آینهای برای نگریستن به خود
۱۰ دقیقه
آیا ترس دارید اگر چنین كسی پیدا شود و روزی آن را بنویسد و با چاپ آن شما را به جامعهای كه در آن هستید بشناساند؟ كسی كه نه فقط از شما تعریف و تمجید كند بلكه روی نقطه ضعف شما انگشت بگذارد. همه چیز را نشان دهد، تاریك و روش؛. آنچه آشكار است و آنچه مخفی است. واقعاً آن دریاچۀ پاك و روشن كه بتوانیم با خم شدن بهروی آن انعكاس تصویر خودمان را ببینیم كجاست؟ و اگر محل آن را بدانیم آیا حاضریم بهسوی آن برویم و با آن روبرو شویم، رویاروییای كه ممكن است به نتیجهای بسیار غیرمنتظره بیانجامد.
شاید از خود سؤال كنیم كه نتیجۀ این دیدن چیست؟ رفتن بهسوی این آینه انگیزه میخواهد، انگیزه روبرو شدن با خود چیست؟ پاسخ این است كه اگر بدانیم در پس این دیدن واقعی خود، سعادتی انتظارمان را میكشد در یافتن این آینه و نگاه كردن در آن و دیدن واقعی خود شهامت و اشتیاق لازم را بدست خواهیم آورد.
ما به كتابمقدس همیشه بهعنوان كتابی نگاه میكنیم كه خدا را به ما میشناساند. عیسیمسیح نیز جلال خود را ترك كرد و به زمین آمد تا خدا را به ما بشناساند (یوحنا ۱:۱۸). ولی آیا فقط همین؟ آیا این كتاب و این كلمۀ زنده مرا نیز به خودم میشناساند و من واقعی را میتوانم در لابلای صفحات آن مشاهده كنم؟
اگر به این موضوع دقیقتر شویم میبینیم كه كتابمقدس داستان خداست، ولی در لابلای این شناخت، انسان نیز در معرض شناخت قرار میگیرد. اگر عینك پیشفرضها را كنار بگذاریم میتوانیم تصویر را واضح و روشن ببینیم. گویی نویسندهای با شناخت كامل قلم را بهدست میگیرد تا سرنوشت من و شما را بهرشتۀ تحریر درآورد. او شایستگی این نگارش را دارد، چون نویسنده در اصل خود خداست و او كسی است كه ما را خلق كرده و بیش از هر كسی استطاعت معرفی ما را به خودمان دارد.
آیا تابهحال اینطور با كتابمقدس روبرو شدهاید كه علاوه بر دیدن خدا در آن، خودتان را نیز در آن مشاهده كنید؟
در کتابمقدس گویی نویسندهای با شناخت كامل قلم را بهدست میگیرد تا سرنوشت من و شما را بهرشتۀ تحریر درآورد. او شایستگی این نگارش را دارد، چون نویسنده در اصل خود خداست و او كسی است كه ما را خلق كرده و بیش از هر كسی استطاعت معرفی ما را به خودمان دارد.
كتاب سرگذشت انسان با تصویر زیبایی شروع میشود. همه چیز در اوج خود است. هیچ تصویر تاریكی نیست. نگاه مخصوصی روی انسان است كه بهعنوان موجودی منحصر بهفرد معرفی میگردد. این موجود در ابتدا نورانی و درخشان است ولی این تصویر دیری نمیپاید كه درخشش خود را از دست میدهد. گناه، انسان درخشان را به محكومیت و سقوط میكشاند. گویی سقوط وحشتناكی است كه هر چه جلوتر میرود وحشتناكتر میشود. میخواهد نوری در این تاریكی و دستاویزی در این سقوط بیابد ولی مثل اینكه امیدی نیست.
هر از گاهی درخشش نوری هست ولی موقتی است و از بین میرود. چرا داستان اینطور ادامه مییابد؟ ممكن است به خود بگوییم عجب داستاننویس بیرحمی است! آرزویمان این است كه تصویرمان همان تصویر زیبای صفحات اول داستان باقی بماند، ولی متأسفانه اینطور نیست. و تلاش و كوشش نیز برای بازگشت به آن قلۀ فروافتاده با وسایل و تجهیزاتی كه دارد امكانپذیر نیست.
داستان قوم اسرائیل داستان زندگی خود انسان نیز میتواند میباشد كه در فیض و رحمت بیپایان خدا به او موقعیت ممتاز بودن داده میشود. ولی متأسفانه او كه خود در زیر نگاه مخصوصی است بیش از همه دل خالق خود را به درد میآورد و خشم او را برمیانگیزاند. ما میخواهیم با تصویر خوبی از خود روبرو شویم ولی اینطور نیست. كسی را میبینیم كه گناه چهرهاش را تیره و تار كرده است. با اینكه تصویر تاریك است و نه چندان دلچسپ ولی ارزشش در این است كه واقعی است. حقایق همیشه شیرین نیستند بلكه بسیاری از مواقع تلخ نیز میباشند. بله، این حقیقتی است كه باید با آن روبرو شد. میتوان این آینه را شكست و خرد كرد ولی چه عایدمان خواهد شد؟ دلمان به همان تصویر كاذب از خود خوش خواهد بود.
