کار مسیح بر روی زمین
۸ دقیقه
در شمارۀ پنجم کلمه (ژانویه ۹۶)، به مناسبت فرا رسیدن ایام عید میلاد، سعی کردم به این سؤال پاسخ دهم که "چرا مسیح انسان شد؟" حالا در این شماره، میخواهم یکبار دیگر به این سؤال جواب بدهم، اما از جنبهای دیگر. ما به تازگی با فرا رسیدن عید قیام، به مصلوب شدن مسیح فکر کردیم و از آنجا که بسیار مهم است که اعتقادمان در مورد الهیات صلیب صحیح باشد، میخواهم این موضوع را مورد بررسی قرار دهم.
این سؤال را بار دیگر مطرح میکنم: "چرا مسیح ظهور نمود؟" بهطور خلاصه میشود گفت که مسیح آمد چونکه ما به یک واسطه احتیاج داریم. «زیرا یک خدا و یک واسطه بین خدا و انسان وجود دارد یعنی شخص عیسی مسیح که جان خود را بهعنوان کفاره در راه همه داد» (اول تیموتائوس ۲:۵-۶). اما چرا ما به واسطه احتیاج داریم؟ باز بهطور خلاصه میتوان گفت بهخاطر نتایجی که گناه بوجود آورد، نادانی نسبت به ارادۀ خدا، و جدایی از خدا.
در عهدعتیق خدا نیاز قوم اسرائیل را به یک واسطه به ایشان نشان داد و به این ترتیب، آنها را برای آمدن مسیح آماده کرد. خدا دو نوع واسطه برقرار نمود: انبیا و کاهنان. خدا انبیا را فرستاد تا نمایندۀ او در میان مردم باشند و کاهنان را فرستاد تا نمایندۀ قوم در حضور خدا باشند. انبیا در نام خدا با قوم اسرائیل سخن میگفتند تا ارتباط میان خدا و قوم را نگهدارند. کاهنان نیز در نام قوم اسرائیل به خدا قربانی تقدیم میداشتند تا مشارکت میان آنها و خدا را نگهدارند.
نبی: آشکارکننده
چرا به انبیا احتیاج بود؟ بهخاطر نادانی و کوری قوم نسبت به اراده و هدف خدا، خدا انبیا را میفرستاد تا اراده او را برای مردم آشکار کنند. یکی از مهمترین انبیای عهدعتیق موسی بود. امید عهدعتیق برای مسیح آینده مبتنی بود بر خدمت نبوتی موسی: «یهوه خدایت نبی را از میان تو از برادرانت مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید. او را بشنوید» (تثنیه ۱۸:۱۵).
پس همه در انتظار آمدن یک نبی کامل بودند و هنگامی که مسیح ظاهر شد، مردم او را نه فقط بهعنوان یک نبی شناختند، بلکه بهعنوان همان نبیای که میبایست بیاید. مثلاً یوحنا ۶:۱۴ میفرماید: «مردم ... گفتند: در حقیقت این همان پیامبر موعود است که میبایست به جهان بیاید». و همچنین به این آیات مراجعه بفرمایید: لوقا ۷:۱۶، مرقس ۶:۱۵ و ۸:۲۸، متی ۲۱:۱۱ و ۴۶، لوقا ۲۴:۱۹، یوحنا ۱:۲۱ و ۴۵، ۴:۱۹ و ۷:۴۰ و ۹:۱۷. بخصوص انجام پیشگویی سِفْرِ تثنیه ۱۸:۱۵ در اعمال رسولان ۳:۲۲ ذکر شده است و خود مسیح این لقب را هم پذیرفت (مرقس ۶:۴ و لوقا ۱۳:۳۳).
ولی مسیح از چه لحاظ یک نبی است؟
۱- مسیح فکر خدا را آشکار میکند (یوحنا ۱:۱ و ۱۴). در مسیح، کلمه خدا بهطور کامل مکشوف میشود، نه فقط در تعلیمش، بلکه در ذاتش نیز. عبرانیان ۱:۲ میفرماید: «خدا... در این روزهای آخر بهوسیلۀ پسر خود با ما سخن گفته است.» ظهور مسیح در دنیا، در واقع آمدن خدا در میان بشر بود - خدای مجسم شده.
۲- مسیح حوادث آینده را پیشگویی میکند (مثلاً مرگ خود و وقایع زمان آخر را).
