رینهارد بونکه: بزرگترین مبشر آفریقا
Estimate time of reading:
۱۷ دقیقه
در سال ۱۹۷۳ یک مبشر پنطیکاستی آلمانی با اشتیاقی عجیب خود را برای موعظه انجیل در "ماسِرو" در جنوب غربی آفریقا آماده میکرد. نام او "رینهارد بونکه" بود. معمولاً تعداد زیادی به جلسه بشارتی او نمیآمدند. گاهی در یک روز خوب حداکثر پنجاه نفر از جلساتش استقبال میکردند. ولی این بار با دفعات قبلی فرق داشت. این بار او سالن بزرگی را در آفریقای جنوبی اجاره کرد و مُبشر معروفی را که عطای شفا داشت به آن جلسه دعوت نمود. در شب اول تمام سالن پُر بود و صبح روز بعد جمعیت عظیمی به سالن آمده بودند. بونکه از جلسه بیرون آمد تا واعظ معروف را برای موعظه صدا کند اما با تعجب دید که واعظ در حال بستن چمدانش است. روحالقدس به او گفته بود که آنجا را ترک کند. گویا بونکه چارهای نداشت جز آنکه به تنهایی ادامۀ جلسه را رهبری کند. واعظ جوان و گمنام در حضور خدا با ناله و زاری اینگونه دعا کرد: «من واعظ مشهوری نیستم، فقط یک مبشر هستم، یکی از مردان کوچکِ تو، ولی خداوندا امروز موعظه خواهم کرد و ایمان دارم که تو با معجزات عمل خواهی کرد. در نام تو دیگر کارهای بچگانه را کنار میگذارم و شروع به تکان دادن کوهها خواهم نمود.»
عدم حضور واعظ مشهور باعث دلمردگی و تشویش جمعیت حاضر در سالن شده بود. ولی وقتی رینهارد بونکه شروع به موعظه کرد، فضای جلسه از حضور خدا پر شد بهحدی که مترجم او نتوانست روی پای خود بایستد و به زمین افتاد. در همان زمان روحالقدس از بونکه خواست تا برای نابینایان دعا کند. او با اقتدار عجیبی از نابینایان حاضر در جلسه خواست که از جای خود برخیزند. شش نفر از جای خود برخاستند. بونکه در نام عیسای مسیح فرمان داد که چشمان نابینایان باز شود. در همان لحظه اتفاق خاصی نیفتاد. اما هنوز زمان چندی نگذشته بود که ناگهان زن نابینایی فریاد زد: «من میبینم، من میبینم» و خود را به صف اول شرکتکنندگان رساند. پس از آن یک پسربچۀ افلیج را دست به دست به صف اول رساندند. بعد از دعای بونکه کودک شفا یافت و شروع به دویدن در اطراف سالن نمود. مکانی که بونکه در آن خدمت میکرد از شور و هیجان مردم پر شده بود. تعداد بسیار زیادی از شرکتکنندگان آن روز در نام عیسای مسیح نجات یافتند.
۵۵ میلیون نفر نجاتیافته
از آن شب استثنایی رینهارد بونکه موعظۀ انجیل عیسای مسیح را آغاز کرد. در مجموع او طی جلسات مختلف به جمعیتی قریب به ۱۲۰ میلیون نفر موعظه کرد که در تاریخ کلیسا بیسابقه است. در لاگوس در نوامبر سال ۲۰۰۰ حدود یک و نیم میلیون نفر در جلسهاش حضور داشتند. وقتی به هر کدام که تعهد مسیحی خود را نشان دادند فرمی داده شد تا آن را پُر کنند، بونکه دانست که در نتیجه خدمات او حدود ۵۵ میلیون نفر نجات یافتهاند.
