نظر شهوت و طلاق!
۱۶ دقیقه
تأملی در زمینه موعظه بالای کوه
بخش دهم
در شمارههای قبل دیدیم که رسالت عیسی نه ابطال اقتضاهای شریعت موسی، بلکه بخشیدن عمقی نو به آنها بود. در شماره گذشته، نخستین نمونه این امر را که مربوط به حکم ششم از ده فرمان موسی بود، بررسی کردیم، یعنی حکمِ "قتل مکن!" در این شماره، به بررسی نگرش نوین عیسی به مسأله شهوت و طلاق خواهیم پرداخت.
پرهیز از شهوت (۲۷-۳۰)
در این آیات، عیسی توجه خود را از فرمان ششمِ دهفرمان موسی، به فرمان هفتم معطوف میدارد، یعنی از نهی از قتل به نهی از زنا.
«شنیدهاید که به اولین گفته شده است زنا مکن. لیکن من به شما میگویم هر کس به زنی نظر شهوت اندازد، هماندم دردل خود با او زنا کرده است. پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را بهتر آن است که عضوی از اعضایت تباه گردد از آنکه تمام بدنت در جهنم افکنده شود. و اگر دست راستت تو را بلغزاند، قطعش کن و از خود دور انداز، زیرا تو را مفیدتر آن است که عضوی از اعضای تو نابود شود، از آنکه کل جسدت در دوزخ افکنده شود.»
رابیهای یهود در این مورد نیز میکوشیدند تا گسترۀ فرمانِ "زنا مکن" را محدود سازند. از آنجا که گناهِ طمع به زوجۀ مردی دیگر در فرمان دهم از دهفرمان آمده، برای رابیها آسان مینمود که حکم هفتم را نادیده بینگارند. طبق تعلیم ایشان، تا زمانی که خودشان و مریدانشان از خودِ عمل زنا اجتناب میکردند، حکم هفتم را رعایت کردهاند. بدینسان، محدودۀ گناه جنسی را تنگ و محدودۀ پاکی جنسی را گسترش میدادند.
اما عیسی تعلیم متفاوتی داد. او محدودۀ نهی الهی را گسترش داد. او فرمود که معنی واقعی حکم خدا بسی گستردهتر از پرهیز از خودِ عمل جنسی است. همانطور که نهی از قتل شامل پرهیز از افکار خشمآلود و گفتار اهانتآمیز میشود، نهی از زنا نیز شامل نگاهها و افکار شهوانی میگردد. ما با "گفتارمان" میتوانیم مرتکب قتل شویم؛ با "قلب" یا فکرمان نیز میتوانیم مرتکب "زنا" شویم.
اگر در این مورد به بحث و جدل بپردازیم و بگوییم که منظور عیسی شهوترانی مرد نسبت به زن بوده و نه بالعکس، یا هواسرانی مرد متأهل بوده و نه مرد مجرد، درست بهدنبال همان کلاههای شرعی رفتهایم که فریسیان بهدنبالش بودند و عیسی محکومشان میکرد. تأکید عیسی این است که هر نوع عمل جنسی که در عمل غیراخلاقی است، در نگاه و فکر نیز غیراخلاقی است.
آنچه که درکش بهطور خاص مهم است، ارتباطی است که عیسی میان نگاه شهوتآلود به یک زن و ارتکاب زنا با او در دل برقرار میکند. همین ارتباط میان چشم و دل است که سبب میشود عیسی در دو آیه بعدی (آیههای ۲۹ و ۳۰) دستورالعملهایی بسیار عملی در مورد پاکی جنسی بدهد. استدلال عیسی اینچنین است: اگر نگاه شهوانی معادل زنا در دل است، یا بهسخنی دیگر، زنای قلبی نتیجۀ زنای چشمی است (چرا که چشم جسمانی چشم دل را تحریک میکند)، تنها راه برای حل مشکل، در سرآغاز آن است، یعنی در چشمان.
