عقل یا ایمان/۲
۶ دقیقه
در شمارۀ گذشته به بررسی رابطۀ عقل و ایمان در طی تاریخ تفکر مغرب زمین پرداختیم و در آن واکنشهای متفاوتی که در دورههای مختلف (پیش از مدرنیسم، مدرنیسم و پسامدرن) پیرامون ارتباط عقل و ایمان داده شد اشاره کردیم. در این شماره به بررسی دو نظر عمدۀ مسیحیان دربارۀ عقل و ایمان میپردازیم و در نهایت نگرش "پولانی" را بهعنوان راهحل تنش عقل و ایمان معرفی خواهیم کرد.
۱- دیدگاه تمایز: عقل یا ایمان
همانگونه که پیشتر ذکر شد کانتً بر دو نوع شناخت تأکید ورزید. یکی عرصۀ علم که با شناخت پدیدارها به پیش میرود و دیگری عرصۀ اخلاق که ما را به فضای فراتر از عالم پدیدارها رهنمون میشود. این دو عرصه از یکدیگر متمایزند و هر یک قواعد، غایت و موضوعات خاص خود را دارند. بهعبارت دیگر تفاوت این دو آنقدر زیاد است که امکان تماس آنها با یکدیگر محال میگردد و هر نوع تلاش برای اتصال دو عرصۀ عقل و دین به تضادی لاینحل میانجامد. "سورن کیرکگارد" متفکر اگزیستانسیالیست مسیحی با قبول الگوی کانت چنین استدلال کرد که رفع این تضاد تنها با پرش ایمان مسیر است. به بیان دیگر شکاف عقل و ایمان تنها با دل به دریا زدن و پرواز ایمان پر میگردد. الهیدان برجستۀ مسیحی کارل بارت نیز با تأکید بر اهمیت مکاشفۀ خدا برای بشر سقوط کرده بر این شکاف دامن زد.
اگر پرش ایمان در تفکر کیرکگارد میتوانست انسان را به آغوش خدا ببرد، در تفکر بارت این خداست که میباید خود بر این شکاف پل زند و بشر هرگز قادر به شناخت خدا به یاری تفکر و ایمان خود نخواهد بود. در تفکر بارت شناخت محصول مکاشفه است و تنها آنانی که ماهیت این مکاشفه را با ایمان به مسیح دریافت کردهاند میتوانند به معرفت الهی دست یابند. اما در نقد کیرکگارد میتوان پرسید که ماهیت این ایمان و پرش که شخص باید بدان دست زند چیست؟ چه نوع دل به دریا زدنی اصیل قلمداد میگردد و همچنین میتوان از بارت سؤال کرد که آیا مکاشفۀ خدا اساساً میتواند بهگونهای فراتر از تفکر بشر رخ دهد که برای او قابل فهم باشد؟ آیا مکاشفه میتواند هم ناقض عقل بشر باشد و هم برای بشر منطقی جلوه نماید؟ در واقع تفکر بارت نمیتواند پلی بامعنا بین عقل و ایمان احداث نماید.
۲- دیدگاه مکمل: عقل و ایمان
در دیدگاه مکمل، عقل و ایمان میکوشند تا هر یک به عرصههای مختلف حیات بشر پاسخ گویند. علم با تشریح چگونگی وقایع، تفسیری منطقی از حیات بشر بهدست میدهد و ایمان با توضیح چرایی وقایع در پی آن است تا حیات بشر را با معنا سازد. در واقع تفسیری که عقل و ایمان بهدست میدهند هر یک در حیطۀ خود صحیح هستند زیرا که حقیقت لایههای مختلف دارد و نباید آن را تنها در حیطۀ عقل و یا ایمان محدود کرد. از اینرو، نباید بین یافتههای عقل و ایمان دست به قضاوت ارزشی زد زیرا که هر یک در جای خود بصیرتزا هستند.
بنابراین، حاصلِ جمع دو منظر متفاوت عقل و ایمان حیات ما را بامعناتر میسازند؛ زیرا که به درک "چگونگی و چرایی"، جهانی یکپارچه و هدفمند کمک میکنند. اما کاملاً آشکارست که این دیدگاه از ابتدا بر جدایی عقل و ایمان صحه میگذارد. سؤالی که با آن روبروییم این است که اگر عقل و ایمان در مقابل یکدیگر قرار گرفتند چه باید کرد؟ اگر عقل و متعاقب آن تفسیر علمی نیازهای بشر را یکی پس از دیگری رفع کرد، جایگاه ایمان و متعاقب آن دین چه خواهد بود؟ آیا در این نگرش خدا ناچار نیست که جایگاهی برای خود در میان رخنههای علم پیدا کند؟
اما چگونه میتوان شکاف بهظاهر غیرقابل عبور عقل و ایمان را در نوردید؟ پاسخ به این سؤال را در دیدگاه سوم بررسی خواهیم کرد.