اغلب جلسات بشارتی او در سراسر آفریقا در شهرهای بزرگی همچون هراره و نایروبی با تعداد زیادی از مسیحیان برگزار میشد. او همچنین در مکانهایی موعظه کرد که دیگر ادیان سنتی از قدرت و نفوذ زیادی برخوردار بودند، همچون شمال نیجریه و یا در سودان. به جاهایی پا نهاد که بسیاری حتی نامی از آن نشنیده بودند، مانند بانگویی در مرکز آفریقا و یا دوالا در کامرون. بدون شک رینهارد بونکه بزرگترین مبشر قاره آفریقاست. او جلسات بشارتی عظیمی در اوکراین، برزیل، هندوستان و اندونزی داشته است و همچنین کنفرانسهای بزرگی برای شبانان در غرب و در اروپا برگزار کرده که در طی این خدمات، به هر خانهای یک جزوه بشارتی به نام "Minus to Plus" فرستاده شده است. سؤال بجایی است اگر بپرسیم که راز موفقیت رینهارد بونکه در چه بوده است؟
دعوت خدا: آفریقا باید نجات یابد
دلیل مهم موفقیت بونکه را باید در دعوت مستقیم خدا از او برای بشارت در آفریقا پیدا نمود. خدمتِ او خدمتی نبود که خودش آن را انتخاب و یا ابداع کرده باشد، بلکه چیزی بود که از جانب خدا به او اعطا شده بود. او جوانترین پسر یک خانواده فقیر آلمانی بود که بهسختی از فاجعۀ جنگ جهانی دوم جان سالم به در برده بودند. با اینکه ۷۱ سال از عمر بونکه میگذرد ولی هنوز بهوضوح به یاد دارد که چگونه ایمان آورد و زمانی که بیش از ده سال نداشت دعوت مخصوصی برای خدمت به آفریقا دریافت کرد.
در ده سالگی از جیب مادرش پولی دزدیده بود تا مقداری شیرینی برای خودش بخرد. مادرش قبلاً به او مطالبی گفته بود که بسیار او را ترسانده بود: «رینهارد، تو میدانی که دزدی کار اشتباهی است. اقدام به این کار به این معنی است که تو راه جهنم را در پیش گرفتهای. به این علت عیسی به جهان آمد تا گناهکاران را نجات بخشد. برای همین او باید بر صلیب میمُرد تا ما را از اسارت گناه آزاد سازد.» بونکه چنین مینویسد: «در همان لحظه چیزی در قلبم اتفاق افتاد و وقتی که مادرم دستش را بر من نهاد و برایم دعا کرد نجات در مسیح را تجربه کردم.» در همان سال در حالی که مشغول شنیدنِ موعظۀ مبشران میهمانی بود که از کلیسای پنطیکاستی آمده بودند، بهروشنی از خدا شنید که باید روزی برای خدمت به آفریقا برود. پدرش از او سؤال کرد که چگونه از صحت این دعوت اطمینان دارد؟ او پاسخ داد: «پدر جان، من میدانم که دعوتی از خدا دارم، میدانم، میدانم، میدانم».
دعوت خدا از او با دو رؤیای جداگانه دیگر نیز تأیید شد. در ماههای آخر ده سالگیاش وقتی که میخواست در جلسه دعای کلیسای محلی شرکت کند، خانمی رؤیایی دید که جوان سفیدپوستی نانی را در حضور هزاران سیاهپوست پاره میکند. او بهسوی رینهارد برگشت و گفت: «تو همان پسر هستی». هفت سال بعد خود رینهارد در یک رؤیا نقشۀ آفریقا را دید و همچنین شهری که در روی نقشه علامت زده شده بود، یعنی ژوهانسبورگ.
چند سال بعد رینهارد و همسرش آنی از یک سازمان بشارتی درخواست کردند که آنها را برای خدمت به آفریقا اعزام کنند. سازمان مزبور در پی آن بود که آنها را به کشور زامبیا بفرستند. ولی رینهارد اصرار داشت که بهخاطر رویایی که قبلاً دیده بود به آفریقای جنوبی بروند. سرانجام در لسوتو بود که طی رویاهای متعددی دعوت خدا را برای تمامی آفریقا دریافت کرد. به مدتِ چهار شب متوالی نقشه آفریقا را در خواب دید که در خون شسته میشود. روحالقدس به او گفت: «این خون عیسای مسیح است، آفریقا باید نجات یابد». دعوتی که در این رؤیا بود هرگز او را ترک نکرد. از همان زمان شروع به اعلام این کلام نبوتی نمود که انجیل در آفریقا از کیپتاون تا قاهره موعظه خواهد شد. او اذعان داشت که علت این مأموریت را نباید در اینکه او شخصیت مهمی است جستجو نمود، بلکه در خدایی که او را به این خدمت مهم دعوت نموده است.
