عطایای روح: دیروز و امروز/۳
۱۴ دقیقه
مقدمه
در دو شمارۀ پیش دربارۀ ماهیت عطایای روح بهطور کلی و جایگاه آنها در حیات کلیسا سخن گفتیم و وعده دادیم که در این شماره بهبررسی این پرسش خواهیم پرداخت که، آیا عطایای معجزهآسا برای امروز نیز هست؟ از آنجا که پاسخ به این پرسش مستلزم آگاهی از برخی مقدمات است که در شمارههای بعد مطرح خواهد شد، ناگزیر پاسخ به سؤال فوق را به یکی از شمارههای بعد موکول میکنیم. در این شماره نگاهی اجمالی به گزیدهای از عطایای روح میافکنیم.
پولس در قسمتهای مختلفی از رسالتش بهدستههای مختلفی از عطایا اشاره میکند. پیش از شروع بحث باید تأکید کنیم که او در هیچ کجا فهرست کاملی از عطایای روح بهدست نمیدهد. اساساً مقصود او انجام بحث جامعی دربارۀ موضوع نیست بلکه او بهفراخور نیاز کلیسایی که نامه به آن نوشته شده و به مقتضای موضوع بحث و هدفی که از آن در نظر دارد، بهشمار معینی از عطایا اشاره میکند و شماری دیگر را از قلم میاندازد.
نهتنها فهرستهایی که پولس از عطایا بهدست میدهد کامل نیست بلکه در میان عطایای ذکر شده در یک فهرست نیز ممکن است تداخل وجود داشته باشد. بهدیگر سخن، عناوینی که پولس در قسمتهای مختلف رسالاتش برای عطایای مختلف بهکار میبرد، اصطلاحاتی فنی و جاافتاده برای اشاره به مفاهیم و پدیدههایی که بهدقت تعریف شده باشند، نیستند و نباید آنها را اینچنین درنظر گرفت. بهعلاوه از مجموع همۀ عطایایی نیز که پولس در جاهای مختلف به آنها اشاره میکند نمیتوان فهرست کاملی از همۀ هدایای خدا به مؤمنان بهدست آورد. برای هدایای سخاوتمندانۀ خدا به مؤمنان نمیتوان حد و مرزی قائل شد و پولس مدعی نیست که در فهرستی یا در همۀ فهرستها برروی هم به همۀ این هدایا اشاره کرده باشد.
نکتۀ دیگری که باید پیش از ورود بهبحث بدان اشاره کنیم این است که در برخی قسمتها پولس به کارکردها و در برخی قسمتهای دیگر به اشخاص بهعنوان هدایای خدا به کلیسا اشاره میکند، و در برخی قسمتها نیز ایندو را با هم ترکیب مینماید.
برای هدایای سخاوتمندانۀ خدا به مؤمنان نمیتوان حد و مرزی قائل شد و پولس مدعی نیست که در فهرستی یا در همۀ فهرستها برروی هم به همۀ این هدایا اشاره کرده باشد.
نیز در برخی موارد به عطایی واحد به هر دو صورت اشاره کرده است. برای مثال، عطایای مذکور در اولقرنتیان ۱۲:۸-۱۰همگی کارکرد هستند، حال آنکه هدایایی که در افسسیان ۴:۱۱ بدان اشاره شده، همگی اشخاصند. در عینحال، میبینیم که در اولقرنتیان ۱۲:۱۰ از عطای "نبوت" که یک کارکرد است، سخن رفته و در افسسیان ۴:۱۱ از همان عطا تحت عنوان "انبیا" که به اشخاص اشاره دارد، نام برده شده است. بهعلاوه میبینیم که در فهرست اولقرنتیان ۱۲:۲۸ اشخاص و کارکردها در کنار هم گذاشته شدهاند، یعنی هم از رسولان و انبیا (که اشخاصند) سخن رفته، هم از امداد و مدیریت (که کارکردند).