اعمال شرمآور بهدنبال خیالپردازیهای شرمآور میآید؛ خیالپردازیها نیز بهدنبال بیبند و باری چشمْ شعلهور میشود. قوه تخیل نیرومند ما (که یکی از خصوصیاتی است که انسان را از حیوانات متمایز میسازد) عطیهای است گرانبها از سوی خدا. هیچیک از آثار هنری جهان، و هیچیک از کارهای شریف و والای انسانها بدون آن میسر نمیگردید. قوه تخیل ما کیفیت زندگیمان را غنی میسازد. اما تمامی عطیههای الهی باید مسئولانه بهکار گرفته شود، چرا که خیلی آسان در معرض انحطاط و سوءاستفاده قرار میگیرند. در مورد قوه تخیلمان نیز قطعاً اینچنین است. تصور نمیکنم که هیچ بشری در ورطۀ گناهان جنسی بیفتد مگر اینکه اول دریچه هوس را از طریق چشمان خود بگشاید. بههمین شکل، مرد یا زنی اگر توانسته تسلط بر خواستههای جنسی را در عمل بیاموزد، دلیلش این بوده که چشم جسم و قوه تخیل را تحت تسلط در آورده است.
اما شاید در اینجا بیمناسبت نباشد که به نحوۀ لباس پوشیدن زنان اشاره کنیم. پوشیدن لباسهای زیبا یک چیز است و پوشیدن لباس بهمنظور جلب توجه و جذب مردان چیزی دیگر. خانمها تفاوت این دو را میدانند؛ ما مردان نیز میدانیم.
این بحث ما را به آیههای ۲۹ و ۳۰ هدایت میکند: «اگر چشم راستت تو را بلغزاند...» در ظاهر، کندن چشم یا دست یا پایی که خطا کرده، حکمی است بسیار تکاندهنده. فقط مسیحیان انگشتشماری که غیرتشان از عقلشان فراتر رفته بود، این گفته عیسی را بهصورت "تحتاللفظی" تعبیر کردهاند و خود را ناقصالعضو ساختهاند.
حکم مربوط به کندن چشمان، دستان، و پایهای گناهآلود، نمونهای است از کاربرد زبان مجازی توسط خداوند ما. آنچه مورد تأکید او بود، نه قطع اعضای بدن در معنای لغوی آن، بلکه انکار نیرومندانه هوا و هوس نفس بود. نه قطع اندامها، بلکه "میراندن" هوسها راه تقدسی است که او تعلیم میداد. و "میراندن" یا "برداشتن صلیب" برای پیروی از عیسی، یعنی پشت کردن به اعمال گناهآلود، آن هم با چنان قاطعیتی که گویی برای آنها مردهایم، گویی آنها را به مرگ سپردهایم (مرقس ۸:۳۴؛ رومیان ۸:۱۳؛ غلاطیان ۵:۲۴؛ کولسیان ۳:۵).
اما این مفهوم در عمل شامل چه کاری است؟ اجازه بدهید فرمایش عیسی را کمی بسط بدهیم و آن را تعبیر کنیم؛ معنی گفته عیسی در واقع چنین چیزی است: «اگر چشمت باعث گناه توست، چونکه وسوسه از طریق چشمانت و چیزهایی که میبینی به سراغت میآید، آنها را در آور. یعنی نگاه نکن! طوری زندگی کن که گویی چشمانت را در آوردهای و دور انداختهای، و الان کوری و نمیتوانی چیزهایی را ببینی که قبلاً باعث میشد گناه بکنی.
همینطور، اگر دست یا پایت باعث گناه توست، چونکه وسوسه از طریق دستهایت (یعنی کارهایی که میکنی) یا پایهایت (یعنی جاهایی که میروی) بهسراغت میآید، آنها را قطع کن! یعنی دست به آن کارها نزن! به آن جاها نرو! طوری زندگی کن که گویی دست و پایت را قطع کردهای و دور انداختهای، و الان فلج هستی و نمیتوانی کارهایی را بکنی یا به جاهایی بروی که قبلاً باعث گناهت میشد.» این است معنی "میراندن."
نمیدانم آیا در طول تاریخ، نسلی بوده است که به این تعالیمِ عیسی همچون نسل ما نیازمند بوده باشد، نسلی که اینچنین در معرض کثافاتِ مجلات و فیلمهای مستهجن (پورنوگرافی) قرار دارد؟
پورنوگرافی برای مسیحیان (و البته برای هر انسانی با عقل سلیم) اهانتبار است، نخست و بیش از هر چیز، بهخاطر اینکه ارزش انسانی زن را تا حد یک ابزار سکسی پایین میآورد، و نیز بهخاطر اینکه به تماشاگرانِ این تصاویر، محرکهای غیرطبیعی جنسی ارائه میدهد. اگر در زمینه تسلط بر خواستههای جنسیمان مشکلی داریم، اگر پایهایمان ما را به دیدن این فیلمها میبرد، اگر دستانمان ما را به ورق زدنِ این مجلات میکشاند، و اگر چشمانمان از دیدن عکسهایی که به ما عرضه میشود لذت میبرد، در اینصورت نه فقط گناه میکنیم، بلکه عملاً نگونبختی را بهسوی خود فرا میخوانیم.
