خداوندِ تبدیل
۶ دقیقه
از زمانی که چشم بر این جهان گشودم خود را در محیطی ناآرام و پرتلاطم دیدم. از کودکی شاهد دعواها و مجادلههای پدر و مادرم بودم. این مسائل باعث شد که در من احساس ترس و ناامنی بهوجود آید. وقتی که سالها گذشت و کمی بزرگتر شدم دریافتم که از بسیاری از خواستههایم صرفنظر میکنم. که بهخاطر من دعوا و مجادلهای در خانه بهوجود نیاید. این مسائل مرا هر روز به سوی منزوی بودن سوق میداد و فردی گوشهگیر شده بودم. در آن زمان همیشه فکر میکردم که میتوانم با ازدواج موفق شوم و در ازدواج به زندگی پر از مهر و محبت دست پیدا میکنم و تمامی کمبودهایم را در آن زمان جبران میکنم. پس تمام رویاهایم معطوف به ازدواجام بود و باور داشتم که در ازدواج به یک زندگی جدیدی میرسم که پر از آرامش و محبت است آرامشی که تا آن زمان درکاش نکرده بودم.
روزها به همین صورت گذشت تا اینکه ازدواج کردم و خیلی سریع فهمیدم که همان زندگی پدر و مادرم در زندگی ما دوباره تکرار میشود و من نقش مادرم را بازی میکنم. آن زمان بود که تمامی رویاهایم رو به نابودی پیش رفت و آن کاخی که از آرزوهایم ساخته بودم به ویرانهای تبدیل گشت. بهخاطر این مسائل زندگیام فوق از طاقتام شده بود و فکر کردم که زندگیام به بنبست رسیده است. باور داشتم که هیچ راه فراری غیر از مرگ ندارم پس دست به خودکشی زدم. ولی خوشبختانه مرا نجات دادند. خانوادهام به ما پیشنهاد دادند که بچهدار شویم تا شاید مشکلاتمان کمتر شود.
ما صاحب بچه شدیم. سعی کردم که خیلی از مسئولیتهای زندگی را خودم به اُهده بگیرم تا شاید همسرم فشار کمتری در زندگی به او وارد شود و امیدوار بودم که کمی ملایمتر میشود.در همان روزها که با امیدواری به پیش میرفتم روزی همسرم به من گفت که دیگر نباید به سر کار بروم. با وجود اینکه کارم را دوست داشتم و عاشق کارم بودم ولی پذیرفتم و به سر کار نرفتم چون از کودکی یاد گرفته بودم که خواستههایم را انکار کنم و خیلی وقتها به آنها نرسم.
هر روز این فشارها در زندگیام بیشتر میشد و مشکلات همچنان با قوت خودش باقی مانده بودند.زندگیام به درگیریهای فیزیکی و مشاجرههای طولانی خلاصه میشد. هیچ امیدی نداشتم. از لحاظ روحی احساس بدی داشتم و زندگیام را در آخر خط میدیدم. با وجود سه بچه که داشتم باز با من مثل یک بچه رفتار میشد. در غم و افسرگی خود غرق شده بودم و تنها احساس من تنهایی بود. حالت افسردگی خیلی شدیدی پیدا کرده بودم و اعتماد به نفسم را از دست داده بودم . دوباره شکستم و از بین رفتم گویی دیگر هیچ راه امیدی در پیش نداشتم. ضربههای زندگیام مرا کاملاً از بین برده بود. به دنبال خدا بودم و از او خیلی سؤالات داشتم که چرا باید در زندگیام این همه درد و غصه وجود داشته باشد. در تمام جلسات مذهبی شرکت میکردم و هر جا که صحبتی از خدا بود من آنجا بودم.با وجود اینکه فعالانه به دنبال خدا بودم ولی متأسفانه هیچ وقت به سؤالات من جواب داده نشد. هیچ وقت خلاء من نسبت به خدا پر نمیشد و فقط یک سری کلام بود که به من داده بودند. مانند، خدا قادر مطلق است و خدا رحیم است. ولی در زندگیام این خدا وجود نداشت ودر واقع نمیتوانستم که با او ارتباط برقرار کنم. زندگیام به جایی رسیده بود که حدود پنج سال در خانه با خدا با گریه و فریاد صحبت میکردم، و به او میگفتم که خدایا کجائی؟ آیا واقعاً تو هستی؟ احساس میکردم فقط با کارهایم میتوانم خدا را خوشحال کنم. خیلی تعجب میکردم که چرا خدا جواب مرا نمیدهد. از او میپرسیدم که چرا مرا به این جهان آوردی که زجر بدهی. پس محبت تو کجاست؟ مگر تو رحیم و مهربان نیستی؟ خدایا اگر وجود داری مرا نجات ده.
