بهنظر میآید کلمۀ حکمت در زمان حاضر واژۀ از دور خارج شدهای است. امروزه دیگر به کسی "حکیم" نمیگویند و ما را برای "حکمتاندوزی" تشویق نمیکنند. "تحصیل" و "دانش اندوزی" واژگان رایج عصر فعلی است. اگر شخصی دارای تحصیلات عالیه باشد، او را حتی ناگفته "حکیم" میپنداریم. بهزعم ما "دانشگاه" مکانی است که در آن به عمق مفاهیم پی میبریم و اگر کسی از نعمت آموزش دانشگاهی برخوردار نباشد، خود را از درک عمیق مفاهیم و معانی و یا به اصطلاح قدما "حکمت" محروم داشته است. اما کلام خدا معنایی بس ژرفتر و عمومیتر و کاربردیتر برای واژۀ حکمت قائل است. میتوان به بالاترین مدارج تحصیلی رسید، اما از آنچه کلام خدا "حکمت" مینامد فاصله گرفت. میتوان در انزوا و تنهایی، تخصصیترین تحقیقات علمی را انجام داد اما از فهم و درک صحیح دور شد (امثال سلیمان ۱۸:۱). میتوان در پیش چشم دیگران فردی عالم بهنظر آمد و با اتکا به مدارک درخشان تحصیلی به خود بالید، اما در برابر چشمان نافذ خدا بس تهی و حقیر بود. آنچه امروزه در مراکز آکادمیک تحت عنوان دانش انتزاعی (Abstract)، تحلیلی (Analytical) و خاص (Specified) نام برده میشود، همگون و همسنگ با آنچه کلام خدا حکمت مینامد نیست. از این رو در ابتدا لازم است که تعریف درستی از این واژه بهدست دهیم تا از خلط آن با مفاهیم رایج اجتناب ورزیم.
معنای حکمت در کتابمقدس
انسان فطرتاً موجودی ارزشباور و ارزشمحور است. همۀ ما بر اساس ارزشهایی خاص، زندگی خود را سمت و سو میدهیم. همچو خورشید که در منظومۀ ما، محور حرکت اجسام سماوی است، ارزشها جهتدهندۀ راه و طریقی است که در زندگی در پیش میگیریم و برای تحقق آنها تمام تلاشمان را هزینه میکنیم. برای عدۀ بسیاری این محوریت خواست خود و یا خواست دیگران است. ما یا برای خود زندگی میکنیم و یا برای دیگران و اگر کسی را بیابیم که اینگونه نیست، او را فردی فاقد هدف و ارزش قلمداد میکنیم. اما کلام خدا بهروشنی بیان میکند که شخص حکیم کسی است که محور ارزشهایش نه خود و نه دیگران بلکه خداست. چنین شخصی ممکن است فاقد هر نوع تحصیلات دانشگاهی باشد اما زندگی خود را بر مبنای انجام خواست خدا بنا میکند و میکوشد اهداف الهی را در هر آنچه میاندیشد و به عمل میآورد به اجرا درآورد. بدینسبب کلام خدا "ترس خدا" را آغاز حکمت مینامد (امثال سلیمان ۱:۷). واژۀ ترس ترسیمکنندۀ حالتی خاص است. وقتی از چیزی میترسیم، حالتی خاص از حیات را به نمایش میگذاریم. از این رو، حکمت امری فراتر از آگاهی صرف است و معرف حالت و وضعیت ما در برابر خداست. حکمت فراتر از بهرۀ هوشی و تواناییهای ذهنی و انتزاعی است. حکمت بس والاتر از انجام تکالیف درسی است. میتوان آن را به سفری تشبیه کرد که در آن دگرگونی ارزشها با محوریت خدا رخ میدهد. میتوان آن را جستجویی نامید برای هر چه عمیقتر درک کردن رازهای هستی و حیات. در کلام خدا با دو منبع مهم کسب حکمت آشنا میشویم. یکی را میتوان منبع مکتوب نامید. مطالعۀ توأم با تعمق کلام خدا، ما را بهطور قطع به سرزمین حکمت و خداترسی میبرد. اما کلام خدا به منبع دیگری نیز اشاره میکند و آن "تعمق در مشاهدات و تجربیات" است. شاید بتوان این منبع حکمت اندوزی را منبع شفاهی نامید. باید جدا از مطالعه، به جهان پیرامون و زندگی نگاهی عمیق داشت. باید به آفرینش و سفر زندگی با حالت ترس نظر انداخت و به راز آفرینش و حیات اندیشید چرا که هر دوی آنها در لایههای تحتانی حاوی معانی غنی و عمیقیاند. حکمت در کلام خدا به هیچوجه، مختص دانشجویان دانشگاهها نیست بلکه بهطرز باور نکردنی در دسترس همگان است. حکمت بهجای انزواطلبی، در کوچهها و میدانهای عمومی شهر "همه" را فرا میخواند (امثال سلیمان ۱:۲۰-۲۱). همۀ ما کارت دعوتی سخاوتمندانه را از خدا دریافت میکنیم تا از خوان غنی و لذیذ او درس حیات بیاموزیم. حال میخواهیم به سه بُعد و یا سه تأکید مهم ادبیات حکمتی
[1] در کلام خدا اشاره کنیم.
