تاریخ مسیحیت در ایران/۲
۱۴ دقیقه
در شمارۀ قبل بهشرح شروع مسیحیت در ایران پرداختیم و نوشتیم که اطلاعات ما دربارۀ مسیحیت در زمان اشکانیان چندان کامل نیست و بیشتر بهصورت روایات و حدسیات گزارش شده است. اما دورۀ مورد بحث ما در این مقاله، بهعلت موجود بودن مدارک تاریخی بیشتر، اطلاعات موجود مفصلتر و دقیقتر میباشد.
مسیحیت در دورۀ ساسانیان
حکومت پارتیان یا اشکانیان پس از حدود ۵۰۰ سال توسط اردشیر بابکان منقرض شد و سلسلۀ جدیدی بهنام ساسانیان پا بهعرصۀ تاریخ ایران نهاد. نام این سلسله از پدر بابک بهنام ساسان اخذ شده که ریاست آتشکدۀ آناهیتا را در شهر استخر بهعهده داشت و چون این اشخاص نزدیکی خاصی با دین زرتشت در ایران داشتند این سلسله به مذهب بهای زیادی داد و باعث شد که در دوران حکومت این سلسله تحول شگرفی در سیاست ایران بهوجود آید. بنیانگذار این سلسله دین زرتشت را احیا کرده و آن را مذهب رسمی کشور اعلام نمود. بدین صورت برای اولین بار مذهب و حکومت در هم آمیخته شد و گروهی از اقشار ملت بهنام روحانیون که عنوان موبد را داشتند وارد قدرت سیاسی کشور شدند.
در دوران پادشاهان اولیۀ ساسانیان شواهد اندکی بر آزار و اذیت مذاهب اقلیت همانند مسیحیت وجود دارد. بهنظر میرسد که آنها تحت حکومت ساسانیان همانقدر آزادی مذهبی داشتند که تحت حکومت اشکانیان. شاید بهترین دلیل برای عدم توجه به آنها این باشد که حکومت سخت مشغول جنگ با رومیان بود و به گروههای کوچک مذهبی چون مسیحیت اهمیت نمیداد، البته تا جایی که خطری برای امنیت ملی ایجاد نکنند. در این دوران یهودیان و مسیحیان که اغلب تحت آزار و اذیت روم قرار داشتند به ایران پناهنده شده بودند. با تمام بررسیها این واقعیت باقی میماند که قرن اول ساسانیان زمانی بوده که در راه بسط و توسعۀ کلیسای ایران مخالفتی از جانب رژیم صورت نمیگیرد.
در کنار مسائل مذهبی مسائل سیاسی نیز موقعیت مسیحیت را تحت تأثیر خود قرار داد. در زمان شاپور اول که جانشین اردشیر بود جنگ بین ایران و روم شروع شد. در این جنگ شاپور غالب شد و والرین امپراطور روم و عده زیادی از همراهان او را اسیر کرد و به ایران آورد. این اسرا در شهری در خوزستان فعلی بهنام جندیشاپور جا گرفتند. عدهای از این اسرا مسیحی بودند و دیمتریوس اسقف انطاکیه نیز در بین آنان بود. این شهر تا بعد از حمله اعراب مرکز علمی و پزشکی ایران بود و عده زیادی از پزشکان و علمای این شهر مسیحی بودند. اولین اسقف مشهور که در کلیسای ایران از او نام برده شده شخصی بهنام پاپا بود که در شهر تیسفون پایتخت سلسله ساسانی، مقام اسقفی را داشت.
تعقیب و آزار بزرگ
واقعۀ بزرگ و جدید در قرن چهارم برای کلیسا در پارس رابطۀ مسیحیت با یهودیت یا آغاز صومعهگرایی نبود و نه حتی ظهور یک سازماندهی ملی کلیسایی، بلکه تعقیب و آزار بزرگی بود که در حدود سال ۳۴۰ بر مسیحیان ایران وارد آمد.
