You are here

اگر امروز آواز مرا بشنوی

زمان تقریبی مطالعه:

۷ دقیقه

 
 

در یک خانواده معتقد به‌دنیا آمدم. از همان زمانی که خود را شناختم به من یاد دادند که باید از خدا ترسید و برای راضی نگاه داشتن او شریعت را به‌دقت انجام داد. اما همیشه در گوش من یک صدا نجوا می‌شد: "با تمام تلاشی که انجام می‌دهی، یک گناهکار هستی و مرگ در انتظار تو است."

هرچه بزرگ‌تر می‌شدم، مجبور بودم شریعت را با دقت و وسواس بیشتری انجام دهم و به‌همان نسبت احساس گناه نیز در من شدیدتر می‌شد. بعضی اوقات به همه چیز شک می‌کردم. از خود می‌پرسیدم: "چرا خدا خاموش است، در حالی‌که با تمام وجود می‌خواهم در زندگی من حضور داشته باشد." اما بعد به خود می‌گفتم که این ضعف من است و روال زندگی برای همۀ انسان‌ها همین است.

کم‌کم آرامش خود را از دست دادم و بعضی اوقات احساس یأس و ناامیدی در من چنان زیاد می‌شد که فکر می‌کردم فوق از طاقت من است. در زندگی دنیوی کمبودی نداشتم ولی همیشه احساس می‌کردم که خلاء‌ای در زندگی من وجود دارد.

تقریباً چهار سال پیش به‌طور خیلی اتفاقی پیش یکی از دوستانم درد و دل کردم و به او گفتم: "این دنیا چه فایده‌ای دارد؟ با همۀ تلاشی که می‌کنیم احساس آرامش نداریم." او به من گفت: "من کتابی دارم که اگر آن را بخوانی، زندگی تو متحول می‌شود." در ابتدا بی‌اعتنا نسبت به آن با خود گفتم: "مگر می‌شود؟ حتماً یک کتاب روانشناسی ا‌ست و عاقبت هیچ تأثیر عمیق و ماندگاری نخواهد داشت."

بار دوم که با دوستم صحبت ‌کردم، به من گفت: "مریم، حقیقت، انجیل عیسی مسیح است." به او گفتم: "انجیل تحریف شده است"؛ و او جواب داد: "اگر انجیل تحریف شده و اینقدر زندگی مرا عوض کرده، انجیل واقعی چقدر زندگی را عوض می‌کند!"

در هر حال انجیل و فیلم زندگی عیسی مسیح را به من داد و من به‌همراه خانواده فیلم را تماشا کردیم. یادم می‌آید یک جمله از عیسی مسیح مرا به‌شدت تحت تأثیر قرار داد: «اینک بر در ایستاده می‌کوبم، اگر کسی آواز مرا بشنود و در را باز کند، به نزد او در خواهم آمد.» بعد از پایان فیلم همۀ اعضای خانواده با گفتن جملاتی در مدح عیسی مسیح به‌دنبال کار خود رفتند ولی این جمله مرتب در ذهن من طنین‌انداز بود، احساس می‌کردم که عیسی مسیح پشت در اتاق من ایستاده است.

قسمت‌هایی از کتاب انجیل (رومیان فصل ۷ و۸) را خواندم و مطالب آن در مورد شریعت و گناه و تنها راه رهایی از طریق مسیح برایم بسیار شگفت‌انگیز بود، ولی اسارت من در اعتقاداتم آنقدر زیاد بود که دچار سردرگمی شده بودم. از یک طرف عیسی مسیح ذهن مرا پر کرده بود و از طرف دیگر با یک شریعت سفت و سخت زندگی می‌کردم. این شرایط ۹ ماه به‌طول انجامید و هرچه بیشتر پیش می‌رفتم کشش شدیدی به‌سوی مسیح پیدا می‌کردم. در این مدت هیچ‌وقت اجازه ندادم که دوستم در این مورد با من صحبت کند و با وجود اینکه شفافیت عجیبی در عیسی مسیح می‌دیدم و با دیدن صحنه‌های پایانی فیلم به شدت به گریه می‌افتادم، اما نمی‌توانستم موضوع تثلیث را بفهمم.

