داروین: برکت یا لعنت؟
۱۶ دقیقه
نگاهی نقدگونه به آراء داروین به مناسبت یکصد و پنجاهمین سال انتشار کتاب "منشاء موجودات"
از مسیحیان بپرسید در مورد قانون جاذبه نیوتن یا کشف پنیسیلین توسط الکساندر فلیمینگ یا نظریه نسبیّت آلبرت انیشتین چه نظری دارند، و جز تحسین برای این مردان نابغه که با علم خود دنیا را مکان بهتری ساختهاند نخواهید شنید. اما نظرشان را در مورد چارلز داروین (۱۸۸۲- ۱۸۰۹) و نظریه تکامل او جویا شوید، و خواهید دید که واکنشها از خصمانه تا تحسینآمیز متفاوت است. در واقع بسیاری از مسیحیان خودشان هم نمیدانند چه نوع واکنشی باید در قبال نظریه تکامل داروین داشته باشند، و مطمئن نیستند که آیا داروین و فرضیاتش مایه برکت است یا اسباب لعنت.
مشکل تا اندازهای بر میگردد به ابهام در برخی تعاریف. بعضیها تکامل را با نوعی نگرش "علمی" در مورد منشاء عالم هستی که منکر وجود خداست مترادف میدانند. بنا بر این تعریف، تکامل مساوی است با الحاد، و از این رو طبیعی است که فرضیه داروین لعنتی بیش نباشد. اما این تصور درست نیست، چون داروین هیچگاه در مورد منشاء عالم هستی یا چگونگی آغاز حیات بر کره زمین اظهار نظر نکرد. داروین گرچه فردی لاادریگرا (agnostic) بود، یعنی در مورد امکان وجود خدا اظهار بیاطلاعی میکرد (و نه آنکه منکر وجود او باشد)، دوستان مسیحی بیشماری داشت که یکی از آنها همسر خودش بود. داروین همیشه برای مسیح و مسیحیان احترام فراوان قائل بود و هیچگاه احتمال حضور وجودی الهی در پس عالم هستی را انکار نمیکرد. در واقع او خطاب به دوستی مینویسد: «به هیچوجه نمیتوانم پیدایش عالم هستی را صرفاً نتیجه تصادفی کور بدانم...»۱
یکی دیگر از ابهامات موجود در مورد داروین به تأکید او بر فرایند "انتخاب طبیعی" بهعنوان آنچه عامل روند تکامل است برمیگردد. به همین جهت نظریه او را مسبب پیدایش مکتب "داروینیسم اجتماعی" و تلاش برای "اصلاح نژاد" میدانند که هیتلر کوشید در سال ۱۹۳۹ در آلمان پیاده کند. اگرچه بانی تفکر "اصلاح نژاد" را عموماً سِر فرانسیس گالتون (Sir Francis Galton) میدانند که پسر عموی داروین بود، خود چارلز داروین هیچگاه بر چنین تفکری صحه نگذاشت. او در نامهای خطاب به پسر عمویش مینویسد که گرچه دستگیری از ضعفا برای روند انتخاب طبیعی مضر است، اما کمک نکردن به آنها با غریزۀ دلسوزی و شفقت که "رفیعترین جنبه طبیعت انسان است"۲ منافات دارد. اگر عقاید داروین را با "داروینیسم اجتماعی" همطراز بدانیم طبیعی است که نوعی لعنت بهنظر خواهد آمد، اما این دو گرچه تشابهاتی با هم دارند، درست نیست که نظرات داروین و "داروینیسم اجتماعی" را یکی بدانیم.