۱- تأکید بر اهمیت خلقت
ما در جهانی بسر میبریم که بهطرز غمانگیزی درگیر و شاهد بحرانهای زیست محیطی است. آنچه در کلام خدا تحت عنوان “زمین” از آن با حساسیت یاد میشود، معرف ارزشی است که خدا برای زمینی که در آن بسر میبریم قائل میشود. کلام خدا بهوضوح بیان میکند که ما به زمین تعلق داریم و نه زمین به ما. به دیگر سخن خلقت انسان زیر مجموعۀ دایرۀ بزرگتری است که “خلقت” نام دارد و انسان در بدو آن، مسئولیت حفاظت از خلقت را بهعهده داشت (پیدایش ۲:۱۵). از این رو، تمامی فعالیتهایی که در جهت حفظ محیط زیست صورت میگیرد در تطابق با هدف خدا برای خلقت است. اخیراً کتابمقدسی بهنام کتابمقدس سبز (The Green Bible) چاپ شده که حتی نگاه اجمالی به آن بیانگر تعداد شگرف آیاتی است که در کلام خدا به طبیعت اشاره شده است. خداوند فقط به فکر نجات انسانها نیست، بلکه جهان طبیعی عرصۀ عمل و نجات اوست. تعلق ما به طبیعت و نه حاکمیت مستبدانۀ ما بر طبیعت، به معنای در پیش گرفتن نوع دیگری از زندگی است که در آن انسان به هدف اولیۀ خلقت که همانا پاسداری از آفرینش است باز میگردد. از سوی دیگر تأکید ادبیات حکمتی بر اهمیت خلقت ما را از دوگانه باوری (Dualism) افراطگونه بر حذر میدارد. دوگانه باوری تفکری است که در آن جهان طبیعی فاقد معنا قلمداد شده و صرفاً در پرتو فانی بودنش تعریف میگردد. چنین رویکردی در کلام خدا رد میشود. جهان طبیعی نه عین ذات خداست و نه عاری از هرگونه جلوۀ اوست. بلکه مصنوع و اثر خداست. بسان تابلوی زیبایی که انگشت اشارهاش به سوی خالقش است. خداوند در کتابمقدس به دفعات با اشاره به خلقت جهان به قومش پیغام میدهد که در صدد خلق امر نویی است (کتاب اشعیا بابهای ۴۰ به بعد). مطالعۀ ادبیات حکمتی ما را تشویق میکند که نگاه خود را به خلقت تغییر دهیم و به نوعی در آفرینش و در پس آن، خدای خلاقی را ببینیم که دائم در حال نوسازی خلقت است. به دیگر سخن، مطالعۀ این ادبیات، الهیات آفرینش را در ما تقویت میکند.