یادم می‌آید درست دو یا سه هفته قبل از ایمان آوردنم به مسیح به یکی از ایمانداران گفتم: "اگر آسمان به زمین آید و زمین به آسمان، من هرگز تثلیث را نخواهم پذیرفت." این موضوع ادامه داشت و احساس می‌کردم دیگر نمی‌توانم به روش سابق خدا را عبادت کنم بنابراین به مدت دو هفته بر طبق روش قبلی عبادت نکردم و عجیب بود که برعکس سابق که از این موضوع دچار عذاب‌ وجدان می‌شدم اکنون احساس آرامش در قلبم حکمفرما بود.

بعد از مدتی با خود فکر کردم شاید با تلقین خود را راضی کرده‌ام که شریعت را انجام ندهم، پس مجدداً شروع به نماز خواندن کردم. یک روز یکشنبه، نماز صبح و ظهر را بجا آوردم، اما در غروب دیگر نتوانستم ادامه دهم. کلمات عربی به زبانم نمی‌آمد، حس عجیبی در من بوجود آمده بود، به‌شدت اشک می‌ریختم و گفتم: "خدایا دیگر نمی‌توانم! من باید چه کار کنم؟ من هیچ‌کس را نمی‌خواهم! فقط تو را می‌خواهم. خدایا! اگر امشب جواب من را ندهی، برای همیشه می‌روم و دیگر هیچ‌وقت نزد تو نخواهم آمد."

نگاهم به انجیل افتاد آن را برداشتم و در حالی که به‌شدت متأثر بودم، باز کردم و شروع به خواندن کردم. در آن لحظه صدای خدا را برای اولین بار شنیدم که، «امروز اگر آواز او را بشنوید، دل خود را سخت مسازید» (عبرانیان ۳:‏۱۵). و در ادامه: «پس بترسیم مبادا با آنکه وعدۀ دخول در آرامی وی باقی می‌باشد ظاهر شود و احدی از شما قاصر شده باشد» (عبرانیان ۱:‏۴). «در خشم خود قسم خوردم که به آرامی داخل نخواهند شد» (عبرانیان ۴:‏۳). ترجمۀ تفسیری همین آیه به این‌صورت است: «در خشم و غضب خود قسم خوردم که آنانی که به من ایمان نیاورند روی آرامش نخواهند دید.» به خواندن ادامه دادم: «خدا از روی رحمت خود فرصت دیگری را تعیین فرمود و آن فرصت "همین امروز" است» (عبرانیان ۴:‏۶-‏۷).

در این لحظه از خود پرسیدم آیا این براستی صدای خداست؟ به خواندن ادامه دادم و خدا پاسخ داد: «کلام خدا زنده و مؤثر است و بُرنده‌تر از هر شمشیر دودم ...» (عبرانیان ۴:‏۱۲). انجیل را بستم ولی حالم بسیار دگرگون شده بود. با خودم گفتم: "خدایا تو باید چیزی به من نشان دهی؟! این برای من کافی نیست."

سعی کردم بخوابم ولی نمی‌توانستم، در حالی که به‌شدت گریه می‌کردم در رختخوابم نشستم، این وضعیت برای خودم عجیب بود، مثل اینکه تمام وجود من نیاز به شفای الهی داشت. ناگهان احساس کردم در مقابل یک شخصیت بزرگ و مقدس نشسته‌ام. در درون خودم صدای بلندی شنیدم که می‌گفت: "زانو بزن!" این ندای درونی آنقدر شدید و عمیق بود که بی‌اختیار زانو زدم. براستی نوشتن در مورد آن لحظات با کلمات انسانی غیرممکن است و هر وقت به آن زمان فکر می‌کنم تمام وجودم با همان حسِ حضور خدا پر می‌شود.

باز همان صدا گفت: "تکرار کن!" پرسیدم: "چه چیز را تکرار کنم؟" "به‌نام پدر، پسر و روح‌القدس." سه بار تکرار کردم و به‌واقع این جمله از درونم جاری می‌شد. احساس کردم از روی قلبم زنجیرهای اسارت برداشته می‌شود. در دل فریاد زدم: "آه خدای من، چقدر متبارک و عظیمی."