و بالاخره باید به ابهام دیگری اشاره کرد که طرف مقابل قضیه است. داروین گفته معروفی دارد به این مضمون که "منقار چلچلهها طوری شکل گرفته که با محیط زیستشان تطابق داشته باشد". برخی مسیحیان چنین نظری را صحه گذاردن بر نوعی تکامل جزئی و محلی میدانند، یعنی بوجود آمدن تغییراتی کوچک و محدود در برخی گونهها. و از آنجا که چنین ایدهای بهخوبی با این باور مسیحی همخوانی دارد که علم باید ما را در شناخت بهتر نحوۀ عملکرد خدا در جهان خلقت یاری دهد، این گروه از مسیحیان سادهلوحانه چنین نتیجه میگیرند که نظریات داروین جز برکت نیست. حال آنکه داروین از چیزی بس فراتر از تکاملی جزئی و محلی سخن میگفت. او به تکاملی جهانشمول در مقیاسی بسیار وسیع معتقد بود که به موجب آن تمام انواع مختلف موجودات زنده از طریق فرایند "انتخاب طبیعی" در طول مدت زمانی بسیار دراز همگی از منشائی واحد تکامل یافتهاند. داروین این نظریه را به تفصیل در کتاب خود تحت عنوان "در باب منشاء پیدایش موجودات از طریق انتخاب طبیعی، یا بقای نژاد برتر در نبرد برای حیات" که در سال ۱۸۵۹ منتشر شد، شرح داده است. او بعدها در کتاب مهم دیگری بهنام "هبوط انسان و انتخاب جنسی" که در سال ۱۸۷۱ منتشر شد، نظریه چگونگی پیدایش انسان را بیشتر بسط داد و نتیجه گرفت که نوع بشر از حیوانات تکامل یافته است.
اکنون که از انتشار کتاب "منشاء موجودات" درست ۱۵۰ سال میگذرد، در مجموع میتوان گفت که مسیحیان هنوز دقیقاً نمیدانند چگونه باید عقاید مطرح شده در آن را ارزیابی کنند، و بین اینکه نظریه تکامل برکت است یا لعنت سردرگمند. چنین سردرگمیای علیرغم این واقعیت است که با گذشت هر سال شواهد و مدارک علمیِ بیشتری در تأیید نظریات داروین یافت میشود، تا بدانجا که امروزه اکثر دانشمندانی که از نزدیک با مباحث مرتبط به تکامل نظیر "زیستشناسی مولکولی" (Molecular Biology) در ارتباط هستند، آراء داروین را همانقدر درست میدانند که قانون جاذبه نیتون را. تحقیقات این دانشمندان فراوان است. در این فرصت اندک کافی است تنها به این نظر داروین اشاره کنیم که میگفت کرۀ زمین در مدت زمانی بسیار طولانی شکل گرفته و بهصورت امروزی در آمده است. امروزه اکتشافات زمینشناسی نشان داده است که قدمت زمین بیش از چهار میلیارد سال است. همچنین اکتشافات فسیلی در مناطق مختلف کره زمین ثابت کرده است که نخست اشکال سادهتر حیات پدید آمد و سپس اشکال پیچیدهتر حیات. فسیلهایی نیز کشف شده است که حکایت از وجود مراحل انتقالی در حیات برخی موجودات زنده دارد. تحقیقات بهعمل آمده بر روی ویژگیهای آناتومی برخی از موجودات نظیر پای نهنگ یا دم انسان همگی نشان دادهاند که چنین ویژگیهایی موروثی است، که خود مؤید نظریه تکامل است. از همه مهمتر پیشرفتهای عظیمی است که از زمان داروین در علم ژنتیک حاصل شده و تمامی یافتههای ژنتیکی بر نظریات داروین مهر تأیید زدهاند. بهعنوان مثال، پژوهشگران درست همانطور که داروین پیشبینی کرده بود، در دهه ۱۹۶۰ کد ژنتیکی جهانشمولی را کشف کردند که ثابت میکند همه موجودات زنده دارای منشاء واحدی هستند.۳