از همۀ اینها این نتیجه حاصل میشود که نمیتوان بین عطایا بهعنوان اشخاص و عطایا بهعنوان کارکرد تمایز ذاتی قائل شد و برای مثال، گفت که "نبوت" عطایی است ماهیتاً متفاوت با "انبیا". بلکه درست این است که بگوییم کس یا کسانی که کارکرد نبوت در آنها بهطور مکرر و مرتب و با شدت و قوت قابل ملاحظه بهظهور میرسید نبی خوانده میشدند. ولی اینها به دو عطای مختلف یا دو مفهوم متفاوت از عطا اشاره ندارند و این در مورد سایر عطایا نیز صادق است.
ما در ادامۀ این نوشتار نخست بهبررسی عطایای مذکور در اولقرنتیان ۱۲:۸-۱۰ میپردازیم و سپس بهسراغ سایر فهرستها میرویم. از این میان نبوت، شفا و زبانها را که امروزه بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند و دربارۀ آنها بحث زیادی وجود دارد، به تفصیل در سه شمارۀ جدا بررسی خواهیم کرد.
کلام حکمت:
برای درک درست مفهوم کلام حکمت یا بیان حکمتآمیز باید نخست بهزمینۀ این مفهوم بپردازیم. حکمت در عهدعتیق و یهودیت، طریق نیل به کامیابی و سعادت بود.
حکیم کسی بود که رمز کامیابی و برخورداری از زندگی سعادتمند را میدانست و برای یهودی، سعادت قبل از هرچیز و بیش از هرچیز در شناخت خدا و رابطۀ با او نهفته بود. از همینروست که نویسندۀ امثال میگوید: «ترس خدا آغاز حکمت است». امّا، شناخت خدا تنها از طریق مکاشفه یا خودآشکارسازی خدا میسر است. از همینرو، در ادبیات دینی یهود، تورات یا کتاب شریعت، تبلور و حتی تجسم حکمت و با آن یگانه تلقی شده است (بنسیرا ۲۴:۶-۱۲ و۲۳). چه اگر عالیترین وسیلۀ شناخت خدا و ارادۀ او تورات باشد، در این صورت بیتردید تورات را باید عالیترین گنجینۀ حکمت تلقی کرد.
از دیگر سو، از بابهای نخست نامۀ اول پولس به قرنتیان کاملاً مشهود است که خوانندگان نامۀ او نیز علاقۀ زیادی به حکمت داشتند. حکمتی که این غیریهودیان یونانی-رومی شیفتۀ آن بودند، حکمتی از نوع سوفسطائی بود که فیلسوفنماهای دورهگرد آن زمان یونان مُبَلّغ آن بودند. این حکمت در فصاحت کلام و فن سخنوری ظهور و بروز میکرد و بیشتر حکمت ظاهر کلام بود تا محتوای آن. حکمت سخنوری نزد قرنتیان ارزش بسیار داشت و شاید از همینرو آنان بیشتر شیفتۀ اَپُلس بودند که سخنوری ماهر از اسکندریه، شهر حکمت و فلسفه بود، و در قیاس با او، پولس ضعیف و کمنور جلوه میکرد. امکان دارد مؤمنان قرنتس به تلفیقی از حکمت یهود و یونانی دست زده و روحانیت اشخاص را با ملاک برخورداری از چنین حکمتی میسنجیدند.
در نقطۀ مقابل این دو نوع حکمت و مظاهر آن، پولس مسیحِ مصلوب را تجسم حکمت قلمداد میکند و پیام حکمت برای او پیام صلیب است (اولقرنتیان ۱:۲۳-۲۵). برای پولس خدا خود را به عالیترین شکل در صلیب مسیح آشکار کرده و از همینرو حکمت یا طریق سعادت را باید در صلیب جستجو کرد. بدینترتیب او مسیحِ مصلوب را از یک سو در مقابل شریعت و از دیگر سو در مقابل حکمت دنیوی سوفسطائیان قرار میدهد.