شنیدن از روحالقدس و اطاعت از آن
دلیل دیگر علت موفقیت رینهارد بونکه این بود که از همان آغاز زندگی مسیحیاش یاد گرفت که به صدای روحالقدس گوش دهد و از آن اطاعت نماید. نمونههای زیادی از این امر در زندگی او دیده میشد. زمانی که نوزده ساله بود با گروهی از جوانان آلمانی به انگلستان سفر کرد و آنجا شخصی با او دربارۀ کالج کتابمقدس در سوانسی صحبت کرد که توسط ایمانداری به نام "ریس هاولز" تأسیس شده بود. روحالقدس در قلبش شهادت داد که اینجا جایی است که باید در آن تحصیل کند. بونکه از روح خدا اطاعت کرد و به ولز رفت. در آنجا زبان انگلیسی آموخت، زبانی که با آن به بیش از ۱۲۰ میلیون نفر موعظه کرد. در آنجا یاد گرفت که چگونه با ایمان زندگی کند. دانشجویان و کارکنان کالج برای هزینههای کالج دعا میکردند و خدا بارها از طرق مختلف احتیاجات آنجا را تأمین میکرد و باعث شادی و تقویت آنان میگردید. یک بار او بههمراه یکی از دوستانش برای موعظه به کودکان یک شهر ساحلی دعوت شده بودند. او مقداری پول برای رفتن با اتوبوس به آنجا داشت ولی این پول برای خرید بلیط برگشت کفایت نمیکرد. بونکه خطاب به دوستش گفت که حتماً خداوند مهیا خواهد کرد. پس از موعظه وقتی که شبان آنجا برای صرف چای دعوتشان کرد بسیار خوشحال شدند. اما شبان فقط پول چای را حساب کرد و به آنها پولی اضافی نداد. زمان زیادی نمانده بود که آخرین اتوبوس نیز شهر ساحلی را ترک کند. در همین لحظه بهطور ناگهانی زنی بیگانه و غریب که موعظه آنها را شنیده بود خود را به آنجا رساند و هدیه کوچکی به آن دو پسر داد. هدیه نقدی آنقدر بود که آنها توانستند بلیط برگشت تهیه کنند.
همچنین شنیدن از روحالقدس موقعیتی پیش آورد تا دیداری بین این واعظ جوان و یکی از بزرگترین مبشران بریتانیا فراهم گردد. یکبار در راه برگشت از ولز به آلمان ساعاتی را در لندن گذراند. بونکه در حال قدم زدن در محلهای به نام کلاپهام بود که به کنار درب خانۀ بزرگی رسید و تابلویی که بر روی دیوار کنار خانه نصب شده بود نظرش را به خود جلب نمود. بر آن تابلو در مورد شخصی به نام "جورج جفریس" مطالبی نوشته شده بود. بونکه همه چیز را درباره این شخص بهدقت خواند، یک مبشر و واعظ قدرتمند که بنیانگذار کلیسای پنطیکاستی "الیم" بود. بونکه فکر کرد که او مرده و خانهاش به صورت موزهای درآمده است. اما به محض اینکه خواست راه خود را ادامه دهد روحالقدس به او گفت که درب خانه را که در حال گذر از آن بود بکوبد. بونکه ناگهان ایستاد و به صدای روح خدا گوش کرد و اطاعت نمود. وقتی که سرایدار خانه در را باز کرد بونکه سؤالاتی در مورد جورج جفریس از او پرسید. سرایدار به او پاسخ داد که آقای جفریس هنوز زنده است ولی بهخاطر کهولت سن افراد زیادی را برای ملاقات نمیپذیرد. در همین حین ناگهان صدای پیرمردی از درون خانه شنیده شد که گفت: «بگذار داخل شود». بدین صورت بونکه توانست با یکی از بزرگترین مبشرین اوایل قرن بیستم، درست چند هفته قبل از مرگش ملاقات کند. آن روز واعظ سالخورده دستانش را بر روی رینهارد نهاد و برایش دعا کرد. این دعا برای شخصی بود که تا چندی بعد تبدیل به یکی از بزرگترین مبشرین اواخر قرن بیستم میشد. این اتفاق از این جهت روی داد که بونکه صدای روحالقدس را شنید و اطاعت نمود. شنیدن و اطاعت از روح خدا در قلب خدمات رینهارد بونکه قرار داشت.