با اینحال علیرغم اینکه جامعه علمی اغلب با صدایی رسا در تأیید داروین سخن گفته است، نظریات وی هنوز بسیاری از مسیحیان را ناخرسند میسازد زیرا با روایت آفرینش در کتابمقدس که به موجب آن خدا تمامی موجودات، و از جمله انسان را، یکی پس از دیگری و بهطور کامل خلق کرد در تضاد است. مسیحیانی که با دیدگاه داروین مشکل دارند عموماً بر دو نوعند. نوع اول کسانی هستند که اغلب خودشان هم اهل علم و تحقیقاند و فرضیه تکامل را قبول دارند. این عده معتقدند فرضیه تکامل با کتاب پیدایش مغایرت خاصی ندارد زیرا کتاب پیدایش هیچگاه با این قصد نوشته نشد که گزارشی علمی در مورد چگونگی آغاز جهان باشد. این گروه در تأیید دیدگاه خود حتی به گفتههای پدران برجسته کلیسا نظیر اریجن و آگوستین استناد میکنند.۴ به اعتقاد این عده خدا در سراسر روند تکامل دخیل بوده و نتیجه کار را هدایت و کنترل کرده است. او بهویژه در فرایند تکامل انسان مداخله کرده است تا صورت خود را بر انسان نقش کند. خلاصه آنکه خدا کماکان خالق جهان آفرینش است، منتهی برای آفرینش از شیوۀ تکامل استفاده کرد. این عده از مسیحیان اذعان دارند که داروین دانشمند برجستهای بود و نظریاتش در بسیاری از زمینهها بهخصوص در حیطۀ علم ژنتیک برکتی بزرگ بوده است.
با اینحال بسیاری دیگر از مسیحیان (و نیز خیلی از مسلمانان) با داروین موافق نیستند. اگرچه برخی از این مسیحیان افراد دانشپژوهی هستند که میکوشند با استناد به دلایل علمی نظریه تکامل را رد کنند و در عوض بر مفهوم "صانع مدبر" تأکید ورزند، دلیل اصلی مخالفت مسیحیان، چه دانشپژوه و چه افراد عادی، مبنایی الاهیاتی دارد. به اعتقاد این گروه از مسیحیان فرضیه تکامل از سه جهت با مسیحیت در تضاد است:
نخست، شهادت آفرینش: کتابمقدس بهصراحت میگوید که «آسمانها جلال خدا را بیان میکنند» (مزمور ۱:۱۹) و از این رو هیچ کس در روز داوری بهانهای نخواهد داشت: «زیرا از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنی خدا، یعنی قدرت سرمدی و الوهیت او را میتوان با ادراک از امور جهان مخلوق بهروشنی دید. پس آنان را هیچ عذری نیست» (رومیان ۱:۲۰). البته مسیحیانی که نظریه تکامل را قبول دارند میگویند این نظریه به هیچ وجه منکر این گفتههای کتابمقدس نیست. اما متأسفانه موضوع به این سادگیها نیست، زیرا تکامل منکر آن است که خدا در طراحی و شکل بخشیدن به موجودات جهان هیچگونه نقشی داشته است. نقش خدا صرفاً این بود که فرایند تکامل را برگزیند، که غیرمسیحیان خواهند گفت بدون دخالت خدا نیز به هر حال انجام میشد. بنابراین تمامی جلال از آن فرایند تکامل خواهد بود و نه از آن خدا. خلاصه آنکه از نظر بسیاری از مسیحیان، فرضیه تکامل شهادت آفرینش را مخدوش میسازد. تا پیش از ظهور داروین کلیسا همیشه میتوانست به گلی زیبا اشاره کند و بگوید زیباییِ گل خود گواه وجود خداست. اما از سال ۱۸۵۹ بسیاری در پاسخ میگفتند: «گل بهراستی زیباست، اما زیباییاش نتیجه تکامل است و ربطی به خدا ندارد!»