اطاعت از این حکم عیسی مستلزم مقداری "قطع عضو" میباشد. باید برخی چیزها را از زندگی خود دور کنیم، چیزهایی که منبع وسوسه میباشند، یا میتوانند بهراحتی تبدیل به منبع وسوسه شوند. به زبانی مجازی، باید چشم، دست، یا پای خود را قطع کنیم، بدین معنا که از خواندن برخی مطالب و دیدن بعضی فیلمها و رفتن به برخی جاها خودداری کنیم. اگر چنین کنیم، ممکن است در نظر برخی از اطرافیانمان، متعصب و تنگنظر بنماییم. تنها سؤال این است که آیا حاضریم بهخاطر منافع ابدی، این تمسخر را تحمل کنیم یا نه.
موضع عیسی در این زمینه کاملاً روشن بود. به فرمودۀ او بهتر است که عضوی از بدن را از دست بدهیم و ناقص وارد حیات شویم، از اینکه تمام بدن را حفظ کنیم اما به جهنم برویم؛ بهتر است از برخی امکاناتی که این زندگی در اختیارمان میگذارد چشمپوشی کنیم تا وارد حیات واقعی شویم. بدیهی است که این تعلیم کاملاً بر خلاف معیارهای مدرن است که در آن همه چیز مجاز شمرده میشود. این تعلیم بر این باور استوار است که ابدیت بسی مهمتر از امور گذرا است. تنها تصمیمی که باید بگیریم، صرفاً این است که آیا میخواهیم برای این دنیا زندگی کنیم یا برای عالم آینده؛ آیا میخواهیم همرنگ جماعت شویم یا همرنگ عیسی؟
وفاداری در ازدواج (آیات ۳۱ و ۳۲)
سومین "آنتیتز"، یعنی موضوع طلاق، بهطور طبیعی بهدنبال دومین آنتیتز، یعنی موضوع زنا میآید. عیسی در اینجا میفرماید که در برخی شرایط، ازدواج مجدد برای شخصی که طلاق گرفته، بهمنزله زناست. این آنتیتز سوم اساساً فراخوانی است به وفاداری در ازدواج.
«و گفته شده است هر که از زن خود مفارقت جوید، طلاقنامهای بدو بدهد. لیکن من به شما میگویم هر کس بهغیر علت زنا زن خود را از خود جدا کند، باعث زنا کردن او میباشد و هر که زن مطلقه را نکاح کند، زنا کرده باشد» (متی ۵:۳۱ و ۳۲).
عیسی در مورد طلاق تعلیم کاملتری داد که در باب ۱۹ متی آمده است:
«پس فریسیان آمدند تا او را امتحان کنند و گفتند: آیا جایز است مرد زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟ او در جواب ایشان گفت: مگر نخواندهاید که خالق در ابتدا ایشان را مرد و زن آفرید. و گفت از اینجهت مرد پدر و مادر خود را رها کرده، به زن خویش بپیوندد و هر دو یک تن خواهند شد. بنابراین، بعد از آن دو نیستند بلکه یک تن هستند. پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد. به وی گفتند: پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاقنامه دهند و جدا کنند. ایشان را گفت: موسی بهسبب سنگدلی شما شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید، لیکن از ابتدا چنین نبود. و به شما میگویم هر که زن خود را بهغیر علت زنا طلاق دهد و دیگری را نکاح کند، زانی است و هر که زن مطلقه را نکاح کند، زنا کند» (متی ۱۹:۳-۹).