یک سال بعد نیز در جلسه ماسرو در سال ۱۹۷۳ روحالقدس به بونکه گفت که به گابورون در بوتسوانا برود. او اطاعت کرد و به گابورون رفت و با اینکه پولی نداشت با ایمان از فرودگاه به سمت مرکز شهر حرکت کرد. هنوز مسافت چندانی نرفته بود که ناگهان روحالقدس به او گفت که به خیابانی برود که در سمت چپ او بود. وقتی به آن خیابان پیچید خود را در بیرون استادیوم بزرگ ملی یافت که هنگام مسابقات ورزشی جمعیتی حدود ده هزار نفر را در خود جای میداد. در همان زمان پیام خدا را شنید که گفت: «تو اینجا نام مرا موعظه خواهی کرد.» بونکه آنچه را که خدا به او گفته بود با چند شبان محلی در میان گذاشت. آنها از او خواستند که سالن دیگری رزرو کند ولی او از روحالقدس اطاعت کرد و همان استادیوم را برای آخرین شب اقامتش اجاره نمود. در شروع جلسه تعداد انگشتشماری شرکتکننده در استادیوم دیده میشد. ولی خدا با معجزات، انجیلِ خود را تأیید نمود و تا قبل از پایان جلسه تمام سالن استادیوم پر از جمعیت شد. آن شب صدها نفر زندگی خود را به مسیح سپردند. اما روحالقدس بونکه را تشویق کرد تا همچنان به دعاهای خود ادامه دهید تا زمانی که حاضرین تعمید روحالقدس بگیرند. در ابتدا قبول چنین کاری چندان راحت نبود، چون فکر میکرد که واقعه تعمید روحالقدس در دعاهای خصوصی و فردی معمول است و نه برای یک استادیوم بزرگ! ولی او برخلاف میلش اطاعت کرد. حدود هزار نفر برای دعا جلو آمدند و وقتی بونکه دعا کرد مانند این بود که توفانی تمام سالن را به لرزه در آورده است. همزمان تمام جمعیت بر زمین افتادند و شروع به صحبت به زبانها کردند. او در طی خدماتش از قوت به قوت حرکت میکرد و مردی بود که از روحالقدس میشنید و اطاعت میکرد.
مبشری غیور و مصمّم
رینهارد بونکه میدانست که خدا از او میخواهد که مبشر باشد. او باید وعظ کند تا مردم نجات یابند. در جایی چنین گفته است: «پیام صلیب و نجات را بارها تکرار میکنم و همیشه بر آن تأکید میورزم چون بهترین پاسخ را که نجات مردم است بهدنبال دارد، میخواهم مردم را در آسمان ببینم. من در کار دیگری به غیر از موعظۀ انجیل تبحّر ندارم.» بونکه بالغ بر ۲۰ کتاب نیز به نگارش در آورده است که موضوع اصلی آنها بشارت است. نزدیک به ۲۰۰ میلیون کپی از کتابهای او به بیش از ۱۰۰ زبان مختلف دنیا ترجمه شده و به چاپ رسیده است.
او حقیقتاً در موعظه انجیل بسیار مقتدر و محکم عمل میکند. از همان لحظه که موعظهاش را شروع میکند شور و اشتیاق او کاملاً هویداست. شخصی است بسیار صادق و جدی که مهارت خاصی در بیان داستان دارد. ممکن است بارها وقایع کتابمقدس را شنیده باشیم ولی باز با اشتیاق دوست داریم به او گوش دهیم. با اینکه بسیار با احساس و هیجان صحبت میکند ولی افکار و اراده انسانها را در موعظاتش هدف قرار میدهد. او از شنوندگانش سؤالاتی میپرسد که آنان را به شنیدن پیامش مشتاق و علاقمند کند. بونکه اغلب درباره زن زناکار در انجیل یوحنا باب ۸ موعظه میکند چون اعتقاد دارد که این بهترین واقعهای است که برای معرفی انجیل میتوان از آن استفاده نمود. او با استادی و مهارت خاصی توجه شنوندگان را به خود جلب میکند. او اعلام میکند که چگونه زن مستحق مرگ بود و بهعنوان گناهکار همۀ ما مستحق مرگ هستیم. گاهی با چاشنی طنز ادامه میدهد که چرا متهمکنندگان نتوانستند سنگهای خود را بیندازند. او همچنین توضیح میدهد که عیسای بیگناه تنها کسی بود که این حق را داشت که زن را مجازات کند اما برخلاف انتظار همگان او آن زن را بخشید. بدین وسیله موعظه بشارتی بونکه بهصورت قدرتمندی بر انجیل مسیح نور میافکند. شریعت خدا مجازات مرگ را برای فرد گناهکار مطالبه میکند. زن زناکار در راهی قدم نهاد که باید در نتیجۀ گناهش میمرد. اما مسیح بهجای آن زن طعم تلخ مرگ را چشد. مسیح بهجای همۀ ما انسانها مُرد. یک شبان محلی در آفریقا زمانی چنین گفت: «موعظه رینهارد بونکه با استفاده از واقعۀ زن زناکار از وضوح و روشنی خاصی برخوردار است و به همین دلیل عکسالعمل و هجوم تودههای مردم را برای اعتراف به گناه و دریافت نجات به دنبال دارد.»
