شفا در زخم است
۱ دقیقه
بر سرِ ره کودکی اِستاده بود،
بس نحیف و لاغر و لرزان چو بید،
موج میزد اشکِ غم در دیدگان،
گشتِ چشمانش به هر سو میدوید.
گونهها از آتشِ غم تابناک،
تابِ اِستادن نداشت؛
ناتوان و ناامید!
بیکس و خسته پریشان خشمناک،
از کسان و از محبت میرمید.
آرزوی مهربانی در وجودم شعلهور،
لکن اشکال بزرگی بینِمان در کار بود؛
من بلند او کودکی کوتاه قد،
فاصله بین من و او مانعی دشوار بود.
تا نترسد او ز من، باید که من،
پائین آیم از بلندی فاصله کمتر کنم.
در برابر خم شوم زانو زنم.
اندکی اندام کوچکتر کنم.
پیش رفته دست بگذارم بر او،
با نوازش حال او بهتر کنم.
نور امیدی پدید آرم در او،
فتحِ خوبی بر بدی باور کنم.
روبرویم بود گودالی عمیق،
ناگهان لغزیدم افتادم در آن.
دست و پایم شد همه زخمی ز تیغ،
قطره قطره خون ز انگشتان چکان.
زخمی و فرسوده برپا خاستم،
پیش او رفتم که آرامش کنم؛
دیدگان در دیدگانش دوختم،
با نگاهِ مهربان شادش کنم.
چون مرا مجروح و آلوده بدید،
آشکار از ژرفنای چشم او،
روح اطمینان در او دیدم پدید،
رفته بُد از بین ترس و خشم او.
روحِ آرام و تن خاموشِ من،
جذب خود کرده همه غمهای او؛
شادمان افکند خود در آغوش من،
سالم و آرام سر تا پای او!
اوکام- بهار ۲۰۰۷
−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−-
۱ اشعیا ۵۳:۵