خدا خوابی، نمیبینی؟
۹ دقیقه
چند وقت پیش قطعه شعری به دستم رسید که اینطور شروع شده بود:
خدا خوابی؟ نمیبینی؟
که با نامت، جوانانت
بهسان برگ میریزند
به دام سیاه مرگ میریزند...
شعر در مورد وقایع اخیر پس از انتخابات در ایران بود و ظاهراً از طریق وبسایتهای ارتباط جمعی نظیر فِیسبوک منتشر شده بود. جان کلامِ شعر این بود که خدا با سکوت مرگبار خود و بیپاسخ گذاشتن ظلمی که در جامعه میشود، نشان داده است که علاقهای به امور بشر ندارد، خدایی است در آن دوردستها، و اینکه مردم این سکوت او را نخواهند بخشید.
شعر زیبایی بود، و سؤالی که در آن مطرح شده بود نیز سؤال بسیار بجایی بود که پاسخ بجا و شایستهای طلب میکرد. به احتمال زیاد نویسندۀ شعر که مشخص است از همان ابتدا خواب بودن خدا را مفروض گرفته است و چندان اعتقادی به عملکرد خدا در زندگی بشر ندارد، این شعر را بهطور طعنهآمیز نوشته بود بدون آنکه بهراستی در انتظار جوابی از طرف خدا باشد. اما برای ما مسیحیان که اعتقاد داریم خدا به سرنوشت بشر علاقهمند است، مستقیماً در وقایع این دنیا دخالت میکند و هیچ چیز خارج از اراده و آگاهی او نیست، پاسخ بهراستی چیست؟ آیا خدا این همه ظلم و ناعدالتی در دنیا را نمیبیند؟ آیا قلبش به درد نمیآید؟ آیا خواب است و فریاد انسان به گوشش نمیرسد؟
کتابمقدس پر است از داستان انسانهایی که با درد و و رنج و بدبختی خود کلنجار میرفتند و اغلب در درون و گاهی نیز با صدای بلند نزد خدا فریاد برمیآوردند که «پس تو کجایی؟»، «آیا بدبختی مرا نمیبینی؟»، «آیا نالههایم را نمیشنوی؟» در این مقاله میخواهیم بهطور خاص به داستان دو زن دردمند بپردازیم که آنها نیز چراهای فراوانی در ذهن داشتند. ببینیم عیسی مسیح به درد و رنج هر یک از این دو زن چگونه واکنش نشان داد، و از واکنش او چگونه میتوانیم به سؤال مطرح شده در شعر بالا پاسخ دهیم.
بیوهزنی که یگانه فرزندش را از دست داد[1]
در انجیل لوقا فصل ۷ آیات ۱۱ تا ۱۷ داستان بیوهزنی را میخوانیم که تنها فرزندش را از دست داده است. بیایید دقایقی خود را در جای او بگذاریم. تصور کنید زن تنهایی هستید که چندی پیش همسرتان را از دست دادهاید و باید با چنگ و دندان، در اوج فقر و نداری، تنها پسرتان را بزرگ کنید. جامعه دست رد به سینۀ شما زده است و بهدلیل زن بودن پذیرای شما نیست. تنها دلخوشیتان پسر کوچکتان است. امیدوارید هر چه زودتر بزرگ شود، زیر دست و بالتان را بگیرد و نانآور خانه باشد. اما یک روز به شما خبر میدهند که او نیز درگذشته است! گویا زمین و آسمان دست به دست هم دادهاند تا شما را خُرد کنند.
بهراحتی میتوان تصور کرد که این زن خمیده که دیگر امیدی در زندگی برایش باقی نمانده بود، در حالی که احتمالاً اطرافیان زیر بازوهایش را گرفته بودند و بهسختی در کنار جنازۀ فرزندش گام برمیداشت، جایی در لابلای شیون و زاری خود فریادکنان میپرسید: «پس ای خدا کجایی؟ آیا نمیبینی؟ نکند خوابیدهای؟ آیا درد و رنج من ذرّهای برایت اهمیت دارد؟ تا چه حد میخواهی شاهد عذاب من باشی و ساکت بمانی؟»
اما خدا دید. در آیه ۱۳ میخوانیم: «خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: “گریه مکن.”» عیسی مسیح، این خدای مجسم، وقتی در خیابانهای سرزمین فلسطین قدم میزد سرش پایین نبود و فقط به خود و شاگردانش فکر نمیکرد. او با دقت به اطراف مینگریست و بهدنبال "زحمتکشان و گرانباران" این دنیا میگشت زیرا برای همین افراد به این جهان آمده بود.