بعضی از رسانههای عمومی با تأکید بیش از حد بر شفاها و معجزات در جلسات بونکه، او را واعظی معرفی کردهاند که هدف از برپایی جلساتش عمدتاً بهخاطر شفای جسمانی مردم است. ولی این استنباط درستی از خدمت او نیست زیرا هدف او در خدمت بسیار فراتر از شفای جسمانی بیماران و دردمندان است. او هرگز جلسات خود را تنها بهخاطر شفا و معجزات برگزار نکرده، بلکه او مبشری است مصمم که اشتیاق برترش این است که مردم خود را به مسیحِ خداوند بسپارند تا نجات یابند. او چنین میگوید: «وقتی مردم را به دعای نجات رهبری کردهام گویی اِکوی آسمان را شنیدهام. فهمیدهام که لبهای فانی من انجیل ابدی را موعظه کرده و تمامی آسمان در عمل نجات گناهکاران بر روی زمین دخیلاند.»
این انجیل است که به رینهارد بونکه انگیزه میبخشد و نه معجزات. خودش میداند که عظمت جلساتش، گواهی است بر عظمت و بزرگی انجیل. او میگوید که ما نباید برای قدرت دعا کنیم. انجیل، خود قدرت است. وقتی انجیل موعظه میشود، این قدرت آزاد میگردد و کار پُرجلالِ خود را به انجام میرساند. مانند زمان اعمال رسولان هر گاه رسولانِ مسیح با جرأت و شهامت دعا میکردند، دست خدا برای شفا و بروز دیگر آیات و نشانهها دراز میشد و حقیقت انجیلِ خود را به اثبات میرسانید. ایمانِ رینهارد بونکه بر این است که روحالقدس منتظر است تا به انجیل مسیح شهادت دهد.
پس از آن جلسه عظیم و استثنایی در سال ۱۹۷۳ گزارشهای زیادی از وقوع شفاها و اخراج ارواح شریر در جلسات بشارتی بونکه به گوش رسیده است. او در تمامی جلسات از مردم خواسته که تمام ابزار جادوگری را در آتش بسوزانند. همچنین ادعا شده است که در هنگام موعظه، شخصی به نام "دانیل اکچوک" از مرگ برخاسته و زنده شده است. شکاکان وقت زیادی صرف کردهاند تا صحّت و سقم معجزات بونکه را زیر سؤال ببرند و آن را کم اثر جلوه دهند ولی این کار سنجیدهای در مورد خدمات بونکه نیست، زیرا مرکزیت خدمت او اعتبار و صحت انجیل است و نه معجزات. انجیل جایی است که رینهارد بونکه مصمم و یکدل تمرکز خود را بر آن نهاده است. کسانی که در جلسات بونکه نجات یافتند مسیحیانی بودند که وفاداری خود را در طی سالیان دراز حفظ کردهاند. انجیلی که توسط بونکه موعظه شده امتحان خود را در تغییر و دگرگونی زندگیهای مردم به ثبوت رسانده است.