درک درست عطای "کلام حکمت" یا بیان حکمتآمیز تنها در پرتو مطالب بالا میسر است. نمیتوان و نباید عبارت "کلام حکمت" را منفک از زمینۀ نوشتاری و چارچوب تاریخی آن معنا کرد. با توجه به این زمینه و در این چارچوب، کلام حکمت در وهلۀ اول پیام صلیب است. این کلام کلامی است که در آن راز صلیب و نقشۀ نجات خدا گشوده میشود.
بهعبارت دیگر مرکز دایرۀ حکمت از نظر پولس مسیحِ مصلوب است. ولی اگر بخواهیم این دایره را با شعاع بزرگتر ترسیم کنیم باید بگوییم حکمتی که پولس از آن سخن میگوید حکمتی است که شناخت خدا و درک اسرار، نقشه و راههای خدا را بهارمغان میآورد، و کلام حکمت کلامی است که چنین حکمتی را بهدیگران منتقل میکند. بخشندۀ این حکمت روحالقدس است (اولقرنتیان ۲:۹-۱۶؛ کولسیان۱:۹) و اساساً در یهودیت، روحالقدس بهعنوان روح حکمت شناخته شده بود. این همان حکمتی است که پولس در افسسیان ۱:۸-۱۰ به آن اشاره کرده است، حکمتی که شناخت راز ارادۀ خدا و نقشۀ ازلی و ابدی او یعنی جمعکردن همهچیز در مسیح را برای مؤمن به ارمغان میآورد. کمی جلوتر در آیات ۱۷-۱۸ میبینیم که پولس این حکمت را با روح خدا و مکاشفۀ او مربوط میسازد و نتیجۀ آن را شناخت خود خدا، دعوت مسیحی و قدرت عظیم الهی در زندگی مؤمن میداند. این همان حکمتی است که مطابق افسسیان ۳:۳-۶ به پولس بهعنوان رسولِ مسیح و به سایر رسولان و انبیا بخشیده شده بود.
این حکمت به عالیترین درجه در کلام مجسم و کلام مکتوب خدا نهفته است و بهوسیلۀ روح خدا بر مؤمنان افاضه میشود. کلام حکمت، کلامی است که تحت الهام روحالقدس این حکمت را به دیگران منتقل میکند. بنابراین به احتمال زیاد دریافتکنندگان این حکمت معلمان راستین کلام خدا هستند که تحت الهام روح خدا و با مکاشفۀ او حقایق کلام را دربارۀ خدا و راههای او تعلیم میدهند. در کنار اینان باید رسولان، انبیا و شبانان را نیز که تعلیم حقایق الهی بخشی از کار آنهاست، از زمرۀ کسانی شمرد که این عطا به آنها بخشیده میشود.
کلام معرفت:
برای درک درست این عطا نیز باید آن را در زمینۀ نوشتاری و تاریخی آن بررسی کرد. در میان کلیساهای کاریزماتیک این عطا معمولاً بهعنوان قابلیت درک حقایق مخفی در مورد زندگی اشخاص شناخته میشود. ولی هیچدلیلی در نوشتههای پولس چه در این نامه و چه در نامههای دیگر وجود ندارد که مؤیّد چنین برداشتی باشد.
کلام معرفت یا علم رابطۀ بسیار نزدیک با کلام حکمت دارد و این دو عطا تا حد زیادی تداخل دارند. معرفت نیز همانند حکمت برای مؤمنان کلیسای قرنتس حائز اهمیت بسیار بود. نکات مختلفی که دربارۀ نگرش قرنتیان به حکمت و سخنوری گفتیم در مورد معرفت نیز صادق است. قرنتیان برای دانش و معرفت و گفتار عالمانه ارزش فوقالعاده قائل بودند (اولقرنتیان ۱:۵) و خود را از ارباب معرفت بهشمار میآوردند.
برای پولس خدا خود را به عالیترین شکل در صلیب مسیح آشکار کرده و از همینرو حکمت یا طریق سعادت را باید در صلیب جستجو کرد.