خداوند عیسی مسیح نه تنها آن زن دردمند را دید، بلکه "دلش بر او بسوخت". عیسی بهخاطر وضعیت آن زن متأثر شد و با متانت الهی به او گفت: «گریه نکن»! خدای رحمتها، خدای دلشکستگان، خدای ماتمیان، میتواند و میخواهد زخم شکستهدلان را مرهم زند، داد مظلومین را بستاند، و به اعماق دل دردمندان وارد شود. او که رنج صلیب را متحمل شد، درد و رنج انسان را خوب میفهمد.
و در نهایت میبینیم که عیسی مسیح وارد عمل میشود و تابوت را لمس کرده، با اقتدار الهی خود به آن پسر دستور میدهد از دنیای مردگان برخیزد و به آغوش مادر دردمندش بازگردد. عیسی تنها به دلسوزاندن بر افراد و دلداری دادن آنها اکتفا نمیکند؛ او رحم و شفقت خدا را در عمل نشان میدهد.
خواهری که بیماری و مرگ تنها برادرش را به چشم دید
ماجرای زنده شدن پسرِ بیوهزن نائینی یکی از نمونههایی است که نشان میدهد عیسی گاه بلافاصله به فریاد دردمندان میرسد. اما او گاهی اوقات نیز در حکمت الهی خویش، برخلاف انتظار ما، ظاهراً فریاد ما را نمیشنود و حتی به نظر میرسد که نسبت به آن بیتفاوت است! داستان مریم خواهر ایلعازر یکی از این نمونهها است. مریم از پیروان وفادار عیسی بود. او همان زنی بود که برای نشان دادن ارادت خود به عیسی، او را با عطر تدهین کرده بود و پاهایش را با گیسوان خود خشک نموده بود. مریم بارها معجزات حیرتانگیز خداوند را از نزدیک دیده بود. او و خواهرش مارتا و برادرشان ایلعازر رابطۀ نزدیک و صمیمانهای با عیسی داشتند.
یک روز ایلعازر سخت بیمار شد. مریم و مارتا که ایمان داشتند خداوند پرجلالشان تنها کسی است که میتواند برادر آنها را از این بیماری نجات دهد، پیغامی برای عیسی فرستادند و موضوع را به او خبر دادند. طبعاً انتظار داشتند که عیسی به محض شنیدن خبر بیماری دوست عزیزش شتابان به منزل آنها برود تا نشان دهد که چقدر این خانواده را دوست دارد. اما در کمال تعجب میخوانیم که «عیسی، مارتا و خواهرش و ایلعازر را دوست میداشت. پس چون شنید که ایلعازر بیمار است، دو روز دیگر در جایی که بود، ماند» (یوحنا ۱۱: ۶). به احتمال زیاد خواننده در دل خود خواهد گفت که این چه نوع دوستداشتنی است که شخص حاضر نیست در اوج سختیها و مشکلات در کنار دوستان صمیمیاش باشد!
سرانجام ایلعازر فوت کرد! چه صحنۀ دردناکی است وقتی برادری در برابر چشمان نگران خواهرش از بین برود. مطمئناً در آن لحظات دشوار سؤالات زیادی در سر مریم میگذشت، سؤالاتی که شاید بیشباهت به سؤال مطرح شده در شعر بالا نباشد. آیا عیسی خواب است و درد و رنج پیروانش را درک نمیکند؟
سرانجام چهار روز پس از مرگ ایلعازر، عیسی به دیدار مریم و مارتا رفت. مارتا با شنیدن خبر آمدن عیسی به استقبال او شتافت، اما در مورد مریم میخوانیم که در خانه ماند. مطمئناً دلش خیلی از عیسی پُر بود. میخواست بداند چرا عیسایی که ادعا میکرد آن همه خانوادۀ آنها را دوست دارد، اجازه داده است برادر عزیزش بمیرد. وقتی سرانجام آمد، اولین چیزی که به عیسی گفت این بود: «سرورم، اگر اینجا بودی برادرم نمیمرد». بهراستی آیا درد آنها برای عیسی اهمیتی نداشت؟ آیا التماسشان را نشنیده بود؟ آیا این اقتدار را نداشت که از همان راه دور تنها کلمهای بگوید و ایلعازر را شفا دهد؟ رحم و شفقت الهیِ استاد کجا رفته بود؟
در ادامه میخوانیم: «چون عیسی زاری مریم و یهودیان همراه او را دید، در روح برآشفت و سخت منقلب گشت... و اشک از چشمان عیسی سرازیر شد» (یوحنا ۱۱: ۳۳ و ۳۴). آری، بار دیگر عیسی را میبینیم که مانند ماجرای بیوهزن نائینی، با مشاهدۀ رنج و غمِ دردمندان، دلش به حال آنها میسوزد و منقلب میشود.