بر اساس اطلاعاتی که در دست است، میدانیم که در مورد طلاق، اختلاف عمیقی میان مکاتبِ دو عالم الهی یهود، هیلِل و شَمّای، وجود داشت. رابی شمای موضعی سختگیرانه داشت و بر اساس تثنیه ۱:۲۴ تعلیم میداد که تنها دلیل موجه برای طلاق، بروز یک خطای فاحشِ زناشویی میباشد، امری آشکارا "ناشایسته" و "زننده یا ناهنجار." (تثنیه ۱:۲۴ میفرماید: "چون کسی زنی گرفته، به نکاحخود در آورد، اگر در نظر او پسند نیاید از اینکه چیزی ناشایسته در او بیابد، آنگاه طلاقنامهای نوشته، بهدستش دهد...") اما رابی هیلل دیدگاهی مسامحهآمیز و سهلنگرانه داشت. طبق نوشتۀ یوسفوس، تاریخنگار یهودی، دیدگاه هیلل، دیدگاه رایج آن روزگار بود، و مرد میتوانست به "هر علتی" زن خود را طلاق دهد. گرچه هیلل نیز معتقد بود که علت طلاق باید امری "ناشایسته" باشد، اما این کلمه را در گستردهترین شکل ممکنه تفسیر میکرد، طوری که بیاهمیتترین خطاهای زن را نیز شامل میشد.
برای مثال، اگر زن خطایی در آشپزی مرتکب میشد و غذای شوهر را میسوزاند، یا اگر بهخاطر قیافهاش علاقه شوهرش نسبت به او از بین میرفت و عاشق زن زیباتری میشد، همۀ اینها امور "ناشایسته" بهحساب میآمد و طلاق زن را موجه میساخت. ظاهراً فریسیان جذب تسامح و سهلنگری هیلل بودند؛ این را از شکل سؤالشان میتوان دریافت: «آیا جایز است مرد زن خود را به هر علتی طلاق دهد؟» (۱۹:۳). بهسخنی دیگر، ایشان میخواستند بدانند که عیسی در زمینه این بحثِ روز، جانب کدام مکتب را میگیرد، مکتب سختگیرانه، یا مکتب تسامح و سهلنگری.
پاسخ خداوند ما به سؤال ایشان شامل سه قسمت میشود. بررسی آنها بهصورت جداگانه و بههمان ترتیبی که بیان شده، نکات بسیاری را روشن میسازد. در هر قسمت، عیسی موضعی متفاوت با فریسیان اتخاذ نمود.
الف) توجه فریسیان معطوف به علل موجه طلاق بود و توجه عیسی معطوف به نهاد ازدواج.
سؤال ایشان طوری طرحریزی شده بود که عیسی را بر آن دارد تا دلایل موجه و مشروع برای طلاق را بیان دارد. یک مرد تحت چه شرایطی میتواند زن خود را طلاق دهد؟ آیا یک علت کافی است، یا چندین علت، یا بهخاطر هر علتی؟
پاسخ عیسی در واقع پاسخ نبود. او از پاسخ به سؤال ایشان سر باز زد. بهجای آن، یک ضد-سؤال مطرح کرد در بارۀ نظرشان در زمینه کلام خدا. او توجه ایشان را به کتاب پیدایش جلب کرد، هم به خلقت بشر بهشکل مرد و زن (باب ۱)، و هم به نهاد ازدواج (باب ۲) که طی آن مرد والدین خود را ترک گفته، به زن خود میپیوندد و آن دو یک تن میگردند. از این تعریف کتابمقدسی چنین بر میآید که ازدواج هم حالت انحصاری دارد ("مرد... زن خویش") و هم دائمی ("با زن خویش خواهد پیوست").
عیسی در توضیحات خود، بر این دو جنبۀ ازدواج تأکید میگذارد (۱۹:۶). نخست اینکه «بنابراین، بعد از آن دو نیستند، بلکه یک تن هستند»، و دوم «پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.» بدینسان، ازدواج بنا بر تفسیری که خداوندمان از سرچشمۀ آن بهدست میدهد، نهادی است الهی که از طریق آن خدا دو انسان را یکی میسازد، انسانهایی که بهطور قطع و علنی باید والدین خود را ترک گویند تا یک واحد جدید اجتماعی بهوجود آورند و "یک تن" گردند.
ب) فریسیان راه حل موسی را برای طلاق یک حکم میپنداشتند؛ عیسی آن را مجوزی میشمرد بهجهت سختدلی انسانها.
در مقابل تشریح و تفسیری که عیسی از نهاد ازدواج و حالت دائمی آن بهدست داد، فریسیان این سؤال را مطرح کردند: «پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاقنامه دهند و جدا کنند؟» (۱۹:۷). عیسی در موعظه بالای کوه مشابه همین گفته را از تعلیم فقها نقل قول میکند و میفرماید: «و گفته شده است هر که از زن خود مفارقت جوید، طلاقنامهای بدو بدهد» (۵:۳۱).