۳- مسیح از جانب پدر خود، کلام خدا را بیان میکند و مانند بقیۀ انبیا کلام خدا را میآورد: «این است پسر عزیز من که از او خشنودم به او گوش دهید.» ما باید به آن کلامی که عیسی در نام پدرش میگوید، گوش کنیم. در مورد منشأ الهی سخنان مسیح، به این آیات مراجعه بفرمایید: یوحنا ۳:۳۴، ۷:۱۶، ۸:۲۶-۲۸، ۱۲:۴۸-۵۰، ۱۴:۱۰ و ۲۴، ۱۷:۸.
کار مسیح بهعنوان یک نبی این بود که حقیقت خدا را به انسانهای گناهکار آشکار سازد. به همین دلیل مسیح میفرماید: «داوری هست که هر که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد، او را محکوم میسازد» (یوحنا ۱۲:۴۸).
بنابراین، مسیح بهوسیلۀ زندگی بشری خود، خدا را به ما نشان میدهد و بهوسیلۀ سخنانش، کلام خدا را به ما تعلیم میدهد.
اما ما فقط به مکاشفه احتیاج نداریم، بلکه بهخاطر مسألۀ جدایی از خدا، به نجات نیز نیاز داریم. به همین علت نیز صحبت ما محدود به "زندگی" مسیح نمیشود. از هر جای زندگی او سخن برانیم، لاجرم به صلیب او خواهیم رسید.
عیسی مسیح نه فقط آمد تا خدا را آشکار کند، بلکه آمد تا بهوسیلۀ مرگش ما را نجات بخشد. بنابراین، مسیح بهوسیلۀ زندگی بشری خود، خدا را به ما نشان میدهد و بهوسیلۀ مرگ فداکارانۀ خود، ما را با خدا آشتی میدهد.
کاهن: نجاتدهنده
تفاوت بین نبی و کاهن در چیست؟ هر دو بهوسیلۀ خدا منصوب میشوند، ولی نبی منصوب میشود تا نمایندۀ خدا برای قوم باشد، تا قاصد و پیامآور او باشد و خواست و ارادۀ او را تفسیر کند.
کاهن، نمایندۀ انسان برای خداست. کاهنان از این افتخار ویژه برخوردار بودند که وارد حضور خدا شوند و از طرف قوم قربانی کنند. جدایی انسان از خدا وجود کاهنان را ضروری ساخته بود. کاهنان رابط بین انسان و خدا میشدند و این جدایی برطرف میشد (عبرانیان ۵:۱).
مسیح از چه لحاظ کاهن است؟
۱- هویت و شخصیت او
از یک طرف مسیح با نسل هارون فرق دارد. کهانت مسیح به رتبه کهانت هارون نبود بلکه به رتبه کهانت ملکیصدق. یعنی کهانت مسیح کهانتی است ابدی. برای اثبات این حقیقت، مسیح از طایفۀ یهودا آمد و نه از طایفۀ لاوی (عبرانیان ۵:۵ و ۶ و ۱۰، ۷:۱-۳ و ۱۱ و ۱۴-۱۷ و ۲۳-۲۴).
ولی از طرف دیگر، مسیح مانند هارون است: «هر کاهنِ بزرگ از میان مردم برگزیده میشد تا نمایندۀ مردم در حضور خدا باشد» (عبرانیان ۵:۱). مسیح بهعنوان انسانی کامل، دارای این شرط لازمه نیز بود و میتوانست نمایندۀ ما شود (عبرانیان ۴:۱۵ و ۲:۹-۱۸).
۲- قربانی او (عبرانیان ۸:۳)
عیسی مسیح نه فقط کاهن اعظم ماست که میبایست در حضور خداوند هدیهای تقدیم کند، بلکه در قربانگاه، بدن خود را بهعنوان قربانی به جهت ما به خدا تقدیم نمود، یعنی یک انسان کامل با ذات الهی (عبرانیان ۹:۱۲ و ۲۴-۲۶، ۱۰:۱۰-۱۲).
اما چرا؟ آیا واقعاً لازم بود که مسیح به عوض ما بمیرد و خونش ریخته شود؟ آیا خدا به قربانی شدن مسیح واقعاً نیاز داشت؟ مگر خدا نمیتواند بدون قربانی مردم را ببخشد؟
در جواب به این سؤال باید ماهیت گناه و ذات و سیرت خدا را در نظر بگیریم. خدا قدوس، نیکو و عادل است. خدا میخواهد ما را ببخشد ولی عدالت و قدوسیت خدا به او اجازه نمیدهد که گناه را نادیده بگیرد و آن را بیجهت ببخشد. درست است که خدا محبت است، ولی محبت و عدالت خدا را از یکدیگر نمیتوان جدا نمود. خدا بهعلت عدالت خود، مجازات مرگ را برای گناهان ما تعیین کرده است. این لازمۀ عدالت خداست که گناه و گناهکاران مجازات گردند. پس به یک سخن، ما به مرگ محکوم شدهایم.
