تأملاتِ روحانی/ ۲۳
۴ دقیقه
همراه با مادر تِرِزا
دعـا ایمـان را پدیـد میآورد، ایمان محبت را، و محبت خدمت به نیازمندان را.
نخستین لازمۀ دعا سکوت است. اشخاص دعا اشخاص سکوت هستند.
دعا دل ما را وسیع میگرداند، آنقدر که بتواند عطای خودِ خدا را نیز در خود جای دهد.
سکوت چیزهای زیادی دارد که به ما بیاموزد. سکوت به ما میآموزد که با مسیح چگونه سخن بگوییم و چگونه با برادران و خواهرانمان با شادی حرف بزنیم.
سِرّ من بسیار ساده است: دعا میکنم. دعا کردن به مسیح محبت کردن به اوست.
دعا کردن درخواست کردن نیست. دعا کردن یعنی قرار دادن خویشتن در دستهای خدا و گوش فرا دادن به صدای او در اعماق دل خود.
گاه از من میپرسند که چه بکنیم که در زندگی روحانی رشد کنیم.
در پاسخ میگویم: خدا را دوست داشته باشید.
و بیش از هر چیز، دعا کنید.
خداوندا، ما را شایستگی بده تا برادران و خواهران خود را محبت کنیم،
آنانی را که تنها و تنگدست زندگی میکنند و تنها و تنگدست میمیرند.
از دستهای ما استفاده کن تا نان کفاف آنان را امروز به آنها بدهی.
از محبت ما استفاده کن تا به آنها آرامش و خوشی بدهی.
آمین.
آگنس بوخانیو در سال۱۹۱۰ در آلبانی چشم بهجهان گشود. در سنین نوجوانی عشق بهزندگی روحانی، او را به صومعهای در زادگاهش رهنمون شد. او نامِ مذهبی تِرِزا را برای خود برگزید. در نوزده سالگی به کلکته اعزام شد تا در مدرسهای که وابسته به کلیسای کاتولیک بود، خدمت کند. در آنجا مشاهدۀ صحنههای دلخراش زندگی این بینوایان، فکر او را سخت مشغول کرد. بهیاد آورد که خداوند فرموده که هر چه به این برادران من کردید، به من کردهاید (متی ۲۴:۴۰). روزی که با قطار به شهر دیگری میرفت، خداوند او را فرا میخواند تا صومعه را ترک کرده، زندگیاش را وقف خدمت به بینوایان و زندگی کردن در میان آنان بنماید.
وقتی صومعه را ترک گفت، به کمک تعدادی از شاگردان خود، انجمنی را تشکیل داد که هدفش رسیدگی به کودکان بیسرپرست بود. بعد از مدتی، مسیر خدمتْ او را بر آن داشت تا به بزرگسالانی که از فرط گرسنگی یا بیماری در آستانۀ مرگ قرار داشتند، برسد. چیزی نگذشت که خدمت گستردۀ او باعث شد بسیاری از سرمشق او پیروی کنند و انجمنهای مشابهی تشکیل دهند. مادر ترزا در سال ۱۹۷۹ جایزه صلح نوبل را دریافت داشت. دانشگاههای متعددی به او دکترای افتخاری دادند. مؤسسات بسیاری نیز به او جوایز نقدی دادند. اما او هیچیک را از آن خود نمیدانست؛ او همه را صرف کمک به فقرا کرد.
همراه با فرانسیسِ آسیسی
در طول تاریخ پر فراز و نشیب کلیسا، اینجا و آنجا، چهرههایی میبینیم که مسیر حرکت مسیحیت را تغییر دادند یا آن را عمیقاً تحت تأثیر قرار دادند. یکی از افتخارات مسیحیت، چهرهای فراموشنشدنی است بهنام فرانسیس اهل آسیزی ایتالیا.
او در سال ۱۱۸۲ در یک خانوادۀ ثروتمند متولد شد. در بیست سالگی در یک درگیری مرزی به زندان افتاد. پس از آزادی، از زندگی دنیایی خود دلزده شد و بههنگام بازدید از رُم، جامه خود را با فقیری معاوضه کرد و روزی را به گدایی گذراند. در بازگشت به آسیسی، از سوی پدرش طرد شد. از آن پس، زندگی خود را وقف خداوند کرد. او زندگی فقیرانه و سادهای را در پیش گرفت.
خیلی زود پیروانی یافت. گروهی که از او تبعیت میکردند، بهنام او فرانسیسکن نامیده شدند که هنوز نیز یکی از نظامهای کلیسای کاتولیک است. بزرگواری، ایمان ساده، عشق فروزان او به خدا و انسان، علاقه او به طبیعت، و فروتنی عمیق او همواره در تمام اعصار الهامبخش افرادی بوده که میخواستهاند راه مسیح را پیروی کنند. او در چهل و چهار سالگی چشم از جهان فرو بست.
خوشابهحال آن برادری که برادرش را در بیماری و در اوقاتی که هیچ نفعی به او نمیتواند برساند، همانقدر دوست داشته باشد که وقتی تندرست است. خوشابهحال برادری که برادرش را وقتی که غایب است، همانقدر دوست داشته باشد که وقتی حاضر است؛ و نتواند در غیبت او چیزی بگوید که در حضورش قادر به گفتنش نیست.
تا زمانی که همه چیز بر وفق مراد شخص است، هیچگاه نمیتوانیم بگوییم که او چه مقدار بردبار و فروتن است. این را فقط زمانی میتوانیم بگوییم که آنانی که باید با او همکاری کنند، درست بر خلاف آن عمل نمایند. میزان بردباری و فروتنی شخص فقط در چنین مواقعی مشخص میشود و بس.
میگویند که وقتی پاپ او را بهحضور پذیرفت، به او گفت: بهنظر من چنین میآید که نداشتنِ هیچ مال و منالی در این دنیا بس دشوار است. فرانسیسِ مبارک در پاسخ او گفت: اگر مال و منالی داشته باشیم، نیاز به اسلحه خواهیم داشت تا آنها را حفظ کنیم، چرا که مال این دنیا عامل اختلاف و نزاع است، و بهطرق گوناگون ما را از خدا و انسان جدا میسازد. برای همین است که ما خواهان آنیم که هیچ مالی در این جهان نداشته باشیم.
آنجا که محبت و حکمت هست،
نه ترس هست و نه جهل.
آنجا که بردباری و فروتنی هست،
نه خشم هست و نه دلگیری.
آنجا که فقر هست و شادی،
نه طمع هست و نه تنگنظری. آنجا که آرامش و شهود هست،
نه نگرانی هست و نه تشویش.
آنجا که ترس از خدا هست تا خانۀ انسان را پاسبانی کند،
هیچ دشمنی را
توان درون آمدن نیست.