ایراد دوم، مسئلۀ اقتدار و سندیت کتابمقدس است. نه تنها در فصل اول پیدایش، بلکه در مزامیر و ایوب و حتی در عهدجدید نیز بهصراحت به ما گفته میشود که خدا تک تک موجودات را "موافق جنسشان" آفرید. خدا خالق و روزیرسان تمام موجودات جهان است، و همگی را نیک و کامل آفرید. مسیحیان موافق با فرضیه تکامل در پاسخ خواهند گفت که دیدگاه نویسندگان کتابمقدس درباره کره زمین و عالم هستی مدتهاست که از اعتبار افتاده و خلاف آن ثابت شده است. بهعنوان مثال نویسندگان کتابمقدس تصور میکردند افلاک درست آن سوی ابرها قرار دارد. بنابراین بهتر آن است که اجازه دهیم کتابمقدس صرفاً نحوه ایجاد ارتباط با خدا را به ما یاد دهد و برای سر در آوردن از چند و چون کار دنیا از علم کمک بخواهیم. روایت پیدایش را نباید تحتالفظی تعبیر کرد و واقعیت محض دانست، و لزوماً نباید باور داشته باشیم که موجودات جهان همگی یک به یک به دستور خدا بهوجود آمدند. صرفاً کافی است خدا را دستی غائی که در پس همه چیز است بدانیم. ولی این پاسخ برای بسیاری از مسیحیان قانعکننده نخواهد بود، زیرا خواهند پرسید: «اگر نتوان در مورد مسئلۀ مهمی چون آفرینش به کتابمقدس اعتماد کرد، چرا باید در مورد سایر مسائل آن را موثق دانست؟»
و سرانجام آخرین و پیچیدهترین مشکلی که فرضیه تکامل ایجاد میکند، مربوط به ماهیت انسان و موضوع نجات است. تعلیم مسیحیت راستین این است که انسانی تاریخی بهنام آدم به صورت خدا آفریده شد (پیدایش ۲۶:۱)، به این خاطر از ارزشهایی ویژه برخوردار گشت، و چنانچه از میوه درخت حیات میخورد میتوانست بهطور بالقوه برای همیشه زیست کند. اما در عوض او و همسرش گناه و مرگ را وارد این جهان کردند. بنابراین لازم شد عیسی مسیح با مرگ خود بر صلیب اسباب نجات دنیا را فراهم سازد. فرضیه تکامل از اساس با چنین روایتی مخالف است. از نظر تکامل، چیزی به اسم آفرینش اولین زن و مرد معنا ندارد بلکه آدمیان بهتدریج و در خلال اعصار در نتیجه تکامل تدریجی موجوداتی ابتدایی و اولیه بهوجود آمدهاند. انسان به خودی خود و بهطور ذاتی دارای هیچ ارزش خاصی نیست، و مرگ نیز بر اثر گناه وارد جهان نشد بلکه از میلیاردها سال پیش در دنیا وجود داشت. چنین نگرشی از نظر بسیاری از مسیحیان با نقشه و برنامه نجات در مسیحیت آنگونه که بهعنوان مثال در رومیان فصل ۵ یا اول قرنتیان فصل ۱۵ شرح داده شده است، کاملاً در تضاد است. مسیحیان معتقدند عیسی مسیح به این جهان آمد تا انسانی را که به شکل خدا آفریده شده است، از قید گناه و موت که بهخاطر آدم وارد دنیا شد نجات بخشد. اما در نظریه تکامل انسان بهصورت خدا آفریده نشده، آدم افسانهای بیش نیست، و مرگ نیز همواره وجود داشته است. مسیحیانِ معتقد به تکامل در پاسخ میگویند که در مقطعی خاص از روند تکامل، درست زمانی که انسان در حال تکامل یافتن از میمونها بود (آن هم احتمالاً در آفریقا و نه در بینالنهرین)، خدا وارد عمل شد و نقش خود را بر این مخلوق جدید حکاکی کرده، بدو روح بخشید و او را قادر ساخت خوب و بد را از هم تشخیص دهد و دست به انتخاباتی اخلاقی زند. اما انسان طریق بدی را برگزید و از این رو کار نجاتبخش مسیح لازم گردید. چنین استدلالی گرچه ممکن است برای برخی قانعکننده باشد و بدین ترتیب فرضیه تکامل و این تعلیم کتابمقدس را که انسان بهصورت خدا آفریده شد کنار هم آورَد، اما هنوز موضوع مرگ در نتیجه گناه را لاینحل باقی میگذارد.