حالا خدا به چه وسیله میتواند محبت و عدالت خود را با یکدیگر تلفیق کند؟
برای جواب به این سؤال، از یک مثال استفاده میکنم: فرض کنیم که من مرتکب خلافی شده و در حضور قانون ایستادهام. قاضی بعد از شنیدن اتهام و شرح جرم، رو به من کرده، میپرسد: "آیا برای دفاع از خود چیزی دارید؟"من به گناهی که مرتکب شدهام اعتراف میکنم و از او طلب بخشش مینمایم. اما قاضی، قادر نیست جرم مرا ببخشد. برای اجرای عدالت، ضروری است که حکم مجازات صادر شود. بدین ترتیب، قاضی مرا جریمه میکند. ولی من پول پرداخت آن جریمه را ندارم و بهالاجبار باید به زندان بروم. حال فرض کنیم که قاضی فردی است بسیار رحیم و وضع رقتبار من، دل او را به رحم میآورد و خود جریمۀ قانون شکنی مرا پرداخته، مرا از زندان میرهاند.
حال ببینیم قاضی چه کرده است؟ او با پرداخت جریمه، هم قانون را اجرا کرده است، و هم رحمت و محبت خود را نشان داده است و جریمهای را که من قادر به پرداخت آن نبودم، بجای من پرداخته است. این است آنچه که خدا بهوسیلۀ مسیح برای ما انجام داد.
همین اصل در مورد محبت و عدالت خدا بهوسیلۀ مراسم قربانیها در عهدعتیق دیده میشود. در واقع این مراسم تصویری است از کار مسیح بر روی صلیب. برای اینکه راه به حضور خدا باز شود، ریختن خون قربانی لازم بود.
اما چرا؟ چرا در آن زمان قربانی میکردند؟
نتیجۀ گناه، مرگ و یا جدایی از خداست. فرد ایماندار با ایمان به وعدههای خدا قربانی میگذرانید و به این وسیله، حیات گوسفند به عوض گناهان او فدا میگشت. زمانی که فرد قربانی میکرد، دست راست خود را بر سر گوسفند میگذاشت و گناهان خود را در حضور خدا اعتراف میکرد، آنگاه گوسفند ذبح میشد. این امر نشانهای بود از اینکه نتیجه و جزای گناه مرگ است. گوسفندی که گناه نداشت، بجای شخص گناهکار کشته میشد. خونی که از آن حیوان میریخت، علامت این بود که حیات گوسفند به عوض شخص گناهکار فدا شده است. بدین ترتیب، گناهان فرد پاک میگشت و رابطهاش با خدا تجدید میشد.
با اینحال، پابرجایی سیستم قربانیها در طول چند قرن، خود مؤید این است که این قربانیها علاج کامل را فراهم نمیکردند. قربانیها تنها نشانهای بودند از قربانی کاملی که در آینده میبایست گناه را برای همیشه نابود میکرد، یعنی ریختن خون عیسی مسیح (مرقس ۱۰:۴۵ و یوحنا ۱:۲۹). پس ملاحظه میکنیم که قربانی شدن مسیح نقشۀ خدا برای رستگاری انسان و تکمیلکنندۀ تمامی آن مراسم قربانیها بود که دائماً در بین قوم اسرائیل تکرار میشد. برای مسیح، یکبار قربانی شدن کافی بود.
در خاتمه میشود به این طریق مطلب را خلاصه کرد:
خدا چون عادل است، گناهکار را نخواهد بخشید مگر اینکه جریمۀ گناهان آنها پرداخت شود. ولی او به صورت عیسی مسیح آمد تا بهخاطر و بهعوض ما بمیرد. عدالت بدین ترتیب اجرا شد، یعنی بهوسیلۀ خون عیسی مسیح که جریمۀ گناهان ما را پرداخت. مسیح با فدا ساختن جان خود مجازاتی را که ما مستحق آن بودیم، متحمل شد و جایگزین ما گردید. قدوسیت و عدالت خدا قربانی شدن عیسی مسیح را ضروری کرده بود. بهعبارت بهتر، محبت خدا بود که این قربانی را فراهم ساخت.
پس در نتیجه، ما نه فقط خدا را شکر میکنیم که مسیح نبی کامل ماست، بلکه برای این حقیقت که مسیح، هم کاهن اعظم ماست و هم قربانی ما. او را سپاس میگوییم که ما از طریق این واسطه، به حضور خدای قدوس دسترسی پیدا میکنیم.