روی دیگر کارت کریسمس
۷ دقیقه
به تصاویر روی این کارتها که نگاه کنید (منظورم کارتهای مذهبی است)، معمولاً چهرۀ آرام و ملکوتی مریم را میبینید که هالهای از نورْ گرد سر (و بعضاً نیمچه تبسمی بر لب) دارد و عیسای نوزاد را که او هم دورِ سرش ستارهباران است با خوشحالی در آغوش کشیده و درحالیکه مانند ملکهها نشسته است (در بعضی عکسها تاجی هم بر سر دارد)، مجوسیانی با لباسهای پر زرق و برق تعظیمکنان در مقابلشان زانو زدهاند و هدایای نفیسی را که بهطرزی ماهرانه در کاغذ کادوهایی زیبا پیچیده شده است، پیش پای مادر و طفل گذاشتهاند (این هدایا در برخی کارتها پای درخت کریسمس چیده شده است). بالای تصاویر هم معمولاً چند فرشته و کروبی شاد و خندان در آسمان جست و خیز میکنند و شیپور مینوازند. طراحان بعضی از این کارتها برای محکمکاری داخل کارت را نیز طوری میسازند که بهمحض باز شدن، نوای فرحبخش موسیقی از آن بهگوش برسد. بر صفحات داخلی هم معمولاً بسته به اینکه خریداران از چه گروهی باشند، به آیات تشویقآمیزی از کتابمقدس، یا جملاتی شاعرانه و رمانتیک برمیخوریم که در آنها برای گیرندگان سالی پر از خیر و خوشی و شادی و کامیابی و خلاصه هر نوع برکت و سعادت دیگری که فکرش را بکنید آرزو شده است.
بر کارتهای غیرمذهبی هم معمولاً یا بابانوئل را میبینیم که بر سورتمهای تندپا و پر از هدایا سوار است، یا به تصاویر درخت کریسمس و شمع و گل و بلبل برمیخوریم. اما پشت این کارتها معمولاً خالی است، و نوشتۀ حاضر هم دقیقاً در مورد همین قسمت خالی است: در مورد تمام آن واقعیاتی که روی دیگر کارت کریسمس را تشکیل میدهند و اغلب در هیاهو و زرق و برق جشنهای کریسمس به فراموشی سپرده میشوند.
کریسمس پارسال، از دوستی در ایرلند کارت تبریکی بدستم رسید. در پاکت را که باز کردم، چشمم به تصویر یک الاغ زشت و لاغراندام افتاد که همینطور نیمرخ در مرکز کارت خودنمایی میکرد. زیر آن هم آیهای نوشته شده بود که الآن در خاطرم نیست. خیلی ناراحت شدم. فکر کردم دوستم حتماً مرا دست انداخته، یا شاید هم این یک شوخی ایرلندی است که من از آن سر در نمیآورم. با خودم گفتم حیف آن آیه که اینطور پای عکس یک الاغ چاپش کردهاند. چطور میتوانند با واقعۀ پرشکوه میلاد مسیح اینطور حقیرانه برخورد کنند! اما حال که کتاب "عیسایی که هرگز نمیشناختم" را خواندهام، به این فکر افتادهام که شاید تصویر آن الاغ آنقدرها هم که من فکر میکردم بیمناسبت نبوده است.
در ایام دانشجویی دوستی داشتم "آزاده" که نزدیک به ۱۰ سال در عراق اسارت کشیده بود. پسر ساده و مؤمنی بود و به جرأت میتوانم بگویم از خیلی از دوستان بهظاهر ایماندار کلیساییام صاف و صادقتر بود. نمازش را میخواند و روزهاش را میگرفت و آدم خداترس و بامعرفتی بود. اما یک عادتش همیشه کلافهام میکرد. مدام با لهجۀ غلیظ عربی میگفت: "الله اکبر!" اگر درس را خوب نمیفهمید میگفت: "الله اکبر!" اگر در خیابان صحنهای میدید که خوشش نمیآمد میگفت: "الله اکبر!" یک روز برای اینکه با او لج کرده باشم گفتم: «ما مسیحیان میگوییم: "الله اصغر"!» خیلی جا خورد، گفت: "الله اکبر! مگر شما اعتقاد ندارید که خدا بزرگ است؟" گفتم: "چرا، ولی بعدش چه؟ خدایی که فقط برای خودش بزرگ باشد به چه درد من میخورد؟ ما معتقدیم بزرگیِ خدا در این است که با وجود بزرگ بودن، خودش را بهخاطر ما خوار و کوچک و حقیر کرد و این پایین پیش ما آمد تا ما انسانهای بدبخت و گنهکار را از گندابی که در آن پایین میرفتیم نجات دهد. بهخاطر همین است که میگویم الله اصغر."
و این دقیقاً همان روی دیگر کارت کریسمس است که اغلب نادیده انگاشته میشود. تصویری که اناجیل از واقعۀ تولد عیسی بهدست میدهند با جلال و جبروتی که روی کارتهای کریسمس میبینیم خیلی فرق دارد. در واقع خدا پستترین و رقّتانگیزترین شرایط را برای فرستادن پسرش به این دنیا انتخاب کرد (شاید تا کسی نتواند به او برچسبِ پارتیبازی بزند). آبستن شدن مریم خارج از ازدواج در روزگار کنونی ما که سالیانه میلیونها دختر نوجوان خارج از ازدواج حامله میشوند جنبۀ تکاندهنده و رسواییآور خود را تا اندازۀ زیادی از دست داده است، اما برای جامعۀ یهودی کوچک و بستۀ قرن اول که در آن همه همدیگر را میشناختند، خبری که جبرائیل به مریم داد آنقدرها هم خوشایند نبود. مجازات دختر نامزدکردهای که پیش از ازدواج حامله میشد، سنگسار بود. عجیب نیست که مریم از شنیدن این خبر یکّه میخورَد و مضطرب و نگران میشود. در تشویش و نگرانی خود، اولین همدمی که به فکرش میرسد، خویشاوندش الیزابت است که او نیز اخیراً دیداری معجزهآسا داشته و حال در سن پیری آبستن است. پس شتابزده نزد او میرود. اما ببینید بین این دو چقدر تفاوت است:
درحالیکه تمام اهالی ناصره با شادی و حیرت راجع به رحم شفایافتۀ الیزابت و لطف خدا نسبت به او صحبت میکنند، مریم مجبور است سرافکندگی معجزۀ بس بزرگتری را که برای خودش اتفاق افتاده در نهان تحمل کند و نامزدش یوسف در این فکر است که بیهیاهو نامزدیشان را برهم بزند تا خیلی از مریم حتکآبرو نشود.