و هر چه در این داستان پیش میرویم، تصویر تاریك و تاریكتر میگردد و چهره انسان ترسناكتر و وحشتناكتر! ممكن است علاوه بر ادعای بیرحمی، بگوییم عجب خالق بیخیال و بیتفاوتی است كه هیچ عكسالعملی برای كمك به این مخلوق از خود نشان نمیدهد. ولی این فكر عبث و بیهودهای است. خالق بیش از همه دل میسوزاند و نمیتواند بیتفاوت باقی بماند. آنهمه اعمال عجیب خدا، معجزات و محافظت از قوم اسرائیل در بیابان و فرستادن داوران، انبیا و اشخاص صالح در جهت هدایت و رهبری قوم در مواجهه با عصیان درونی انسان و گناه به نتیجهای نمیرسد. تا اینكه اسارت و تبعید به كمین مینشیند و طعمۀ خود را شكار كرده و همه چیز گویا به انتهای خود میرسد. داستانی كه به اسارت و بندگی و از دست دادن هویت منتهی میشود و چه پایان وحشتناكی. و پس از آن دورهای از سكوت و نه صدایی، نه پیامی، نه پیامبری
آسمانی با سكوتی دردآور....
این آینه واقعی انسان را به چه نام میخواند؟ انسانی كه توقع دارد عنوانهای خوبی در داستان زندگیش بر خود داشته باشد، بهجایی میرسد كه با یك كلمه روبرو میشود كه نمیخواهد آن را بپذیرد. این نام در فصل جدید كتاب زندگی انسان كه "عهدجدید" باشد مشخصتر شده و نام او این است: "گمشده".
چه كسی دوست دارد به این نام خوانده شود؟ با اینكه پذیرفتن آن مشكل است ولی این داستان زندگی هر انسانی است. من در ابتدا در شباهت خدا آفریده شدم ولی این شباهت تیره و تار شد و من بدون هیچ امیدی در این دنیا گم شدم. انسان راه گم كردهای كه در بیابان زندگی ویلان و سرگردان است. او مرا آفرید و من فرزند او بودم ولی قسمت خود را گرفتم و خانۀ پدر را ترك كردم. حال مكان مطمئنی از لحاظ سكونت ندارم. با ترس پر شدهام و چیزهای ناگواری را تجربه میكنم. كشتی زندگی من اسیر طوفانهاست.
سؤالی كه در اینجا پیش میآید این است كه آیا این تمام داستان زندگی من است كه نویسندۀ كتاب دربارۀ من نوشته است؟ حال من دانستم كه چیستم ولی عاقبت چه؟ به حال خود گریه كنم و تصویر واقعی خود را ببینم كه چه؟ كاش در همان تصور دروغین از خود بسر میبردم و حداقل مدتی را بدون دغدغه خاطر طی میكردم ولی حال كه میدانم بیمارم بیشتر زجر میكشم.
این آینه واقعی انسان را به چه نام میخواند؟ انسانی كه توقع دارد عنوانهای خوبی در داستان زندگیش بر خود داشته باشد، بهجایی میرسد كه با یك كلمه روبرو میشود كه نمیخواهد آن را بپذیرد. این نام در فصل جدید كتاب زندگی انسان كه "عهدجدید" باشد مشخصتر شده و نام او این است: "گمشده"
اما همچنان كه به بقیۀ این داستان در كتابمقدس ادامه میدهیم میبینیم كه داستان هنوز به اتمام نرسیده است. داستان من در فلاكت و بدبختی پایان نمیگیرد. بلكه رویارویی واقعی با خود نقطه شروع نجاتی است كه نویسندۀ داستان در پی تشریح آن است. این داستان نباید به محكومیت این موجود گمشده پایان گیرد. او باید از سرگردانی و اسارت نجات پیدا كند. سقوط میتواند جای خود را با صعود تعویض كند. اما چگونه این موجود خاكی میتواند اوج گیرد و بهسوی قله حركت كند؟ پرندهای است كه بالهای پرواز او ضعیف است. این موجود زمینی پس از شناخت واقعی خود میخواهد آسمانی شود اما نیرو و توانی نیست. اینجاست كه در داستان زندگی من شخصی از آسمان میآید تا به انسان زمینی راه آسمانی زیستن را یاد دهد. كسی كه از جنس زمین نیست. اما بهخواست خود میخواهد زمینی شود. سلاح او محبت و رحمت است.
او برای محكومیت و سرزنش انسان گمشده و سقوط كرده نیامده است. محكومیت چیزی را حل نمیكند. او باید جلال آسمانی خود را ترك كند. بهعبارتی دیگر: آسمانی زمینی شد تا زمینی را آسمانی كند.