هرچند اگر از این مسیحیان خواسته شود در مورد نظریات داروین رأی صادر کنند احتمالاً واژه لعنت را بهکار نخواهند برد، اما اکثراً در این مورد متفقالقول خواهند بود که داروین حقایق ایمان مسیحی را مخدوش کرده است. او شهادت آفرینش را مخدوش کرده، صحت و اقتدار کتابمقدس را زیر سؤال برده، و سقوط آدم و نجات در صلیب مسیح را افسانه جلوه داده است.
و اما در پاسخ به موارد بالا طرفداران فرضیه تکامل، اعم از مسیحی و غیرمسیحی، حق دارند بپرسند: چگونه است که حقایق علمی میتواند حقایق الاهیاتی را مخدوش سازد؟ چگونه میتوان به روایت پیدایش در مورد آفرینش اعتقاد داشت در حالی که تمام شواهد علمی برخلاف آن سخن میگوید؟ به این چالش منصفانه دو نوع میتوان جواب داد. یکی اینکه علم را بهکلی رد کنیم. بهعنوان نمونه، آن دسته از مسیحیان مخالف تکامل که به "آفرینشگرایان"۵ (creationists) معروفند میکوشند شواهد علمی مربوط به تکامل را یک به یک رد کنند. مشکل چنین رویکردی این است که تعداد دانشمندانِ براستی ذیصلاحی که بهکلی با نظریات داروین مخالف باشند بسیار اندک است. بهعبارت دیگر، کمتر دانشمندی است که استدلالات علمی آفرینشگرایان مسیحی را جدی بگیرد. این موضوع مسیحیان را با معضلی مواجه میسازد، و آن اینکه اکثر دانشمندان نظریه تکامل را قبول دارند و این در حالی است که مسیحیان نمیتوانند آنچه را آشکارا در کتابمقدس در مورد نحوۀ خلقت انسان آمده است نادیده بگیرند.
اینجاست که شاید پاسخ دوم سودمندتر باشد، و آن اینکه اذعان کنیم ایمان مسیحی پر از ابهام و تناقض است. علاوه بر مسئلۀ تکامل و آفرینش که با تنها ۱۵۰ سال قدمت معضلی نسبتاً تازه است، ایمان مسیحی آکنده است از مسائل پیچیدهتری نظیر الوهیت و انسانیت مسیح، جبر و ارادۀ آزاد، مجازات و هلاکت ابدی، محبت خدا نسبت به همه و در عین حال بیشمار انسانهایی که هیچگاه پیام انجیل را نشنیدهاند، و خیلی سؤالات و ابهامات دیگر. در پاسخ به چنین ابهامات و اختلافنظراتی برخی ممکن است تنگنظرانه و جزماندیشانه حکم دهند که باید تنها از فلان نظر پیروی کرد و مابقی را دور افکند. اما آنان که حکیمترند در مورد چنین مباحثی با پولس رسول همصدا شده، خواهند گفت: «آنچه اکنون میبینیم چون تصویری محو است در آینه» (اول قرنتیان ۱۳:۱۲). زیرا ما بهراستی نیز نمیدانیم در ابتدای خلقت جهان دقیقاً چه رخ داد، اما فرد مسیحی این را میداند که عیسی مسیح در قلبش چنان کار عظیمی انجام داده و خود را بهگونهای چنان ملموس بر او مکشوف ساخته است که وی آماده است تعالیم ایمان مسیحی در مورد شهادت آفرینش، صحت کتابمقدس، به شباهت خدا آفریده شدنِ انسان و سقوط و نجات او را کاملاً باور داشته باشد و همزمان با خوشحالی اذعان کند که نمیداند چرا در این برهۀ خاص از زمان، دانشمندان بر ایده تکامل مهر تأیید میزنند. صِرف اینکه فرد مسیحی قادر به درک برخی ابهامات ایمان مسیحی نیست باعث نمیشود که وی بر آن اصولی که قادر به درکشان است پافشاری نکند.
