج خروشان گناهم، پیوسته گرفتارم

پاکــم بنمــا عیسی، دریـاب مـرا عیسی

شکستند دل پاکم را، این سینۀ چاکم را

از بهــر پــدر عیسی، دریاب مـرا عیسی

تک درخت صحرایم، محتاج کمی آبم

سیــراب نمــا عیسی، دریاب مرا عیسی

من رفته ز هر یادم، هیچ کس نکند شادم

فیضـم بده ای عیسی، دریاب مرا عیسی

کردنـد ملامت‌ها، سـرزنش، شمـاتت‌ها

ویـران شـده‌ام عیسی، دریاب مرا عیسی

هر رود خروشانی، با نام تو آرام است

بـی‌نام تـوام عیسی، دریـاب مـرا عیسی

هر چشمۀ جوشنده، با نام تو می‌جوشد

خشکیده شدم عیسی، دریاب مرا عیسی

زورقـی تنهــایم، گمگشته به دریــایم

محتـاج نجاتـم من، دریاب مـرا عیسی،

دریاب مرا عیسی!

محمد برهون، استانبول

 

 

تا موسم سحر

ای شب،

بیا و یک امشب یلدا باش!

میهمان دارم!

او از تبار نور، از تبار داوود،

و از سرزمینِ جلجتا آمده است.

او امشب با من است.

ای شب،

بیا و یک امشب یلدا باش!

او در اورشلیمِ قلبم میهمان است.

او به لطافت شبنم، به نرمی ابریشم،

به زیبایی خودش، آمده است.

ای شب، بیا و یک امشب یلدا باش!

آخر من میزبان او هستم!

و امشب می‌خواهم پاهایش را،

با اشک گونه‌هایم، با شبنم گل سرخ،

تا موسم سحر،

شستشو دهم.

شهریار شفیقی