یکی از دلایل مهم و تأثیرگذار برای این تعقیب و آزار واقعۀ تاریخی مسیحی شدن کنستانتین امپراطور روم بود که مسیحیت را مذهب رسمی امپراطوری خویش اعلام کرد. در حقیقت این مسیحیت رومی بود و نه زرتشتگرایی پارسی که موجب چیزی شد که تعقیب و آزار نام گرفته است. با وجودی که انگیزههای مذهبی هرگز بیمناسبت نبودهاند، دلیل عمدۀ تعقیب و آزار سیاسی بود. هنگامی که روم مسیحی شد دشمن دیرینهاش یعنی ایران ضدمسیحی گردید.
تا این زمان وضع برعکس بوده است. در سیصد سال اول میلادی، در غرب، مسیحیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفته بودند و در شرق آنان را تحمل میکردند. شهادتهایی که در شهرهایی چون ادسا بهوقوع پیوست توسط رومیها انجام شد و نه ایرانیان و این با اعلامیه تراژان، امپراطور روم (۹۸-۱۱۷) شروع شد. تحت حکومت او شهادتهای افسانهای شابیل، بابای و بارصوما اتفاق افتاد. این روم بود که برای اولین بار مسیحیت را غیرقانونی اعلام نمود. در سال ۳۱۲ بود که اولین بیانیۀ روم دربارۀ تحمل و سازگاری امضاء شد. در کتاب شهدا آمده است که: «آنگاه قربانی کردن متوقف شد و در میان اجتماعات صلح برقرار گردید. شمشیرها غلاف شدند و کشتار مسیحیان متوقف گردید. از آن زمان تاکنون هیچکس کشته نشده است. کنستانتین رئیس فاتحین حکومت میکند و اینک صلیب تاج امپراطور فاتح است».
برای ۲۵۰ سال ایران پناهگاهی برای مسیحیان در برابر تعقیب و آزار رومیها بوده است. تا زمانیکه امپراطوران روم مسیحیان را دشمنان خود میدانستند، پادشاهان ایران به دوستی با مسیحیان تمایل داشتند. در حدود سال ۳۱۵ میلادی بود که یک نامه خلاف مصلحت، از طرف کنستانتین به همتای خود شاپور دوم نوشته شد که در نتیجۀ آن تغییری اساسی در نظرات حکومت ایران نسبت به مسیحیان بهوجود آمد. کنستانتین فکر میکرد که بهنفع دوستان مسیحیاش در ایران نامه مینویسد، اما فقط موفق شد آنها را هوشیار نماید. او به شاه جوان چنین نوشت: «من خوشحال میشوم که بشنوم بهترین استانهای پارس با مسیحیان مزین شدهاند... چون شما بسیار قدرتمند و متدین هستید، من آنها را به دستهای شما میسپارم و در پناه حمایت شما قرار میدهم».
این کافی بود که هر فرمانروای ایرانی را که حدود ۳ قرن با روم در جنگ بود نسبت به ظهور یک ستون پنجم مشکوک نماید. یوزبیوس تاریخنویس گزارش میدهد که اسقفان رومی آماده بودند تا در کنار امپراطوران خود «توسط نیایشها به خدا که تمام پیروزیها از او صادر میشود به جنگ با او و برای او شرکت کنند.»
جفای زمان شاپور دوم
در سال ۳۳۷ میلادی کنستانتین امپراطور روم درگذشت و جنگهای بیشتری بین ایران و روم درگرفت. در طول این جنگهای متعدد مسیحیان ساکن قلمرو ساسانی که همکیش رومیان بودند طبیعتاً مورد سوءظن قرار داشتند. در دربار این گرایش وجود داشت که ایشان را خائن و جاسوس بپندارند. تعقیب و آزار در سال ۳۳۹ یا ۳۴۰ در زمان حکمرانی شاپور دوم که ۷۰ سال بر ایران حکومت کرد (۳۰۹-۳۷۹)، طولانیتر از هر پادشاهی قبل و بعد از او، شروع شد. این دورانی بود از جنگها و تعقیب و آزارها، برخورد امپراطوریها و احیای پادشاهی ایران، مسیحی شدن روم و تجزیۀ کلیسای ایران به مدت دو نسل.