ولی معرفتی که آنها در پیاش بودند، معرفت سوسفطائیان بود که بیشتر در سخنوری جلوهگر میشد و برای خودنمایی و فخرفروشی بهکار میرفت. پولس این نگرش و ارزشگذاری قرنتیان را نقد میکند و دربارۀ غرور ناشی از آن هشدار میدهد (۸:۱-۳؛ ۱۳:۲، ۸، ۱۲).
حکمتی که پولس از آن سخن میگوید حکمتی است که شناخت خدا و درک اسرار، نقشه و راههای خدا را بهارمغان میآورد، و کلام حکمت کلامی است که چنین حکمتی را بهدیگران منتقل میکند.
ولی در قسمتهای دیگر، بهطور مثبت از معرفتی متفاوت و از نوع دیگر سخن میگوید (۱۴:۶ ؛ دومقرنتیان ۸:۷؛ ۱۱:۶). این معرفت چیزی نیست جز شناخت خدا و اراده و طریقهای او چنانکه در مسیح و انجیل آشکار شده است (افسسیان ۱:۱۷-۱۸؛ کولسیان ۱:۹-۱۰؛ فیلپیان ۳:۸-۱۰). این معرفت، معرفتی است که روحالقدس میبخشد (اولقرنتیان ۲:۱۲-۱۳؛ افسسیان ۱:۱۷؛ کولسیان ۱:۹-۱۰) و عالیترین منبع آن کتابمقدس است. کلام معرفت یا علم، کلام یا گفتاری است که این معرفت را منعکس و به دیگران منتقل میکند، و به احتمال زیاد، همانند کلام حکمت، رابطۀ بسیار نزدیک با عطای تعلیم دارد.
البته جای تردید نیست که خدا گاه بهوسیلۀ روحش مؤمنان را از برخی حقایق مخفی آگاه میسازد. این پدیده هم نزد پولس و کلیساهای تأسیس شده بهدست او شناخته شده است و هم سابقۀ آن در عهدعتیق و در خدمت عیسای خداوند یافت میشود.
ولی بهنظر نمیرسد مقصود پولس از کلام معرفت یا علم این جلوه از کار روح باشد. بلکه عنوان مناسبتر برای آن مکاشفه یا نبوت است. در اولقرنتیان ۱۴:۲۴-۲۵ پولس عطایی را که با بهکارگیری آن رازهای دل اشخاص آشکار میشود، "نبوت" میخواند و در آیات ۲۹ تا ۳۱ میبینیم که نبوت برای پولس یعنی دریافت مکاشفهای از خدا. پس بهتر است کلام معرفت یا بیان معرفتآمیز را قدرت تعلیم و انتقال معرفت خدا به دیگران تحت الهام روح تلقی کنیم و قابلیت درک و افشاء حقایق مخفی دربارۀ اشخاص و امور مختلف را مکاشفه یا نبوت بخوانیم. دربارۀ عطای نبوت در یکی از شمارههای آینده بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
ایمان:
ایمانی که پولس در اینجا از آن سخن میگوید، ایمانی نیست که انسان بهواسطۀ آن پارسا شمرده میشود و نجات پیدا میکند (رومیان ۳:۲۸؛ افسسیان ۱:۸). نیز ایمانی نیست که مسیحی بهواسطۀ آن وعدههای خدا را از آن خود میسازد (عبرانیان ۱۱). بلکه به نظر میرسد این ایمان هدیهای است خاص از سوی خدا برای انجام کارهای معجزهآسا. این ایمان، ایمانی است که کوهها را جابهجا میکند (اولقرنتیان ۱۳:۲؛ مرقس ۱۱:۲۳). البته مقصود این نیست که در اینجا سخن از ایمانی است با کیفیت و ماهیتی کاملاً متفاوت با انواع پیشین. چه ماهیت ایمان، از هرنوع که باشد، اعتماد و توکل برخداست. ولی خدا بهطور خاص به برخی این قابلیت را میبخشد که به او برای انجام کارهای معجزهآسا اعتماد و توکل کنند.