۲- تأکید بر جایگاه انسان در جهان
جستجوی حکمت جستجویی است برای یافتن جای خود در نظام آفرینش. ابتدا باید جایگاه خود را شناخت و از آنجا به شناخت خود نایل شد. انسانشناسی (آنتروپولوژی) بدون درک جای خود در جهان، امکانپذیر نیست. تعیین مختصات مکانی سهم غیرقابل انکاری در تعریف خود دارد. برای هر یک از ما بسیار اتفاق افتاده است که گاه در معمای هزار توی زندگی گم میشویم و ناامیدانه در پی تعیین هدف و تعریف خود برمیآییم اما نمیدانیم کجا هستیم. حکمت، مختصات مکانی ما را تعریف میکند تا بتوانیم “راه خود را” و به بیانی دیگر “خود را” پیدا کنیم. امروزه شاهد آنیم که بسیاری دچار بحران هویتند و کورکورانه به راهی میروند که دیگران سالک آنند. ما هر روزه با هزاران تعریف عرضه شده در بازار برای تعریف خود روبروییم و گاه خود را در جمع این تعاریف گم میکنیم. گویی خطر گمشدگی و گمگشتگی خطری دائمی است. حکمت ما را به تعریف درست خود و نگاه درست و واقعبینانه به زندگی تشویق میکند. گاه این نگاه، نگاه غمانگیزی است (کتاب جامعه و ایوب)، اما حکمت ابایی ندارد که پرده از حقایق غمانگیز حیات بردارد. سفر حکمت و جستجوی آن، گاه سفری پردرد و رنج و جانکاه است. سفری که در آن درک به رنج میانجامد (جامعه ۱:۱۸) اما جایگاه واقعی ما قربانی خوشبینیهای کاذبانه نمیشود. از این رو، این ادبیات بهشدت شخصی است. گویی حکمت در پی آن است که از جز به کل و یا از شخص بسوی مجموعۀ اشخاص حرکت کند. مطالعۀ ادبیات حکمتی، انسانشناسی را در ما تقویت میکند.
۳- تأکید بر ارزش والای زن
در کتابهای امثال سلیمان و غزلغزلها، زن نقش کلیدی دارد. در امثال سلیمان، حکمت به زنی تشبیه میشود دوستداشتنی که همه را دعوت به مصاحبت با خود میکند. از سوی دیگر در این کتاب زن دیگری نیز وجود دارد که باید از او پرهیز کرد. خانم حکمت ما را به قلمرو سعادت میبرد و زن ضد حکمت زندگی ما را به باد میدهد و سرنوشت ما در گرو گوش دادن و تبعیت از یکی از دو زن است. تشبیه حکمت به زن از آن رو حائز اهمیت است که در اسرائیل باستان، زنان از هویت اجتماعی برخوردار نبودند و مردان حاکم عرصههای خارج از خانه بودند. به همین دلیل، توجه به این ادبیات برای قوم خدا بسیار اهمیت داشت تا نقش غیرقابل انکار و حیاتی زنان را در شکلگیری جامعه از یاد نبرند. اما میتوان بدین نتیجه هم رسید که تشبیه حکمت به زنی که در کوی و برزن (خارج از خانه) همگان را دعوت به پیروی از خود میکند، بذر فروپاشی نظام اجتماعی کهن اسرائیل را نیز در خود میپروراند. گویی حکمت به ما میگوید به هنجارهای اجتماعی که قرنها آنها را بی چون و چرا پذیرفتهایم، نگاهی دوباره بیندازیم و اگر آنها به محدود کردن سهم حیات برای عدهای ختم شدهاند، بذر فروپاشیشان را آگاهانه بکاریم. در کتاب غزلغزلها نیز یکی از شخصیتهای اصلی داستان زن است که درد جانگاه عشق را در وجود خود دارد. او با اعتمادبهنفس مثالزدنی سخن میگوید، شماتت میکند، درد میکشد و دائم در حال جستجوست. چنین تصویری در فضای اجتماعی مرد سالار اسرائیل بدیع و بهنوعی تکاندهنده است. تشبیه حکمت به زن، الگویی را برای جامعۀ بهشدت مرد سالار اسرائیل به تصویر میکشد که برای آنان غیرقابل هضم بود. زن، مدل و الگوی رفتاری برای مرد میشود. مردان باید به خانم حکمت و نه زن ویرانگر حکمت گوش دهند. از سوی دیگر تشبیه حکمت به زن، معرف جذابیت و زیبایی و خواستنی بودن حکمت است. حکمتاندوزی سفری هنرمندانه و زیباشناسانه است. حکیمان شاعران و هنرمندان عصر خویشند که میکوشند با خلق اثری زیبا، معنای حیات را برای ما ترسیم کنند. بیان این حقیقت که سبک ادبی نوشتههای حکمتی، موزون و شعری است، ما را از درک خستهکننده و بدون شور حیات مصون میدارد. هدف این ادبیات ایجاد آرزوهای سالم و سرشار از طراوت زندگی است. تشبیه حکمت به زن، زایایی هستی را به ما یادآوری میکند و اهمیت والای زنان را در شکلگیری با معنای حیات گوشزد میکند.