اولین اعلامیۀ شاپور دوم شامل این فرمان بود که مسیحیان موظفند مالیات مضاعفی بپردازند و برای این کار شمعون برصباع اسقف پایتخت (تیسفون) را مسئول جمعآوری آنها نمود. شمعون بدون ترس اخذ مالیات را بهعنوان عملی غیرعادلانه محکوم نمود و اعلام کرد: «من باجگیر نیستم بلکه شبان گلۀ خداوندم». سرانجام شمعون بهقتل رسید و بههمراه او تعداد زیادی از راهبان و راهبهها نیز بهشهادت رسیدند و سپس کشتارها بهصورت عمومی و هولناکی آغاز شد. اعلامیۀ دیگری نیز به تخریب کلیساها و اعدام خادمینی که از شرکت در مراسم ملی پرستش خورشید امتناع میکردند فرمان میداد. در روزی که قرار بود این مراسم ملی انجام شود ۳۴۴ نفر جان خود را از دست دادند. برای دو دهه یا بیشتر در سراسر امپراطوری مسیحیان را تعقیب و شکار مینمودند. گاهی چارچوب اقدامات شبیه قتلعام عمومی بود. پذیرش انجیل و ایمان به مسیح ابتدا در میان عناصر غیرایرانی یعنی یهودیان و سریانیها شروع به گسترش نمود.
اما با شروع قرن چهارم ایرانیها هر روزه بیشتر به مسیح ایمان آوردند. برای ایمانداران ایرانی عضویت در کلیسا میتوانست به منزلۀ از دست دادن خانواده، حق مالکیت و حتی حیات شخص باشد. آنها دارای هیچ حق و حقوقی نبودند. عوامل اصلی قتلعامها نیز خادمین مذهبی زرتشتی بودند که مغ یا موبد نامیده میشدند. آنان از ادیان دیگر نفرت داشتند. بعضی کتب تعداد شهیدان مسیحی ایرانی را ۱۶۰۰ نفر تخمین میزنند.
یک دهه قبل از مرگ شاپور بهنظر میرسد که از شدت جفاها کاسته شده باشد. ولی تعقیب و گریز هرگز پایان نپذیرفته بود. نفرت و تعصب همیشه مانند زغال افروخته در زیر نظم ناپایدار اجتماعی وجود داشته که گاه و بیگاه شعله میکشیده است.
سازماندهی مجدد کلیسای ایران (۴۰۰-۶۵۱)
دورۀ آرامش
یزگرد اول در سال ۳۹۹ بهتخت پادشاهی ایران نشست. او در سالهای حکومت خود امپراطوری را از جنگ با غرب تا بههنگام مرگ دور نگاه داشت و نسبت به مسیحیان بسیار مهربان بود. تاریخنگاران ایرانی و عرب از یزدگرد بهنیکی یاد نمیکنند و به او عنوان یزدگرد حیلهگر، گناهکار و یا بزهکار دادهاند. با وجودی که حکومت او بیست سال صلح و آرامش برای ملت بهارمغان آورد، زرتشتیان هرگز او را بهخاطر دنبال کردن صلح با دشمن یعنی روم و اینک با مسیحیان نبخشیدند.
مؤثرترین عامل در پیشبرد صلح مابین ایران و روم و در بهبود روابط بین شاه و زیردستان مسیحی او، خود پادشاه ایران نبود بلکه سفیر روم در ایران، یعنی اسقفی بینالنهرینی بهنام ماروتا. آرکادیوس امپراطور روم اسقف ماروتا را باید سه بار با هیئتی به دربار ایران فرستاده باشد (سالهای ۳۹۹، ۴۹۶ و ۴۱۰). او از دو نظر مورد لطف یزدگرد قرار گرفت. یکی اینکه اصلاً بینالنهرینی و شرقی بود و دیگری بر اساس روایتی طبیب بوده و یزدگرد پادشاه را از سردردهایی شفا داده است.