خدمات بونکه حوادث ناگواری را نیز پشت سر نهاده است. در سال ۱۹۹۰ در اوگاندا نیروی مسلح پلیس به یکی از جلسات بونکه وارد شد و آن را به هم ریخت. در سال ۱۹۹۱ در نیجریه در حدود ۸۰۰۰ متعصب مذهبی کلیساها را به آتش کشیدند و مسیحیان زیادی را کشتند. ۳ نفر از همکاران بونکه نیز در تصادفی در جاده کشته شدند. ولی این حوادث بونکه را در هدف خدمت خود بیشتر مصمم ساخت. در کنار چنین حوادث ناگواری، شاید جالبترین واقعه در چادر موعظه او در سال ۱۹۷۶ رخ داد. او چادری را برای برگزاری جلساتش مورد استفاده قرار میداد که تنها ۸۰۰ نفر میتوانستند در آن حضور داشته باشند. روحالقدس به او گفته بود که برای برپا کردن چادری برای ۱۰ هزار نفر به او اعتماد کند. با این وجود که مردم از ناممکن بودن چنین کاری سخن میگفتند ولی بونکه در سال ۱۹۷۸ چادر زرد رنگ بزرگی تهیه کرد که گنجایش حدود ۱۰ هزار نفر را داشت. ولی چادر او هنوز احتیاج به فضای بیشتری داشت. در فوریه ۱۹۸۴بونکه بزرگترین چادر بشارتی در جهان را با دعایی برای خدمت بشارتیاش در آفریقا وقف و تخصیص نمود. این چادر عظیم حدود ۳۰ هزار نفر را در خود جای میداد.
اما عمر این چادر بزرگ نیز سه ماه بیشتر دوام نداشت. در یکی از روزهای ماه مه در کیپتاون باد سهمگینی به قدرت ۱۲۰ مایل در ساعت بخش اعظم سقف چادر را در هم شکست و تنها پایههای فلزی آن بر جای ماند. مردان بزرگ بهخاطر این ضایعۀ دردناک گریستند. بهنظر میرسید که دیگر مأموریت مهم بشارتی در این شهر لغو شده است. ولی هنگامی که تیم بشارتی به دعا مشغول شدند شبان "دیوید اونیانس" نبوت قدرتمندی ایراد نمود: «جلال من سایبانی است که مردم را میپوشاند و ستایشهای قوم من ستونهای آن خواهد بود». اعضای گروه بونکه این نبوت را با تمامی قلب پذیرفتند و تصمیم گرفتند در فضای باز به موعظه انجیل بپردازند. وقتی که تعداد مردم به مرز ۷۰ هزار نفر رسید و هیچ چادری نیز قادر به جا دادن آن نبود بونکه دانست که دعای آنان پاسخ داده شده است. خدا یک تراژدی را به یک فتح و پیروزی تبدیل نموده بود. تعداد مردمی که در جلسات او شرکت میکردند هر روز رو به فزونی میرفت. در همان ایام چادر بزرگ قبلی نیز تا حدودی ترمیم شده بود ولی بونکه هرگز از آن استفاده نکرد. او آن را به مبشر دیگری هدیه داد. چادر بزرگ پروژه عظیمی بود ولی بونکه اجازه نداد که هیجانات ناشی از داشتنِ آن و یا تراژدی خراب شدن آن بین او و هدفی که در پیش دارد فاصلهای بیندازد و آن هدف این بود که او طبق دعوت خدا برای همیشه مبشر باقی بماند.
جدا از زندگی خانوادگی شاد و موفق، رینهارد شغل دیگری نداشت به جز موعظۀ انجیل که تمام نیرو و انرژی او صرف آن میشد. اغلب از لحاظ جسمانی خستگی مفرط داشت. وقف و سرسپردگی مصمم او طرز زندگیاش را شکل میداد. زندگی فاخر و پُرجلال برایش معنایی نداشت. او امروز در خانهای معمولی در شهر فرانکفورت آلمان در نزدیک دفتر کارش زندگی میکند و اعضای گروهش دربارۀ صداقت کاملش در حیطۀ مسائل مالی شهادت میدهند. او افتخارات خدمتی خود را برای نفع شخصی مورد استفاده قرار نمیدهد. بونکه در رابطه با همکاران و دوستانش مشوق بزرگی است، ولی شور و حرارت او برای انجیل هیچ عذر و بهانهای را در مورد تنبلی و غفلت نمیپذیرد. او استاندارد اخلاقی بالایی را از خود و اعضای گروهش انتظار دارد زیرا معتقد است که نیکنامی برای شخصی که انجیل را اعلام میکند ضروری است. بونکه در این مورد بسیار جدی است و به اعضای گروهش هشدار داده است که وقتی شخصی در گناهی جدی گرفتار میشود نه تنها آینده آنها را به خطر میاندازد بلکه آینده تمام خدمت آنان را تحت تأثیر منفی و نامطلوب خود قرار خواهد داد.