برگرفته از داستان زندگی حسام(زندگی عنکبوتی)
زمان تقریبی مطالعه:
۱ دقیقه
آسمان همان رنگ است
زمین همان زمین
شب اگر شب است، من نیز زیر سقف آسمان روی زمین
دیده به دیدار شب بودهام
گویی کسی را باکی نیست
گویی آن که مسخِ معناهاست
آغوش تارهای عنکبوت را خوشتر میدارد
طعمهایی هرچند زشت و کریه و سپس انتظار در انتظار وقفهایی
انگار نه انگار که زیر جل و پلاسِ فرسودهات، فسیلی
انگار نه انگار که هستیات نیست
مرغ و بال وپرواز را چه آزادی
مرگ و داد و بیداد را چه پایانی
زمین همان زمین و شب اگر شب است
من نیز ...
اما چیزی، حرفی، کتابی، نامهایی، پیامی، کسی مرا مسخ نمیخواست
کسی مرا انتظار میکشید
کسی که نامش عیسی بود
مرا رو به روی پنجره آورد
گر چه خورشید همان خورشید، امّا نور را معنایی دیگر
گر چه شب همان شب، امّا تاریکی را معنایی دیگر
او مرا فردایی دیگر