ماروتا در زمانی استراتژیک به ایران آمد. زمانی که کلیسای شرق هنوز از ضربات سالهای تعقیب و آزار در گیجی و بهت بسر میبرد ماروتا دو تقاضا از پادشاه داشت. یکی این که فرمان آزادی کلیسای ایران اعلام گردد. دوم، اجازۀ تشکیل شورایی برای تنظیم امور کلیسایی داده شود که با هر دو موافقت شد. ماروتا فوراً اسقفی بهنام اسحاق را انتخاب کرد و با کمک او کلیساها را سروسامان داد و اعضای پراکنده را جمع نمود. فرمان آزادی در سال ۴۰۹ صادر شد.
مطابق این فرمان مسیحیان اجازۀ بنای کلیساهایی که در زمان شاپور ویران شده بود را یافتند و توانستند بدون ترس خداوند را عبادت کنند. زندانیان مسیحی آزاد شدند و اسقفان اجازه یافتند که بدون دلهره بین کلیساهای ناحیۀ خود مسافرت کنند. بنابراین پس از ۳۰۰ سال اولین بار کلیسای ایران به رسمیت شناخته شد. به پیشنهاد ماروتا شورایی از اسقفان تشکیل گردید و با موافقت شاه این شورا بهسال ۴۱۰ در شهر تیسفون تشکیل شد.
در این شورا پادشاه، اسقف اسحاق را به ریاست کل کلیساهای ایران مقرر کرد و اسقفان نیز قوانینی برای ادارۀ کلیساهای ایران ترتیب دادند که از این قرار است:
• برای هر شهری یک اسقف کافی است و برای تعیین هر اسقف لازم است که سه اسقف در دستگذاری حاضر باشند.
• عموم مسیحیان ایران موظف هستند که اعیاد میلاد و قیام را در مواقع معین نگاه دارند.
• اسقف تیسفون پایتخت ساسانی عنوان مطران بزرگ و رأس همۀ اسقفان را یافت.
ولی در این میان باز مسئله مهم دیگری ایجاد نگرانی کرد و بعدها خطرات زیادی برای کلیسا پیش آورد. در سال ۴۱۰ عدهای عقیده داشتند که کلیسای ایران باید بهکلی با کلیسای غرب قطع رابطه کند تا مورد تهمت طرفداری از روم و غرب قرار نگیرد. اینها عقیده داشتند که تمام بدبختیها در نتیجۀ این وابستگی به غرب است. ولی عدهای مایل به وابستگی کلیسای ایران به روم بودند و میگفتند که اعتبار کلیسای ایران بسته به این است که وابسته به کلیسای غرب باشد.
در طی سالها و قرون گذشته تاریخ نشان داده که اعلامیۀ شاپور دوم و وابستگی بعضی از کلیساهای ایران به کلیساهای غرب سبب شده که مسیحیان ایرانی همیشه مورد این تهمت قرار گیرند که دنبالهرو و طرفدار غرب هستند و تا امروز هم مُهر غربزدگی و بعضی اوقات جاسوسی به مسیحیانی که در قلمرو ایران زندگی میکنند زده میشود.
موبدان زرتشتی از اینکه مسیحیان آزادی بشارت داشتند و روز به روز تعداد ایمانداران زیاد میشد عصبانی و ناراحت بودند تا اینکه یزدگرد فوت کرد و در زمان سلطنت بهرام پنجم بهانۀ خوبی بهدستشان افتاد و آن این بود که در خوزستان عدهای از مسیحیان یک آتشکدۀ زرتشتیان را به آتش کشیدهاند. با این اقدام مجدداً جفا و تعدی به کلیساها از سر گرفته شد و عدۀ زیادی مجبور به فرار از ایران شدند. این عده به امپراطوری روم پناه بردند و در سال ۴۲۱ بهرام پنجم از دولت روم خواست که مسیحیان فراری را به ایران بازگرداند و این را بهانه برای جنگهای مرزی قرار داد. ولی یکسال بعد معاهدهای بین دو دولت برقرار شد که بهموجب آن زرتشتیان در روم و مسیحیان در ایران تحت حمایت قرار گیرند.
