نمایش 151 - 160 از 433 نتیجه

  • شبی استثنائی

    شبی ظلمانی و سرد بود و صحرا در خلوت و سکوتی عظیم فرورفته بود. طبق معمول، در ناحیۀ بیت‌لحم، شبانان در کنار گوسفندانِ خود که دیگر حرکت و جنبشی در آنان دیده نمی‌شد، آرمیده بودند ...

  • کهکشان‌ها

    آیا تا به‌حال برایتان پیش آمده که در شب به آسمان بالای سر خود نگاه کرده، این سؤال را از خود بپرسید که کجا زندگی می‌کنیم؟...

  • بتشبع زنِ احیاشده

    من از کوچکی از شنیدن داستان زندگی شخصیت‌های معروف کتاب‌مقدس لذت می‌بردم. چشم‌هایم را می‌بستم و سعی می‌کردم وقایع زندگی آنها را در ذهنم تجسم کنم (هنوز هم گاهی اوقات این کار را می‌کنم). اما داستان زندگی شخصیت‌های نه چندان معروف کتاب‌مقدس نیز به همان اندازه هیجان‌انگیز است

  • نقش ورزش در آمادگی جسمی و روحی

    مطالب زیر قسمت‌هایی از نامه‌ای است که برادر عزیز، آقای علی صادقی‌پور برای "کلمه" فرستاده‌اند. مناسب دیدیم که صفحات این قسمت را در این شماره به مطلب ورزش اختصاص دهیم...

  • تأملی در بحران افغانستان

    افغانها به مسیح ایمان می‌آورند. آن‌ها چه در غرب و چه در آسیا مسیح را بعنوان نجات‌دهنده در قلب خود می‌پذیرند.

  • شفای الهی

    من در یک خانوادۀ مسلمان- بهایی به دنیا آمدم. مادرم از لحاظ دیانت بهایی و پدرم مسلمان بود. خانوادۀ هر دوی آنها بسیار مذهبی بودند و به‌خاطر این تعصب، پدر و مادرم را به دلیل این ازدواج...

  • ایمان

    انسان برای دریافت هدیۀ خدا یعنی نجات و حیات جاودانی‌، باید قدمی بردارد. در اصطلاح علوم الهی‌، این قدم را "بازگشت‌" می‌نامند، بازگشت به‌سوی خدا. عملِ بازگشتن ...

  • آینده چه خواهد شد؟

    این سؤالی است که اغلب با آن مواجه هستیم، سؤالی که در شرایط و موقعیت‌های مختلف از خود می‌پرسیم، نه فقط در زمان ناملایماتِ زندگی، بلکه حتی در زمانی که به موفقیت می‌رسیم این سؤال از اندیشه‌ها می‌گذرد. وضعیت من چه خواهد شد؟ زندگی من چه خواهد شد؟ سال آینده چه خواهد شد؟

  • آنورکسی: ناهنجاری تغذیه یا اسارت روحانی

    آنورکسی یک نوع اختلال سوء‌تغذیه است که در آن فردِ مبتلا با سرسختی و سماجت از خوردن غذا اجتناب می‌کند. اکثر کسانی که به این بیماری دچار هستند، کنترل بسیار کمی بر این عادت خود دارند، به‌طوری که با پیشرفت این بیماری، فرد حتی اگر هم خود بخواهد قادر ...

  • عشقی بدون انتظار

    در سن پانزده سالگی اتفاق خیلی بدی در زندگی‌ام رخ داد پدر و مادرم از هم جدا شدند و پدرم به مأموریت رفت و مادرم به خانۀ پدرش نقل مکان کردروزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم و از همان دوران خلاء‌های زندگی‌ام شروع شد و ضربه‌های مختلفی در زندگی خوردم. احساس کمبود محبت سراسر زندگی‌ام را فرا گرفته بود و فکر می‌کردم برای هیچ کس در زندگی مهم نیستم و ارزشی ندارم.

Pages