این هر دو جمله برداشتهای مخدوش از راه حل موسی بود، برداشتهایی که بهطور خاص نشاندهندۀ بیتوجهی فریسیان به نص اصلی کلام خدا و مقصود واقعی آن میباشد. آنان تأکید اصلی را بر "طلاقنامه" میگذاردند، گویی این مهمترین بخش از راه حل موسی است؛ تازه، طلانامه و طلاق را نیز "حکم" موسی قلمداد میکردند.
مطالعۀ دقیق تثنیه ۲۴:۱-۴ نکاتی کاملاً متفاوت را آشکار میسازد. نخست، تمام این آیات بهصورت جملات شرطی هستند. آنها را میتوان اینگونه سادهنویسی کرد: "وقتی مردی زنی را بههمسری اختیار کرد، "اگر" امری ناشایست در او یافت، و "اگر" طلاقنامهای به او بدهد و او را طلاق دهد و زن خانۀ او را ترک کند، و "اگر" آن زن مجدداً ازدواج نماید، و "اگر" شوهر دومش نیز به او طلاقنامه بدهد و طلاقش دهد، یا "اگر" شوهر دومش فوت کند، "آنگاه" شوهر اولش که او را طلاق داده بود، مجاز به ازدواج مجدد با او نخواهد بود..." مقصود اصلی این آیات، ممانعت از ازدواج مجددِ شخص با همسر مطلقۀ خودش میباشد.
علت وضع چنین قانونی روشن نیست. گویا علت این است که اگر "ناشایستگی" زن آنقدر او را "ناپاک" کرده که برای طلاق دادنش کافی بوده، همین علت برای ممنوعیت از ازدواج مجدد با او نیز کافی میباشد. شاید هم علت این بوده که شوهر را از تصمیمی شتابزده باز دارد، و یا زن را در مقابل سوءاستفادهها محفوظ دارد. علت چنین ممنوعیتی هر چه باشد، آنچه برای ما اهمیت دارد، این است که "ممنوعیتِ ازدواج مجدد با همسر سابق"، تنها "حکمی" است که در تمام این آیات آمده؛ در آنها هیچ حکمی به شوهران داده نشده که زنشان را طلاق دهند؛ و هیچ اشارهای هم دال بر ترغیب به چنین عملی دیده نمیشود. برعکس، آنچه در این آیات آمده، این است که "اگر" طلاق ضروری شد، چه اقدامی باید کرد؛ این حکم در واقع مدارایی است با سنگدلی انسان.
اما پاسخ عیسی به فریسیان در مورد قانون موسی چه بود؟ پاسخ عیسی این بود که این اجازه موسی بهخاطر سختدلی انسانها بوده است. با این گفته، مقصودش این نبود که این قانون از طرف خدا نبوده است؛ خدا فقط بهخاطر ضعف بشری چنین اجازهای داد، نه بهخاطر اینکه ارادهاش چنین بوده است. برای همین عیسی فرمود که به همین دلیل بوده که «موسی شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید...» (۱۹:۸). اما بلافاصله به مقصود اولیه خدا اشاره فرمود و گفت:
«... لیکن از ابتدا چنین نبود.» بهاین ترتیب، حتی اجازه خدا در اصل با نهادی که وضع کرده بود، سازگار نبود.
ج) فریسیان طلاق را امری سبک میانگاشتند؛ عیسی آن را آنقدر جدی تلقی میکردکه بهجز در یک مورد استثنایی، هر ازدواج مجدد بعد از طلاق را زنا خواند.
این نتیجه مباحثه او با فریسیان بود، و این همان چیزی است که در موعظه بالای کوه ثبت شده است. فرض بر این است که در اثر طلاق، طرفینِ طلاقگرفته مجدداً ازدواج خواهند کرد. فقط چنین فرضی است که توجیه میکند که چرا طلاق زن از سوی مرد بدون علتی موجه، "باعث زنا کردن او" میشود. عمل مرد فقط زمانی باعث چنین نتیجهای میشود که زن مجدد ازدواج کند.