صبح که از خواب برخواستم احساس عجیبی داشتم. حتی رنگ‌ها برایم عوض شده بود. احساس سبکبالی عجیبی می‌کردم که قابل توصیف نیست. فقط می‌توانم بگویم که گویی دوباره متولد شده بودم.

بعد از آن، مبهوت و در سکوت بودم. با خود می‌گفتم: "یعنی خدا اینقدر نزدیک است، آن هم از طریق عیسی مسیح و به‌وسیلۀ ایمان به خون و صلیب او؟!" تمام زندگی خودم را مرور می‌کردم، زندگی با شریعتی سخت و بدون ارتباط با خدای زنده.

درست سه روز بعد یکی از دوستانم تلفنی با من صحبت کرد و من بی‌اختیار فقط از مسیح حرف می‌زدم، آنقدر حال من دگرگون بود که به من گفت اگر در کنار عیسی مسیح احساس آرامش می‌کنی، در مراسم مسیحیان شرکت کن و بگذار آرامش وجودت را در برگیرد و جالب اینجاست که او اصلاً مسیحی نبود.

پیش خود گفتم: "ممکن است احساساتی شده باشم و آن چیزها خیالات من بوده است." دوباره به سراغ انجیل رفتم و دوباره خداوند سخن گفت: «زیرا من آن را از انسان نیافتم و نیاموختم مگر به کشف عیسی مسیح» (غلاطیان ۱:‏۱۲). در ادامۀ این قسمت چنین خواندم: «در دین یهود از اکثر همسالان قوم خود سبقت می‌جستم و در تقلید اجداد خود به غایت غیور می‌بودم، اما چون خدا مرا از شکم مادرم برگزید و به فیض خود مرا خواند که پسر خود را بر من آشکار سازد تا در میان امت‌ها بدو بشارت دهم در آن وقت با جسم و خون مشورت نکردم» (غلاطیان ۱:‏۱۴-‏۱۶ ترجمۀ تفسیری).

وقتی این تغییر در من پدید آمد، با هیچ‌کس در این‌باره سخن نگفتم.

عیسی مسیح برای من محبت خدا را مکشوف کرد، من در شریعت غیور بودم ولی فیض خدا بود که مرا یاری نمود که خدای حی و حقیقی را بشناسم و بعد از ایمانم نیز با کسی صحبت نکرده بودم.

یک هفته بعد از اولین تجربه‌ای که از خداوند داشتم، در دعا از روح‌القدس پر شدم و به زبان‌ها سخن گفتم، یک ماه ایمانم را مخفی کردم. در این مدت عیسی مسیح خداوند درس‌های بزرگی به من داد و من محبت او را با تمام وجودم حس کردم و بعد براساس فرمان او مبنی بر مشارکت با ایمانداران، به‌میان آنها رفتم تا با آنها مشارکت داشته باشم.

از شهادت ایمان آوردنم هر چه بگویم، کم گفته‌ام. در این مدتی که با خداوند زندگی می‌کنم لحظات شیرین و به‌یاد ماندنی با خدا داشته‌ام و درس‌های بزرگی آموخته‌ام. اگرچه در این مدت با جفاهای زیادی روبرو شده‌ام که شیطان می‌خواست از طریق آنها باعث شود که من از ایمان خود دست بردارم، ولی قوت خداوند باعث می‌شود هر روز محکم‌تر و قوی‌تر در او بایستم.

براستی آرزوی من اینست که آمدن خداوند را از آسمان ببینم و اکنون واقعاً انتظار برایم معنا دارد. دلم می‌خواهد همیشه در خانۀ خداوند ساکن باشم زیرا می‌دانم که اکنون مسیح برای من، همۀ وجود من است. در آخر برای همه کسانی که قلب خود را به عیسی مسیح سپرده‌اند آرزوی برکت، ایمانی راسخ و آرامش الهی می‌کنم.