هنر بهعنوان مقولهای زیباشناسانه، نیروی زندگی را در ما برمیانگیزاند و زیبایی خانم حکمت ما را تشویق میکند تا آن را بدست آورده، با آن خوب زندگی کنیم (امثال سلیمان ۳:۱۸).
حال به بررسی اجمالی هر یک از کتب حکمتی در کتابمقدس میپردازیم و میکوشیم ارزش منحصربهفرد هر یک را در سطوری کوتاه باز شناسیم.
امثال سلیمان
این کتاب در دوران پادشاهی و پس از تبعید شروع به شکلگیری کرد (اول پادشاهان ۴:۳۲ - ۳۴). تبعید و شکست معرف بحران هویت است و در چنین لحظاتی نیاز به تعریف مجدد خود داریم تا مجدداً ارزشهای بنیادین خود را به یاد آوریم. سبک شعری این کتاب، امکان بهخاطرسپاری مفاهیم بنیادی را سهلتر میسازد. کتاب امثال نمایانگر ارزشهای اخلاقی است که در زندگی روزمره باید آنها را به کار گیریم. به دیگر سخن، این کتاب، به خداترسی در عمل میپردازد. چگونه در زندگی روزمره و در مناسبات اجتماعی هر روزه، بهگونهایی زندگی کنیم که خواست خدا انجام شود. شایان ذکرست که ارزشهای ارائه شده در این کتاب را نباید به شکل جزمی و غیرقابل انعطاف بررسی کرد. در این کتاب با قوانین حیات همچون قانون جاذبه روبرو نیستیم. هدف امثال، خلق فضایی است که در آن بهگونهای باز و انعطافپذیر به مسائل نگاه کنیم و فکر خود را وسعت دهیم. حال به بررسی تعدادی از آنها میپردازیم.
نقد مخرب و نقد سازنده
امثال سلیمان ۲۷:۵-۶ توبیخ آشکار به از محبت پنهان
زخمی هم که از دوست رسد وفادار است.
اما به صد بوسۀ دشمن هم نتوان اعتماد کرد.
همچنین نگاه کنید به، ۱۷:۱۰، ۱۰:۱۰، ۱۰:۱۷، ۱۳:۱۸، ۱۵:۵ و ۱۰:۱۲
این آیات فضای صحبت و انتقاد سازنده را به تصویر میکشند. گویی هیچ چیز از برخورد سریع و بیتأمل بدست نمیآید. محبت میتواند حتی از برخی تقصیرات چشمپوشی کند (امثال ۱۰:۱۲). هدف از انتقاد، تخریب نباید باشد، بلکه هدف ایجاد شالوم و آرامش الهی در وجود و محیط شخص است. گاه باید حتی به هنگام دیدن معایب، شکیبایی به خرج داد، چون ممکن است شخص خاطی توانایی شنیدن و پذیرش معایب خود را نداشته باشد. باید از انگیزههای خود نیز اطمینان کسب کرد. آیا گوینده از محبت کافی برای ابراز نقص دیگری برخوردار است و یا صرفاً بدون محبت در پی بیان حقیقت است؟ آیا میتوان به جرأت گفت که من این شخص را چنان دوست دارم که میتوانم با حکمت و سعۀ صدر بهگونهای که آرامش و شالوم الهی در زندگیش پدید آید، تقصیراتش را به او بیان کنم؟ در این راستا، نه تنها گوینده، حکمت خود را میسنجد، بلکه شنونده نیز با نوع شنیدن خود، پرده از میزان گشودگی خود به حکمت خدا برمیدارد. ما چگونه به انتقادات گوش میکنیم؟
خوانندۀ عزیز همانگونه که در مطالعۀ این سری از امثال دریافتید، هدف آنها خلق فضایی جدید در افکار و حالات ماست. امثال را نباید فرمولگونه درک کرد. کتاب امثال در بردارندۀ سخنان حکیمانهای است که قرنها آزموده شده و صحت آنها به اثبات رسیده است. این کتاب تبلور راهکارهایی است که فهم و رفتار خردمندانه را به بار میآورد و دانشی را به ما میبخشد که مجزا از زندگی اخلاقی نیست (امثال ۱:۱- ۷).