هرچند برای خدا هیچ امری ناممکن نیست، ولی نه در کتابمقدس و نه در تاریخ کلیسا گزارشی دربارۀ اینکه مسیحیان عملاً کوهی را جابهجا کرده باشند وجود ندارد (مگر مواردی که در آنها در نتیجۀ دعای مؤمنان زمینلرزهای رخ داده است: اولپادشاهان ۱۹:۱۱؛ اعمال ۴:۳۱ ؛ ۱۶:۲۵-۲۶؛ مکاشفه ۶:۱۰-۱۲). در فرهنگ یهود جابهجا کردن کوهها اصطلاحی بود برای اشاره به انجام کارهای ناممکن. پس مقصود از وعدۀ عیسی آن است که اگر مسیحی ایمان خود را بهکار بیاندازد، هرچیزی که خدا او را برای انجامش فراخوانده باشد برای او امکانپذیر خواهد بود، هراندازه هم که آن کار دشوار یا حتی ناممکن بهنظر برسد. با اینکه همۀ مؤمنان خوانده شدهاند که اینگونه ایمان خود را بهکار ببرند، ولی پولس اظهار میدارد که موهبت برخورداری از چنین ایمانی بهطور خاص بهبرخی مسیحیان بخشیده شده است.
اما باید تأکید کرد که ماهیت این ایمان، اعتماد و توکل به خداست، و از همینرو بر درک نقشه خدا و زیستن مطابق ارادۀ او استوار است (اولیوحنا ۵:۱۴). بهدیگر سخن، ما خدا را بهانجام کاری مجبور نمیکنیم و بر یک قانون مکانیکی روحانی نیز تکیه نمینماییم. بلکه این ایمان اعتماد و توکلی شخصی بر خود خداست که حاوی تسلیم کامل بهخواست و ارادۀ اوست. اختیار نهایی با خداست، نه با انسان.
از این دیدگاه، ایمان بهنوعی فرمول تبدیل میشود، فرمولی که بر یک قانون روحانی جهانشمول متکی است. بنابر تعلیم برخی واعظان این جنبش، جهان هستی تابع قانون فراگیر ایمان است، قانونی که اگر مؤمن از آن آگاه شود و مطابق آن عمل کند، هرچیزی برای او امکانپذیر میگردد. مطابق با این قانون فراگیر، اگر کسی به آنچه میگوید یقین داشته باشد و به آن شک نکند، هرآنچه بگوید بهانجام خواهد رسید. این درک از ایمان صرفاً بر گفتۀ عیسی در مرقس ۱۱:۲۲و۲۳ متکی است. قانون ایمان شامل حال خدا نیز میشود!
بنابر تعلیم واعظان "جنبش ایمان"، جهان هستی تابع قانون فراگیر ایمان است، قانونی که اگر مؤمن از آن آگاه شود و مطابق آن عمل کند، هرچیزی برای او امکانپذیر میگردد. مطابق با این قانون فراگیر، اگر کسی به آنچه میگوید یقین داشته باشد و به آن شک نکند، هرآنچه بگوید بهانجام خواهد رسید.
خدا نیز در انجام کارهایش از این قانون بهره میجوید و مطابق با آن عمل میکند. مؤید این اعتقاد نیز ترجمۀ غیرمعمول و نادرست آیۀ ۲۲ بهاین صورت است که، «عیسی پاسخ داد: ایمان خدا را داشته باشید». مطابق این دیدگاه، با ایمان بود که خدا جهان را خلق کرد. او فرمان داد که موجودات بهوجود آیند و چون به آنچه گفت یقین داشت، یعنی مطابق با قانون ایمان عمل کرد، آنچه فرمان داد بهانجام رسید و جهان بهوجود آمد.