از آنجا که خدا مقرر فرمود که ازدواج پیوندی انحصاری و دائمی باشد، پیوندی که خدا بهوجود میآورد و انسان نباید بگسلد، عیسی این نتیجه غیرقابل اجتناب را میگیرد که طلاق دادنِ شریک زندگی خود و ازدواج با دیگری، یا ازدواج شخص طلاقگرفته، بهمعنی وارد شدن به قلمرو روابطی ممنوع و زناآلود است. شخصی که در محضر قوانین بشری طلاق میگیرد، در محضر الهی هنوز در عقد شریک نخستینش میباشد.
عیسی برای این اصل، فقط یک استثناء قائل شده است: بهغیر علت زنا (۵:۳۲ و ۱۹:۹). طلاق و ازدواج مجدد فقط زمانی مجاز است که یک گناه جدی جنسی، پیوند ازدواج را شکسته باشد. در این مورد، و فقط در این مورد است که عیسی تعلیم میدهد که طلاق مجاز است، یا دست کم میتواند صورت گیرد بدون اینکه طرفِ بیگناه احساس کند مرتکب زنا شده است.
اما مسأله به همینجا ختم نمیشود. باید مقصود عیسی را از این اجازه و استثنا درست درک کرد. باید دانست که عیسی نیز مانند موسی، این اجازه را با بیمیلی صادر کرد، آن هم باز بهخاطر سنگدلی انسان. درضمن، باید آن را در متن و چارچوب بلافصل آن درک کرد؛ چارچوب بلافصل آن، اظهار عیسی در مورد دائمی بودن ازدواج در نقشه الهی است؛ و چارچوب گستردهترش، تعالیم عیسی در موعظه بالای کوه، و بعد تمام کتابمقدس است که پیام انجیل مصالحه را اعلام میدارد. آیا اهمیت کار آن عاشق الهی را بهیاد نداریم که چگونه مشتاق بود که حتی همسر زناکارش، اسرائیل را، نزد خود باز آورد (ارمیا ۲:۱؛ ۳:۱؛ ۴:۱؛ هوشع ۲:۱-۲۳)؟ لذا هیچگاه نباید بحث در این زمینه را با سؤال در مورد مشروعیت طلاق آغاز کرد. درگیر شدن در علل موجه طلاق درست همان خطای فریسیگری است که عیسی محکومش میکرد.
تمام تأکید او در مباحثاتش با رابیها حالتی مثبت داشت، چرا که او در باره نهاد ازدواج در نقشه اولیه خدا بهعنوان پیوندی انحصاری و دائمی سخن میگفت، در بارۀ اینکه خدا دو انسان را زیر "یوغِ" پیوندی میبرد که انسان نباید بشکند، در بارۀ دعوت پیروانش به عشق ورزیدن و بخشیدن یکدیگر، و در بارۀ صلحکردن در هر شرایطی که نزاع و اختلاف هست. کریزوستوم (یا یوحنای زریندهان، از آبای کلیسا در قرن چهارم میلادی-م) بهدرستی این آیات را به خوشابهحالها مربوط میسازد و در موعظهاش آنها را چنین تفسیر میکند: "زیرا هر که حلیم است، صلحکننده است، مسکین در روح است، و رحمکننده است، چگونه ممکن است همسر خود را از خود براند؟ کسی که آموخته که دیگران را به مصالحه فرا خواند، چگونه ممکن است با زنی که از آن خود اوست، طور دیگری رفتار کند؟" اگر از دریچۀ چنین کمال مطلوب، نقشه، و دعوت الهی بنگریم، طلاق را چیزی جز بیراههای فاجعهآمیز نمیبینیم.
لذا شخصاً در مقام یک شبان، هر گاه کسی میخواهد با من در بارۀ طلاق صحبت کند، اینک سالهاست که پایدارانه از آن پرهیختهام. این را برای خود قاعدهای ساختهام که در بارۀ طلاق با هیچکس سخن نگویم، مگر اینکه نخست با او در بارۀ دو موضوع دیگر صحبت کرده باشم، یکی موضوع ازدواج، و دیگری مصالحه. گاه بحث در باره این موضوعها صحبت در باره طلاق را غیرضروری میسازد. وقتی شخص دیدگاه الهی را در بارۀ ازدواج و نیز در بارۀ مصالحه درک میکند و میپذیرد، آنگاه این زمینه فراهم میشود تا در مورد طلاق با حالتی پشیمان و تأسفبار صحبت شود. به باور من، در اولویتهای شبانی، این اصل با تعالیم عیسی همخوان و سازگار است.
ترجمه آرمان رشدی