دیگران وقتی موقعیت مرا میدیدند به من میگفتند که به یک دکتر روانشناس بروم و میگفتند که شاید دکتر بتواند کاری برای تو انجام دهد. فکر میکردند که خیلی وضعیت روحیام خراب شده است طوری که دارم دیوانه میشوم و در واقع مرا یک دیوانه میپنداشتند.
دکترها به من داروهای خیلی قوی میدادند و من را خیلی خواب آلود میکردند و دائماً در خواب بودم. حتی برای بچههایم کاری از دستم بر نمیآمد. بچههایم باید شاهد گریهها و فریادهای من بودند و همیشه مادرشان را در اتاقاش تنها با چشمهایی پر از اشک میدیدند. هیچ امیدی در زندگیام نداشتم. روزی به این فکر افتادم که شاید نبودم بهتر از بودنم باشد و تصمیم گرفتم که خودکشی کنم. ولی خدا رو شکر دوباره مرا نجات دادند و من توانستم زنده بمانم و درست یک هفته بعد از خودکشیام فیلم و انجیل عیسی مسیح به دستم رسید. با عطش و اشتیاقی عظیم شروع به دیدن فیلم و خواندن انجیل کردم.
هیچ وقت خدا را با محبت ندیده بودم حتی فکر نمیکردم که خداوند هم مهربان باشد. زمانی که عیسی مسیح را میدیدم که چقدر با گذشت بود و بر روی صلیب درد میکشید ولی به خدا میگفت که این مردم را ببخش چون نمیدانند که چه کار میکنند و برایشان دعای برکت میکرد به عمق محبت خدا پی بردم. تمام وجودم دگرگون شد و گفتم که خدا واقعاً مهربان است و من میتوانم محبت او را درک کنم. دائماً انجیل را میخواندم و دعا میکردم و به عیسی مسیح میگفتم که ای خداوند اگر تو وجود داری زندگیام را در دستهای خود بگیر و زندگیام را دگرگون بساز.
دیگر از شرایط زندگیام خسته شده بودم و در واقع خود را فردی میدیدم که در اتاقم زنده بگور میشدم. چون تمام زندگیام در اتاقم میگذشت. حتی با بچههایم رابطهای نداشتم و فقط وظایفام را به عنوان یک زن خانهدار انجام میدادم مثل غذا درست کردن و شستن لباسها. دیگر هیچ شور و هیجانی نداشتم که با بچههایم تقسیم کنم. واقعاً از زندگیام خسته شده بودم.
به دعاها و فریادها نزد خداوند ادامه دادم تا آن که خداوند به یکباره شرایط زندگیام را تغییر داد. خداوند در زندگیام معجزه کرد و در عرض چند ماه زندگیام کاملاً دگرگون شد. حتی مکان زندگیام تغییر کرد. با کلیسا آشنا شدم و عیسی مسیح خودش را به من آشکار ساخت و من به او ایمان آوردم که تنها نجات دهنده و خداوند است. عیسی مسیح مفهوم صلیب را برایم آشکار کرد و بخشش را به من آموخت. خداوند مرا با خودم آشنا کرد و فهمیدم که چه انسان گناهکاری بودم و افرادی که به من بدی کرده بودند را نبخشیدهام. به همین خاطر رنجی که دیگران به من داده بودند برایم کمرنگ شد و متوجه شدم که باید برای آنها دعای برکت کنم و با آنها تماس گرفتم و گفتم که مرا ببخشند.
از زمانی که به عیسی مسیح ایمان آوردم برای همۀ کسانی که به من بدی کردنند برکت طلبیدم و بخشش خواستم. من با خداوند ملاقاتهای زیادی داشتم و خداوند از طریقهای زیادی با من صحبت میکند. و دائماً این صدا در گوش من بود که ای مریم نترس زیرا من با تو هستم.
این مسئله خیلی باعث برکت و دلگرمی من بود که خداوند همراه من است و او که خدای قدر مطلق است در من زندگی میکند و من در او هستم. همیشه قبل از ایمانام به عیسی مسیح خدا را خشمگین بر تخت داوریاش میدیدم که آماده بود که ما را داوری کند. ولی اکنون من فرزند خدا هستم و در او زندگی میکنم و او در من.
امروز میتوانم به تمام کسانی که در زندگی زجر کشیدهاند و تحقیر شدند این پیغام را برسانم که ناامید نشوند و به خداوند نگاه کنند. در خداوند عیسی مسیح آرامش و تسلی است. شادی که خداوند به ما میبخشد فوق از تمامی شادیهای این جهان است و فقط در اوست که آرامی مییابیم.
بیائید برای کسانی که به ما بدی کردهاند دعای برکت کنیم و آنها را با تمام قلبمان ببخشیم و آرامش و شادی خداوند را برای آنها بطلبیم. خداوند را برای تمامی نیکوییهایش شکر میکنم.