چند ماه بعد یحیی بهدنیا میآید. در وصف این واقعه میخوانیم: «چون زمان وضع حملِ الیزابت فرارسید، پسری بهدنیا آورد. همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند» (لوقا ۱:۵۷ و ۵۸). بنابراین احتمالاً هنگام زایمان الیزابت، زبدهترین قابلهها دورش جمع بودند، خویشان و دوستان از او پرستاری میکردند، و تمام دهکده از اینکه یک طفل یهودی پسر به جمعشان پیوسته مشغول جشن و پایکوبی بودند. اما ببینیم عیسی در چه شرایطی بهدنیا آمد. یکی از محققان کتابمقدس میگوید برای سرشماری، حضور سرپرست ذکور خانواده کافی بود. آیا یوسف نامزد باردارش را نیز با همان وضعیت همراه خود برد تا از خفّت زایمان در دهکده خودش بهدور باشد؟ و به محل تولد عیسی توجه کنید: آخور حیوانات، در معیّتِ گاوان و اسبان و الاغان! بزرگترین واقعۀ تاریخ که نه تنها تاریخ، بلکه حتی تقویمهای ما را به دو نیم تقسیم کرد، بیشتر شهود حیوانی داشت تا شهود انسانی! هر آن ممکن بود قاطری بر منجی عالم پا بگذارد!
و بعد، برای لحظهای آسمان باز شد، درست. فرشتگان هم پدیدار شدند. اما شاهدین این واقعه چه کسانی بودند؟ مشتی چوپان عامی و بیسواد که در جامعۀ یهود آن زمان افرادی پست و بیمقدار محسوب میشدند و چنان شهرت بدی داشتند که یهودیان آنان را در رده "بتپرستان" بهحساب میآوردند و اجازه نداشتند از محوطه بیرونی هیکل داخلتر بیایند.
حال ببینیم عیسی تحت چه حکومتی بهدنیا آمد؟ هیرودیس یکی از خونخوارترین حاکمانی بود که از سوی اشغالگران رم بر یهودیان گماشته شده بود. میگویند چند روز قبل از مرگش دستور داد هزاران نفر را دستگیر کنند و همه را در روز مرگ او اعدام کنند تا فضای مناسبی برای سوگواری در مملکت ایجاد شود. از جمله کسانی که در دوران حکومت او کشته شدند، همسر خود هیرودیس "مریمنه"، و دو تن از پسران خودش بودند. برای چنین حاکم مستبدی، صدور حکم نابودی نوزادان پسر کار چندان دشواری نبود. به همین خاطر هم بود که فرشته به یوسف دستور داد بهاتفاق عیسی و مادرش به مصر بگریزند.
من در دنیای امروز، لااقل در دنیای غرب، قشری منفورتر از پناهندگان سراغ ندارم. کافی است معلوم شود کسی پناهنده است، حتی دوآتشهترین مسیحیان هم سگرمههایشان در هم میرود! و بااینحال منجی عالم دوران کودکی را بهعنوان یک پناهنده سپری کرد. حتی پس از مرگ هیرودیس و هنگامی که فرشته گفت میتوانند به اسرائیل بازگردند، باز زادگاه عیسی امن نبود، زیرا پسر هیرودیس، آرخلائوس، بهجای پدرش بر تخت نشسته بود. بنابراین مجبور شدند به ناصره بروند. آری، منجی عالم از همان کودکی طعم ظلم و آوارگی را چشیده بود، زیرا خود برای نجات مظلومان و آوارگان جهان به دنیای ما آمده بود. اینها همه جزئی از وقایع کریسمس است، اما هیچ کارتی را ندیدهام که تصاویری در این رابطه بر خود داشته باشد.
داستان کریسمس، داستان حقیر شدن خدا است. تا پیش از عیسی، هیچ کس چنین صفتی را در مورد خدایان یا موجودات الهی بهکار نبرده بود. چنین چیزی ظاهراً تناقض محض است، اما این دقیقاً همان حقیقتی است که در پس واقعۀ کریسمس نهفته. خدا ما انسانها را بهصورت خود آفرید، اما ما گناه کردیم و این تصویر الهی را تار و مخدوش نمودیم. بنابراین خدا خود بهصورت ما درآمد، فروتن و خوار و حقیر و پست شد، خفّتِ صلیب را بر خود گرفت، تا تاوان این گناه را بهجای ما بپردازد و ما را نجات دهد؛ تا ما بتوانیم دوباره آزادانه، بیهیچ ترس و واهمه، با او در ارتباط باشیم، و تا دوباره بهصورت خدا درآییم. این است آن کار عظیمی که خدا در واقعۀ کریسمس برای بشر کرد. بنابراین این بار که به تصاویر پر زرق و برق روی کارتهای کریسمس مینگریم، روی دیگر آن را از یاد نبریم.