انتشار مسیحیت
با وجود همه جفاها، غارتها و کشتارها در تاریخ میخوانیم که در اوایل قرن پنجم میلادی در حدود ۴۰ ناحیۀ اسقفی در ایران وجود داشته و هر یک از این نواحی اسقفنشین عدۀ بسیار زیادی از مسیحیان ایرانی را در برمیگرفته زیرا در آن زمان رسم نبود که برای عده قلیلی یک اسقف مخصوص تعیین کنند. در سال ۴۲۴ شمارۀ نواحی به ۶۶ رسید. مسیحیت ابتدا در بینالنهرین ظهور کرد و بهتدریج به فلات ایران رسید بهطوری که در سال ۴۲۴شهرهای ری، اصفهان، نیشابور، مرو و هرات هر یک اسقف داشت.
شورای دادیشوع (۴۲۴) و استقلال کلیسای آسیا
این شورا یکی از شاخصترین شوراهای ایرانی بود. اولین شورا در ۴۱۰ میلادی بود که در آن اعلام شده بود که اسقف سلوکیه تیسفون برترین مقام در میان اسقفان شرق را داراست. شورای دادیشوع که چند جلسه هم داشت این نکته را اضافه نمود که این اسقف با هر پاتریارخ شرقی یا غربی برابر است و زیر دست هیچکس نیست.
این اقدامی تفرقهآمیز نبود. این بیانیه اعلامیۀ مساوات مستقل بود نه جدایی کلیسایی. از دیدگاه آموزهای، کلیسای شرق و غرب توسط اعلامیه نیقیه هنوز متحد بودند. آنچه شورای دادیشوع را از شوراهای قبلی ایرانی جدا میکند این است که این شورا تمام حقوق پاتریارخی را برای کلیسای شرق ادعا میکند. در میان این حقوق امتیاز خودگردانی و استقلال است نه بدعتگذاری و جدایی، بلکه آزادی از تمام داوریهای خارجی. همچنین اعلام میکند که اسقفان غربی هیچ حقوقی در شرق ندارند.
پارس آسیایی اینک در ورای کنترل غرب بود نه توسط تفرقه بلکه بهعنوان یک امتیاز پاتریارخی. تفرقه در واقع بهزودی اتفاق افتاد اما از طرف غرب در انطاکیه و اسکندریه و نه از شرق.
تفرقه و شکاف بزرگ و نستوری شدن کلیسای ایران
آنچه که نهایتاً کلیسای اولیه را به شرق و غرب یا آسیا و اروپا تقسیم کرد جنگ و یا تعقیب و آزار نبود، بلکه شعلۀ یک جر و بحث شدید مذهبی بود که تمام دنیای مدیترانه را در ربع قرن پنجم در برمیگرفت. این که چه میزان از آن مذهبی و چقدر سیاسی بود هنوز در مورد آن بحث است اما بههر حال بهطور غیرقابل برگشتی شکافهایی در جهان مسیحیت ایجاد کرد که تکههای آن هرگز به صورت اول بازنگشتند و از میان آن نامی نامناسب برای کلیسا در آسیای غیر رومی پدید آمد یعنی "کلیسای نستوری". یکی از نکات مهمی که به این جدایی بین شرق و غرب دامن زد بحث پیرامون مسائل الهیاتی بود که یکی از این مباحث مربوط به شخصیت عیسای مسیح میشد. در قرنهای اول مسیحیت همیشه بحث بر این بوده که طبیعت انسانی و الهی مسیح چگونه در شخص عیسی جمع بوده است.
در اوجگیری این اختلافات دو اعتقاد مشخص در مورد شخصیت مسیح و طبیعتهای الهی و انسانی او وجود داشت. عدهای عقیده داشتند که هر دو طبیعت مسیح در هم ادغام شد که بهنام مونوفیزیت معروفند و دیگری این که دو طبیعت را متمایز از هم میدانست که بهطور مکانیکی در کنار هم قرار داشتند که به دیوفیزیت معروف شدند. رهبریت این گروه را شخصی بهنام نستوریوس به عهده داشت که اسقف شهر کنستانتینوپل (استانبول امروزی) بود.