مسیحیان هم میتوانند این ایمان خداگونه را داشته باشند. بنابراین، قانونی جهانشمول وجود دارد که بالاتر از خداست و خود خدا هم مطابق با آن عمل میکند. بهعلاوه بهرهجویی از این قانون محدود به مسیحیان نیست. بهواقع، بسیاری از مردمان بیایمان و حتی گناهکار نیز از همین قانون بهره میجویند و به موفقیتهای بسیار دست مییابند. پس این قانون چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی قابل بهرهبرداری است و کارآیی آن به هیچوجه منوط به ایمان به مسیح یا به خدا نیست.
کاملاً آشکار است که در این نگرش، "ایمان" درجای خدا نشسته است. فرمول و قانون ایمان از قدرت مطلق و حضور مطلق برخوردار است. کافی است این فرمول را بهکار ببریم و مطابق با این قانون عمل کنیم که آنچه بخواهیم بهدست خواهیم آورد. اینجا ایمان دیگر اعتماد و توکل شخصی به پدر آسمانی و محبت او نیست بلکه یقین و بهرهگیری مکانیکی از قانونی غیرشخصی و حتی بیتفاوت نسبت به نیکی و بدی است!
از این لحاظ ایمانی که جنبش ایمان تعلیم میدهد به مفهوم جادو بسیار نزدیک میشود، چراکه در آن انسان با بهکارگیری فرمولی که بر یک قانون ثابت روحانی استوار است، نیرویی روحانی را در خدمت خود میگیرد. اینجا دیگر انسان در خدمت خدا نیست بلکه "خدا" در خدمت انسان است. و اگر انسان بتواند فرمول فوق را بهدرستی بهکاربگیرد، نتیجۀ کار قطعی است. پس هگین ادعا میکند که طی چهل و پنج سال خدمت، حتی یکبار دعای او بیجواب نمانده و در همۀ موارد هم پاسخ مثبت بوده است!
جای تردید نیست که جهانبینی نهفته در پس این نگرش، با جهانبینی و خداشناسی مسیحی تناقض فاحش و جدی دارد.
ایمانی که جنبش ایمان تعلیم میدهد به مفهوم جادو بسیار نزدیک میشود، چراکه در آن انسان با بهکارگیری فرمولی که بر یک قانون ثابت روحانی استوار است، نیرویی روحانی را در خدمت خود میگیرد. اینجا دیگر انسان در خدمت خدا نیست بلکه "خدا" در خدمت انسان است.
ایمان مسیحی ایمان به قانون یا فرمولی روحانی نیست. نیز ایمان به قدرت خودِ ایمان نیست. ایمان مسیحی، ایمان به قدرت خدایی است پر از محبت که حاکم و خداوندگار همۀ کائنات است. ماهیت این ایمان، اعتماد و توکل است نه یقین ذهنی صرف. آیاتی چون مرقس ۱۱:۲۳ و یوحنا ۱۴:۱۳-۱۴ را باید در پرتو آیات دیگری چون یوحنا ۱۵:۱۷ یا اولیوحنا ۵:۱۴، و در چارچوب خداشناسی مسیحی چنانکه در کل کتابمقدس تعلیم داده شده است، تفسیر کرد. بنابراین، لازمۀ کارآیی ایمان، شناخت اراده و نقشۀ خدا و گام برداشتن در این نقشه است.
ایمان مسیحی ایمان به قانون یا فرمولی روحانی نیست. نیز ایمان به قدرت خودِ ایمان نیست. ایمان مسیحی، ایمان به قدرت خدایی است پر از محبت که حاکم و خداوندگار همۀ کائنات است. ماهیت این ایمان، اعتماد و توکل است نه یقین ذهنی صرف.
ایمان وسیلهای برای تحمیل خواستههای ما به خدا نیست، بلکه اعتماد و توکل به خدایی است که مطابق نقشه و برنامۀ خود به دعاهای ما جواب میدهد و احتیاجات ما را رفع مینماید.