جامعه
شاید بتوان این کتاب را نقدی بر سایر نوشتههای حکمتی به حساب آورد. اگر حکمت در امثال سلیمان با خود "سعادت و شادی" به ارمغان میآورد، مطابق نظر این کتاب "غم و درد" حاصل آن است. در مطالعۀ کلام خدا باید به صداها و پیامهای بهظاهر متضاد کتابها به دقت گوش کرد، زیرا حقیقتی عمیق در پس این شهادات تناقضگونه وجود دارد. شایان ذکر است که عنوان کتابهای عهدعتیق از ترجمۀ یونانی کتابمقدس برگرفته شده است. در اصل عبری، عنوان این کتاب "کوهِلِت" است که میتواند به معنای فردی باشد که دیگران را فرا میخواند تا تجربیاتش را با آنها در میان بگذارد. واژۀ کلیدی این کتاب، "هِبِل" (بطالت) است که بارها در کتاب ذکر میشود. هِبِل میتواند به معنای "پوچی و بیمعنایی" و همچنین "ناپایداری و زودگذری" باشد. بر این باورم که آنچه کوهِلِت به ما میگوید به معنای آن نیست که زندگی و حیات یک شوخی و یا جوک غمانگیز است. کوهلت نمیگوید از درک سادهلوحانه و توهم خوشبینانۀ خود پیرامون باور به حیات با معنا بیدار شو. آنچه کوهلت به جِد به نقد میکشد نه بیمعنایی حیات، بل بیمعنایی خلق معنا صرفاً در دایرۀ تلاش و دستاوردهای انسانی است. عبارت "در زیر آسمان"، فضایی را که درک در آن صورت میگیرد، ترسیم میکند. "زیر آسمان"، خبر از محدودیت زمانی، مکانی، ادراکی و فیزیکی بشر میدهد. انسانی که محدود در زمان و فضاست و مرگ هر لحظه در تعقیب اوست و در دام حوادث اسیر است، نمیتواند و نباید ادعاهای بزرگ کند. به بیان دیگر، این کتاب خواننده را تشویق به افتادگی میکند. نباید به خود و دستاوردهای خویش چنان بنگریم که گویی آنها ابدیاند و در خاطرهها جاودانه باقی خواهند ماند. از سوی دیگر، باور به زودگذری حیات، ما را وا میدارد که قدر لحظات تکرارنشدنی زندگیمان را بدانیم و هر لحظه از آن را حرمت و ارج نهیم. در این کتاب حدود ۲۸ بار از واژۀ "دادن" به معنای بخشیده شدن استفاده میشود. گویی کوهِلِت به ما میگوید ببین که چقدر به تو بخشیده شده است. هدایای زندگیت را بشمار و قدر آنها را بدان. نعمت خانواده، خلقت، زمان و تمامی آنچه را که خداوند به هر یک از ما بخشیده است، تکرار نشدنی است. برای کوهِلِت، شادی و گشادهدستی دو عامل مهم تسکیندهندۀ هِبِل حیات هستند. نصیحت پایانی کتاب بار دیگر اهمیت بنیادی "ترس خدا" را گوشزد میکند. ترس خدا بهعنوان مهمترین "تکلیف انسان" و یا بهعبارت دیگر اساسیترین طریق "تعریف انسان"، ما را از پوچی، زودگذری و مصائب حیات محفوظ میدارد.