در جریان این مباحثات درگیری زیادی بین طرفداران مونوفیزیت و دیوفیزیت بهوجود آمد. در این شورا طرفین نیز بهجای یافتن یک تفاهم، یکدیگر را تکفیر کردند. سرانجام عقیدۀ نستوریوس رد شد و خودش محکوم گردید و به محلی در شمال مصر تبعید شد و در همانجا درگذشت.
در سال ۴۵۱ در شورای دیگری بهنام کالسدون عقاید مونوفیزیت نیز رد شد. در مقابل این دو عقیده آموزه سومی هم قبلاً مطرح شده بود که بهموجب آن مسیح هم دارای طبیعت الهی و هم دارای طبیعت انسانی بود و این دو بهطور ارگانیک با هم متحد شدند. به این ترتیب عیسای مسیح هم انسان کامل بود و هم خدای کامل. این تعلیم به تعلیم صحیح یا ارتدکس معروف است و امروز کلیساهای کاتولیک، پروتستان و ارتدکس به این تعلیم معتقدند.
کلیسای شرق توسط مرزهای ایران از تماس مستقیم با مرکز طوفان مذهبی بهدور مانده بود. از حدود سال ۴۲۰ تا ۴۵۷کلیسای ایران بیشتر با مسائل خود در رابطه با بقای آن تحت تعقیب و آزار زرتشتیهای زمان یزدگرد اول، بهرام پنجم، و یزدگرد دوم مشغول بود تا با کشمکشهای الهیدانان غربی. اگر وابستگی تاریخی به شهر ادسا بهعنوان کلیسای مادر وجود نمیداشت کلیسای ایران بهخوبی میتوانست از درگیری دوری جوید و احتمالاً بهعنوان یک تماشاچی بیطرف کنار بایستد و باعث غنای کلیسا شود.
در شمارۀ قبل در مورد شهر ادسا و موقعیت حساس آن صحبت کردیم. در این شهر مدرسۀ الهیاتی وجود داشت که گرایشهای عمیقی به تعالیم نستوریوس پیدا کرده بود. این مدرسه بارها بهخاطر این عقاید تعطیل شد و دانشجویانی که تابع دولت ساسانی بودند به سرزمین خود بازگشتند و به مقامهای اداری بالایی دست یافتند. یکی از اینها شخصی بهنام بارصئوما بود که مقام بالایی در دربار فیروز، پادشاه ساسانی بهدست آورد. بارصئوما مدرسهای در شهر نصیبین تأسیس کرد که شهرتش بهمراتب از ادسا بیشتر شد.
تأسیس این مدرسه بزرگترین خدمتی بود که بارصئوما به کلیسای ایران کرد زیرا بیشتر این اسقفان و کشیشان برای خدمت و بشارت کلام به سرتاسر ایران میرفتند و مسیحیت را انتشار میدادند و روز به روز پیشرفت میکردند، بهطوری که در اواخر قرن پنجم در نواحی کردستان و فلات ایران مسیحیت پیشرفت مخصوصی داشت. یکی از کارهای دیگر بارصئوما این بود که با اجازه پادشاه و به همراهی نیروهای نظامی به کلیساهای مختلف سرکشی کرد و ایشان را وادار کرد که تعالیم نستوریوس را بپذیرند.
سرانجام در سال ۴۸۶ شورایی بهنام آکاسیوس برگزار گردید که بهدنبال آن کلیسای ایران بهطور کامل از کلیسای غرب جدا شد. در این شورا دو نکته مهم تصویب گردید:
• اعتقادات نستوریوس بهعنوان اعتقاد رسمی کلیسای قلمرو ساسانی پذیرفته شد.
• ازدواج کشیشان و اسقفان مجاز شناخته شد.
بقیه در شماره آینده