تهمت
۶ دقیقه
من در خانوادهای مذهبی در شهر اهواز به دنیا آمدم و از ۷ سالگی شروع به یادگیری عبادت کردم. در سن تقریباً ۱۰ سالگی به کلاسهای آموزش مذهبی رفتم و همچنین به مدت یک سال و نیم آموزش دینی را به صورت خصوصی گذراندم. در سن ۱۳ سالگی عضو فعال مذهبی در مدرسه بودم.
یادم میآید که مسابقۀ باز و بسته کردن کلانشینکف را با چشمانی بسته انجام میدادم. تا اینکه به هنرستان رفتم و در آنجا هم به مدت کوتاهی معاونت مذهبی هنرستان را به عهده داشتم و در هنرستان به عنوان بهترین فرد مذهبی معرفی شدم و بعد از اتمام دوره هنرستان به خدمت سربازی رفتم و در آنجا هم اول به عنوان مسئول گروهان معرفی شدم. و یک گروهان ۱۰۰ نفری را فرماندهی میکردم. قبل از خدمت سربازی معمولاً کتابهای روانشناسی و مذهبی را مطالعه میکردم و علاقۀ زیادی به این طور کتابها داشتم و در حین خدمت تمام آن مواردی را که یاد گرفته بودم به کار میبردم.
من از لحاظ قلبی فردی سختدل بودم و سربازها را تنبیه روحی و روانی میکردم و اکثر سربازها از اسم من هم میترسیدند. در کارم خیلی پیشرفت کردم تا اینکه به من پیشنهاد شد وارد یکی از ارگانهای نظامی شوم و دیداری هم با یکی از مقامات آنجا داشتم و تمام مدارک مورد نیاز را تحویل دادم اما وقتی به پادگان برگشتم متوجه شدم که به من تهمت رشوه گرفتن از سربازها را زدند و این در صورتی بود که من هیچ گونه رشوهای از کسی نگرفته بودم و این اتهام فقط بخاطر این بود که من یکی از سربازها را که نور چشمی فرمانده بود تنبیه کرده بودم و او میخواست انتقام بگیرد.
بعد از شنیدن این موضوع و صحبت کردن با فرماندهام و متقاعد نشدن او تصمیم گرفتم که ترک خدمت کنم و بعد از آن به شهر خودم رفتم و به مدت ۱۷ ماه ترک خدمت داشتم در این مدت من دچار افسردگی شده بودم و اکثراً در خانه بودم امّا بعد تصمیم گرفتم که سر کار بروم در یک دفتر فنی مهندسی که کارهای نقشهکشی انجام میداد مشغول به کار شدم امّا بعد از مدتی تصمیم گرفتم که دوباره به سر خدمتم برگردم و این موضوع را با مهندس آن دفتر فنی مطرح کردم و او پذیرفت که اول کسی جانشین من بشود و سپس من به خدمت سربازی بروم بعد از چند روز شخصی به دفتر ما آمد و من هم کار را به او تحویل دادم و در حین کار او با من در مورد عیسیمسیح صحبت میکرد و کمکم فهمیدم که او مسیحی است و چون به کتابهای مذهبی علاقه داشتم او به من یک کتاب انجیل داد و من شروع به خواندن انجیل کردم امًا وقتی به کلماتی نظیر عیسی پسر خدا و یا عیسی خداوند میرسیدم فکر میکردم که کفر است و توبه میکردم.