عیسی نقطۀ عطفی در تاریخ زندگی انسان است. او برای تغییر انسان از زمینی به آسمانی در زندگی انسان با شادیها، رنجها، تجربیات و فراز و نشیبهایش شریك میگردد. او حتی برای تغییر حاضر است جان خود را نیز فدا كند. در اینجا است كه انسان ارزش خود را درك میكند. میداند كه باید بهایی سنگین برای این آزادی پرداخت شود. او فدا میشود تا انسان گمشده دوران آوارگی و سرگردانی خود را به اتمام برساند. داستان زندگی انسان در كتابمقدس به گمشدگی پایان نمییابد بلكه به یافت شدن. عیسی مسیح این را به زیبایی تمام در مثل پسرگمشده بیان میكند. ابتدای این داستان با یك اقدام غمانگیز آغاز میگردد.
در داستان زندگی من شخصی از آسمان میآید تا به انسان زمینی راه آسمانی زیستن را یاد دهد. كسی كه از جنس زمین نیست. اما بهخواست خود میخواهد زمینی شود. بهعبارتی دیگر: آسمانی زمینی شد تا زمینی را آسمانی كند.
پسری كه این تصمیم را گرفته است: «میخواهم بروم». اما این شروع داستان است. داستان به خوكدانی نیز میرسد ولی به آنجا ختم نمیشود بلكه با شادی و جشن و سرور به انتهای خود میرسد، زیرا پسری كه گمشده بود یافت میشود و او كه از چشم پدر مرده بود زنده میگردد.
آیا این داستان پایانی دارد؟ انسانِ یافت شده به كجا میرود و مقصد نهایی او كجاست؟ گویی هر چه تلاش میكنیم پایان را بیابیم، پایانی در كار نیست. زیرا یابنده، انسان را در یك بیانتهایی قرار میدهد كه نام آن "زندگی جاودان" است. من به جایی میرسم كه قبلاً به آن تعلق داشتم. آخرین كتاب در كتابمقدس مكان حقیقی مرا در آینده نشان میدهد. "و اینك خیمۀ خدا با آدمیان است و با ایشان ساكن خواهد بود و ایشان قومهای او خواهند بود و خود خدا با ایشان خدای ایشان خواهد بود. و خدا هر اشكی را از چشمان ایشان پاك خواهد كرد و بعد از آن موت نخواهد بود و ماتم و ناله و درد دیگر رو نخواهد نمود زیرا كه چیزهای اول درگذشت."
بله، این داستان براستی داستان زندگی من است. بعد از بیان اوج آن قلم استاد از نوشتن باز میایستد. نویسنده با صداقت تمام آن را بهرشتۀ تحریر در آورده است. داستان من شروع باشكوهی دارد و پایانی باشكوه و در این میان درهای كه من از آن عبور میكنم.
در ملاقات بین خدای واقعی و انسانی كه با خود واقعی برخورد میكند تغییری بهوقوع میپیوندد. جایی كه مردان خدا این برخورد را تجربه كردند و در سایۀ این تجربه خودشان را حقیقتاً شناختند و احتیاجشان را فهمیدند. جایی كه پطرس در ملاقات با عیسی در كشتی فقط توانست این را بگوید: "از من دور شو زیرا من گناهكارم." پطرس در عیسی این تصویر واقعی خود را دید. گویا عیسی آینهای بود كه همه چیز را حقیقتاً نمایان و آشكار میساخت. كتابمقدس انسان را به خودش نشان میدهد و عیسی كه كلام مجسم شده است نیز در برخورد با انسان او را با خود حقیقیاش روبرو میسازد. اما این دیدن خود مقدمه و شروعی بر داستان نجات است.
بهتر است در پایان این مقاله این سؤالات را مطرح کنیم که: آیا كتابمقدس برای ما آینهای هست كه خود حقیقی را به ما نشان دهد؟ آیا خدا که خالق و نویسندۀ اصلی این كتاب است استطاعت دارد كه داستان زندگی ما را بدون پردهپوشی بهرشتۀ تحریر درآورد؟ آیا حاضریم خود را برای این معرفی آماده کنیم؟ آیا از این معرفی شرمگین میشویم و یا روسفید و سرافراز از آن بیرون میآییم؟
آیا این داستان پایانی دارد؟ انسانِ یافت شده به كجا میرود و مقصد نهایی او كجاست؟ گویی هر چه تلاش میكنیم پایان را بیابیم، پایانی در كار نیست. زیرا یابنده، انسان را در یك بیانتهایی قرار میدهد كه نام آن "زندگی جاودان" است.
بگذارید با خود صادق باشیم و موضوع را جدی بگیریم و بدانیم که خدا این رویارویی صادقانه با کلام خود را به نتیجهای دگرگونکننده منتهی خواهد ساخت.