غزلغزلها
حکمت و عشق چنان در هم تنیدهاند که نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا نمود. باید عاشق حکمت بود تا آن را بدست آورد. باید عاشقانه به جستجوی آن پرداخت و درد و زجر هرمان آن را به جان خرید.
این کتاب بزرگترین مشکل حیات را فقر عشق و صمیمیت میداند. فقر عشق به خدا، به دیگری و به طبیعت. این کتاب دعوتی است لاینقطع برای بازگشت به عشقی بالغ و رو به فزونی. این کتاب دعوتی است برای رفع بیگانگی از خدا، از خود، از دیگری و از خلقت. تنها در سایۀ بازیابی این صمیمیت از دست رفته است که تقدس رخ میدهد و جهان عرصۀ تجلی عمل الهی میگردد. آنچه احیاکنندۀ عشق انسانی است، عشق لایتغیر و همیشه حاضر و فعال خداست. این کتاب روایت درد عشق دو عاشق است که با نهایت احترام و عطش فراوان در انتظار وصال یکدیگرند. در باب اول آیۀ ۹، مرد زن را به اسبی در ارابه فرعون تشبیه میکند. نویسنده در این قسمت به رویدادی شناخته شده در نبردهای باستانی اشاره میکند. در نبردی که فرعون با پادشاه قادش داشت. قادشیان که میدانستند اسبان فرعون، ماده میباشند، اسبان نر را به ارابههای او نزدیک کردند تا در میان آنها ناآرامی و همهمه بیندازند. به دیگر سخن مرد به زن میگوید «تو مردان را از خود بیخود میکنی». عشق خدا به انسان اینگونه است. عشق اکسیر رها شدن از خود و توجه به دیگری است و آگاهی از عشق بیحد و مرز محبوب، در ما ایجاد عشق میکند.
ایوب
کتاب ایوب روایت شنیدن حکمت از شخص رنجبر است. این کتاب بیشتر از آن که بخواهد دلیل رنج را از خدا بپرسد و یا به تجربه و تحلیل خود رنج بپردازد، بر شخص رنجبر متمرکز است. گویی فرد رنجبر از اقتداری خاص برای سخن گفتن برخوردار است. اقتداری که شنونده را به "سکوت" و فراتر از آن به "احترام" نسبت به شخص رنجبر تشویق میکند. این کتاب نمایانگر آن است که او که دردی جانکاه بر خود دارد، الهیدانی است که درکی خاص و منحصربهفرد از خدا دارد. ایوب روایت الهیات نه رنج بلکه رنجبر است. رنجبری که حق سخن گفتن و حق شنیده شدن را به تمامی داراست.
بابهای پایانی این کتاب بسیار پر رمز و راز است. شاید پیغام کتاب آن است که نمیتوان همیشه به درک روشن درد و رنج رسید و یا نباید همواره بهدنبال پاسخ بود. چرا که پاسخ، خود به درد و رنج مشروعیت میدهد. و یا شاید پیغام آن است که خدا را نباید تنها در دایرۀ درک اخلاقی خود تعریف کرد (خروج ۳۴:۶). از خدا نباید با درک محدود خود، موجودی قابل پیشبینی و فرمولپذیر بسازیم. او گاه برای خیر ما، ما را به عرصههایی میبرد که برایمان هضم ناشدنی است، اما میتوان مثل ایوب از کورۀ آزمایش سربلند و متحول شده بیرون آمد.
آنچه در پایان این نوشتۀ اجمالی و سرشار از نقض بیش از پیش جلوه میکند، نیاز به مطالعۀ آهسته و پر از تعمق ادبیات حکمتی است. از یاد نبریم که ترس از خداوند سرآغاز دانش است (امثال سلیمان ۱:۷).
[1] ادبیات حکمتی درکتابمقدس بهطور خاص به کتابهای امثال سلیمان، جامعه، غزلغزلها و ایوب اشاره دارد اما برخی از مزامیر را نیز میتوان در زمرۀ این ادبیات به حساب آورد. بهطور کلی هر گاه نویسنده در پی قیاس دو راه برمیآید (راه حکمت و راه تباهی)، و یا خواننده را تشویق به مشاهدۀ عمیق خلقت و یا تجربیات زندگی میکند، گفتگوی او از سبک حکمتی برخوردار است.