۳- دیدگاه منسجم: ایمان عقلپذیر و عقل مبتنی بر ایمان
در دیدگاه منسجم، عقل و ایمان علیرغم بهبار آوردن دستاوردهای مختلف، خاستگاه مشترکی دارند، در واقع عقل و ایمان در مقابل یکدیگر نمیایستند. موضع عقل (علم) و ایمان (دین) در برابر یکدیگر "تخاصم"، "تمایز" و یا حتی صرفاً تکمیل نیست زیرا اعتقاد به هر یک از این رویکردها بهمعنای آن است که جهانبینی عقل و جهانبینی ایمان با یکدیگر فرق دارند، حال آنکه عقل و ایمان هر یک از خاستگاه مشترکی برمیخیزند و بالطبع درصدد شکل دادن به جهانبینی مشترکی هستند. مهمترین سؤال بنیادی برای اثبات ادعای فوق آن است که از خود بپرسیم عقل و دانش از چه خاستگاهی برمیخیزد؟ میشل پولانی فیلسوف برجستۀ علم ثابت میکند که دانش حرکتی است با ایمان و اعتقاد به وجود واقعیتی خارجی.
به بیان دیگر، محقق علمی با اعتقاد به اینکه بر اساس مفروضات خود، واقعیتی منطقپذیر در جهان هستی وجود دارد، دست به کاوش علمی میزند. مطابق نظر پولانی علم دو محور دارد، یکی محوری درونی که خاستگاه آن ایمان به وجود واقعیتی خارجی است و دیگری محور خارجی که در آن شخص نسبت به اعتقاد خود احساس تعهد کرده به کشف واقعیت خارجی میپردازد. پولانی تحقیق علمی را به شخص نابینایی تشبیه میکند که با چوبدستی خود در حال حرکت است. شخص نابینا با آنکه جهان را رویت نکرده اعتقاد دارد (محور درونی) که جهان خارجی وجود دارد، از اینرو در آن به حرکت میپردازد (محور خارجی). حرکت او از درون به بیرون است. او در این حرکت با گزیدههای بیشماری روبرو است، اما بر اساس باور خود برخی از گزینهها را انتخاب میکند تا به هدف مورد نظر خود دست یابد.
نکتۀ کلیدی که از بحث پولانی میتوان آموخت آن است که هرگز نمیتوان فاعل شناسایی را از مفعول شناسایی جدا کرد (اشتباه مهلک مدرنیسم). محقق علمی با اعتقاد بهوجود جهانی ذیشعور و قابل درک حرکت خود را آغاز میکند. بلی، عقل و ایمان چنان در یکدیگر تنیده شدهاند که تفکیک قاطع آنان از یکدیگر امری محال و در واقع خلاف همۀ دستاورهای بشری است. اعتقاد به وجود عقلی منفک از ایمان و ایمانی عقلگریز و عقلستیز نافی ذات هر دوی آنها و در نهایت ماهیت علم و دین است. علم خود جهانبینی الهیاتی دارد زیرا درصدد تبیین و تفسیر جهان و کائنات است.
علم نیز همچون دین درصدد آن است که انسان را از مزرهای خود فراتر ببرد. بنابراین عقل و ایمان دو روی مختلف یک سکهاند که هردو میکوشند هدف مشترکی را به تحقق رسانند و آن خلق حیات و جهانی با معناست. ایمانی منطقپذیر و عقلی مبتنی بر ایمان همواره اصل حاکم بر حیات بشر بوده و خواهد بود.
از سوی دیگر، ایمان صرفاً جهشی به جهان فراتر از عقل و منطق نیست. زیرا اساساً تعیین مقصدی مشخص برای چنین جهشی امکانپذیر نیست. در واقع هدف و مقصد این جهش را خود مسافر براساس نیازهای خاص خود مشخص میکند. و آنگاه که نیاز رفع گردد، ایمان نیز خاتمه مییابد. ایمانی که نتواند به تعریف منطقی از باور خود بپردازد و برای تعیین خاستگاه، ماهیت و مقصد خود مدام نیازمند تبیین و تجربهای فراعقلی باشد، بهتدریج به مقولهای خود ساخته تبدیل میگردد که همانند کشتی بیلنگری، لنگر تاریخی خود را از دست داده است. بلی، ایمان در ذات خود عقلپذیرست و مؤمن را وامیدارد تا به کنکاش و کشف برهان ایمان خود بپردازد.
چند نکته پایانی
۱- با توجه به بحث فوق تفکیک مؤمنان مسیح به دو گروه عقلگرا و دلگرا خلاف ذات ایمان است.
۲- مسیحیان موظفند نه تنها در حیطۀ رابطه خود با خدا رشد کنند بلکه میباید برای ایمان خود تا آنجا که میتوانند شواهد منطقی بیابند زیرا که ایمان مقولهای عقلپذیر است.
۳- کدام خدا ما را تشویق میکند که نه فقط با روح و جان بلکه با عقل خود نیز خدا را ستایش کنیم. (اول قرنتیان ۱۴:۱۵)