بعد از چند روز خودم را به پادگانم معرفی کردم و آنها هم من را به دادسرای نظامی بردند و پس به یک زندان منتقلم کردند این برای اولین بار بودکه من به زندان میرفتم و در آنجا با افراد قاچاقچی و قاتل در یک جا بودم. به مدت ۱۲ روز در زندان بودم و اکثر روزها را گریه میکردم و بعد از آن جریمه نقدی شدم و مجدداً به پادگانم برگشتم. من که قبل از ترک خدمت ۱۴ ماه خدمت کرده بودم به من گفتند که مدت خدمت قبلی شما صفر شده و باید ۲۴ ماه دیگر خدمت کنید. این موضوع برایم خیلی سخت بود و قصد داشتم مجدداً ترک خدمت کنم امّا به توصیه یکی از فرماندهانم این کار را نکردم و دنبال کارم را گرفتم به مدت ۷ ماه من تمام ارگانها و سازمانها را رفتم تا بلکه مشکل من حل شود. دست به دامان اصول اعتقادیم شدم و نذر و نیاز کردم اما توفیقی نداشت هر ازچند گاهی به دوست مسیحیام زنگ میزدم و او میگفت که برای من دعا میکند. تا اینکه یکی از فرماندههایم به من گفت کارم را با دویست هزار تومان درست میکند و من تصمیم گرفتم که از دوست مسیحیام پول قرض کنم تا بتوانم کارم را درست کنم.امّا وقتی این موضوع را با دوستم مطرح کردم او گفت که حاضر نیست این مبلغ را به من بدهد چون کار درستی نیست. ولی من این راه را آخرین راه ممکن میدیدم. دوستم گفت که او و کلیسا برای من در دعا و روزه خواهند بود واین باعث تعجب من شد که مگر مسیحیان دعا و روزه هم دارند؟ و دوستم گفت که این بار از عیسیمسیح بخواه تا مشکلت را حل کند و من لبخندی زدم و گفتم این همه ما امام داریم چرا باید از مسیح بخواهم. دوستم گفت که ۹ ماه است که از آشنایی من و تو میگذرد و کلام خدا را هم داری و میخوانی آیا دوست داری در قلبت را باز کنی و مسیح را بپذیری و به او ایمان بیاوری؟ من خیلی عصبی شدم اما به روی خودم نیاوردم و پیش خودم گفتم پول نمیدهد و آن وقت هم میخواهد من را کافر کند پس به دوستم گفتم مرخصی بعدی بیشتر صحبت میکنیم و از او خداحافظی کردم اما وقتی کمی از او دور شدم صدایی به من گفت که برگرد آن لحظه احساس کردم که تمام وجودم پر از آرامش شده است پس برگشتم و به دوستم نگاه کردم و از او پرسیدم کی چطور و کجا میتوان ایمان آورد؟ و او گفت هر زمان و در هر کجا میشود ایمان آورد.
به راستی که خداوند مرا لمس کرده بود و دیگر برای من هیچ سئوالی بدون جواب باقی نمانده بود.آن زمان بود که من به عیسیمسیح ایمان آوردم. از آن شب به حالا ده سال و نیم میگذرد و در این مدت خداوند اکثر خانوادۀ مرا نجات داد. و تمامی کارهایم را خداوند در دست گرفت و همه چیز به خوبی گذشت. خداوند تمامی غرور مرا برداشت و محبت را در جای او قرار داد .حال میتوانم که با چشمان خداوند به دیگران نگاه کنم و تمام کینههایم را شفا بخشید.
و بعد از مدتها من در یک مدرسه، الهیات مسیحی را گذراندم و در حال حاضر خداوند را خدمت میکنم واز بابت چنین خدمتی خداوند را شاکر هستم.
فیض و آرامش خداوند همواره با شما باشد.
کریم
این انتقام است که اگر بر مرکب غرور سواری
در مرز بیپناهی پیادهات میکند
انگشت تهمت به چشمت نزدیک
و دست بسته و متحیر رو به روی آینه مینشاندت
در تارهای عنکبوتی تهمتی ناروا
آنگاه که سر در گریبان و تنها
راه به جایی نداری از غمها
آنگاه که صدایت در گلویت مرده
چهرهات رنگ زرو برده
آه اگر یک قطره زلال آب یک صخره نجات ...
آه اگر یک پناه واقعی ... یک صدای ناب ...
آری این خیال نیست عیسی که خواب نیست
و شکستن هر تیر ناروا به سوی تو
عیسی را محال نیست
در سایه عظیم صخره نجات
عیسی ستاده با آن زلال آب
رویا نوروزی: برگرفته از داستان زندگی کریم ( تهمت)