فریاد دل
۱ دقیقه
میسوزاند آتش سوزان این جان من
زبانه میکشد شعلههای آن زاستخوان من
نه شب آرامم و نه روز دردم قرار
جز قلب من نیست کس بشنود فغان من
غریب و بینوا در دنیای عشق و معرفتم
حسرت خورند شاهان جهان به این جهان من
حسرتوار میگردم چو مجنون در بیابان محبت
به امید آنکه برسد روزی بدادم لیلی من
کجا روم به کی گویم راز درون سینۀ خود
کس نداند راز قلبم جز مسیحای من
شربت وصل میخواهد هرلحظه این دل بیمار من
یا رب عیسی مریم است طبیب حازق و دوای من
کوه و دشت و صحرا ندارد تاب فریاد دلم
وای بر من که در فقس سینه بمیرد دل رسوای من
"افضل" سراپای وجودت غرق گناه و معصیت است
مگر عیسی مسیح کند پاک این تن پر گناه من
(هاشم افضل)