برخی از اطرافیان با دیدن این صحنه به هم گفتند: «آیا کسی که چشمان آن مرد کور را گشود، نمیتوانست مانع از مرگ ایلعازر شود؟» سؤال کاملاً منطقی بود: اگر عیسی آن همه الیعازر را دوست داشت و قدرت شفا دادن او را نیز داشت، چرا بیدرنگ وارد عمل نشده بود تا از نگرانی و اندوه مریم و مارتا بکاهد و رنج ایلعازر را تسکین دهد؟
عیسی در نهایت الیعازر را از مرگ برخیزانید، و اگر ادامه داستان را بخوانیم متوجه خواهیم شد که چرا زودتر او را شفا نداد. بسیاری از یهودیان با دیدن این معجزۀ حیرتانگیز به عیسی ایمان آوردند، و اسم خدا به این ترتیب جلال یافت. نکته اینجاست که عیسی از همان ابتدا درد و رنج مریم و مرتا را میدید. منتهی او پیشاپیش میدانست که سرانجامِ این ماجرا به کجا خواهد انجامید. عیسی آنچه را که مریم و مرتا در آن دوردستها نمیدیدند، میدید. شاید اگر عیسی مسیح ایلعازر را در همان بستر بیماری شفا میداد، این هم یکی دیگر از شفاهایی میبود که او بهخاطرش مشهور شده بود. اکنون لازم بود مردم چیزی ببینند که باعث شود دریابند عیسی "قیامت و حیات" نیز هست، و «کسی که به او ایمان آورد، حتی اگر بمیرد باز زنده خواهد شد» (آیه ۲۵). در ادامه میخوانیم که پسر خدا بهواسطۀ این کار جلال یافت، و «بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند».
کارها و نقشههای خدا عجیب است. راههای او راههای ما نیست و فکرهای او با طرز فکر ما فرق دارد. اگر او در جایی سکوت میکند، در این سکوت حکمتی نهفته است، درست همانطور که در تک تک اعمالش حکمتی وجود دارد. انسان بهدلیل محدودیت خود اغلب اوقات از درک حکمتی که در این سکوت نهفته عاجز است. حتی گاه ممکن است مانند مریم از سکوت خدا رنجیدهخاطر شود، مانند ابراهیم که عملی شدن وعدۀ فرزند را بلافاصله ندید تصمیماتی عجولانه بگیرد، یا مانند سرایندۀ شعر بالا بر خدا خشمناک شود. اما این واکنشها از حکیمانه بودن سکوت خدا چیزی نمیکاهد. او البته درد و رنج انسان را میبیند و درک میکند، اما درست همانطور که تأخیر در شفای ایلعازر یا تولد اسحق در نهایت باعث جلال نام خدا شد، آنچه که در شرایط فعلی کشورمان نیز ممکن است سکوت خدا بهنظر بیاید بیتردید ناشی از نقشۀ عالیتری است که خدا برای مردم ایران دارد و اجازه داده است از این طریق تعداد بیشتری از مردم با سرخورده شدن از شرایط، بهسوی او که خدای محبت است بیایند و با ایمان آوردن به فرزندش نجات بیابند. اشتیاق و آمادگی بیسابقهای که در سالهای اخیر برای پذیرش پیغام نجات در ایرانیان بهوجود آمده است خود گواه این امر است. در واقع خدا از آنجا که انسانها را بینهایت دوست دارد و دلش بهخاطر آنها میسوزد، اجازه میدهد گاه وقایعی فوق از عقل و درک آنها در زندگیشان اتفاق بیفتد. قلب خدا همیشه برای مخلوقاتش میتپد، آنقدر که پسر یگانه خود را فرستاد تا در راه آنها بمیرد. در محبت خدا و علاقۀ او به سرنوشت بشر نباید تردید کرد. خود خدا در کلامش میگوید که مادر ممکن است فرزندانش را فراموش کند، اما او هرگز ما را فراموش نخواهد کرد و تنها نخواهد گذاشت. بنابراین امروز اگر میبینیم خدا بهظاهر سکوت کرده است، باید با اعتماد کردن بر حکمت الهی بدانیم که او دوردستها را میبیند، نگاه او با نگاه انسان فرق دارد، و آنچه میکند یا نمیکند همگی در نهایت برای خیریت انسان و باعث جلال یافتن نام خدای حقیقی است.