و اما نکتهای که تمام مسیحیان باید در سفر روحانی خود بهخوبی درک کنند این است که برخلاف اغلب دیگر مسائل، وقتی موضوع محوری عیسی مسیح به میان میآید نمیتوان حد وسط را در پیش گرفت و اعلام بیطرفی کرد. شخص یا باید مانند نیقودیموس در انجیل یوحنا بهسوی نور بیاید، و یا مانند پیلاطس یا یهودای اسخریوطی طریق ظلمت و تاریکی را پیشه کند. در مسیحیت بیطرفی معنا ندارد.
اینجاست که شخص داروین در مقام یک انسان بهعنوان هشداری برای ما عمل میکند. افراد همعصر او وی را فردی مبادی آداب، مهربان و سخاوتمند توصیف کردهاند، یعنی دقیقاً همان ویژگیهایی که از فردی فرهیخته و متشخّص در دوران ویکتوریا انتظار میرفت. داروین اگرچه فردی ملحد و خداستیز نبود، اما لااِدریگرا بود و بهرغم فراوانی نور در اطرافش، در مورد وجود نور اظهار بیاطلاعی کرد و راه میانه را در پیش گرفت. داروین در دورانی میزیست که مسیحیت راستین به یُمن واعظین برجستهای چون چارلز اسپرجن و ویلیام بوث بهخوبی در انگلیس در حال گسترش بود. خود او مدتی در دانشگاه کمبریج الاهیات مسیحی خوانده بود و همسرش مسیحی مؤمنی بود، و با این حال تصمیم گرفت در مورد مسئله مهم پذیرش یا عدم پذیرش عیسی مسیح مردد بماند
و بیطرفی پیشه کند. رویکرد داروین هشداری است برای همه ما، زیرا زندگی تمام ابنای بشر، هر قدر هم که ادعای بیطرفی داشته باشند، در نهایت بهسوی تاریکی یا روشنایی در حرکت است. دانشمندی که در آزمایشگاه خود سرگرم آزمایش است ممکن است زندگی و نظریات داروین را برکتی بزرگ برای بشریت بداند، اما مردم عادی ممکن است در این مورد چندان مطمئن نباشند. زیرا همانطور که ملاحظه کردیم با استناد به نام داروین و نظریات او بود که تفکر موسوم به "اصلاح نژاد" پا گرفت - تفکری که مروج اصلی آن پسر عموی خود داروین بود و بعدها نازیهای آلمان با استناد به آن صدها هزار یهودی را در کورههای آدمسوزی کشتند. نیز نظریات او بود که زمینهساز این ادعای مارکس شد که "تاریخ یکسره سرگذشت نبرد طبقات است" - ایدهای که بهصورت شالودۀ مرام کمونیسم درآمد و آن همه فجایع را باعث گردید. وجه مشترک هر دوی این ایدهها، بیاعتنایی کامل به حیات بشری بود. جنایات کمونیستها و هیتلر گرچه به احتمال زیاد خود داروین را منزجر میساخت، اما واقعیت این است که مارکس و هیتلر هر دو عقاید خود را از بطن نظریات وی استخراج کردند.۶ دلیلش هم این است که بر اساس فرضیه تکامل، ارزش یک انسان تنها در قویتر بودن او از دیگران است. انسان در این جهانبینی از لحاظ ارزشی تفاوت خاصی با حیوانات ندارد. درست است که خود داروین منکر وجود خدا نبود، اما دشمنان کلیسا نظیر ریچارد داوکینز (Richard Dawkins) در روزگار ما، با استناد با نظریات اوست که میگویند "به احتمال زیاد" خدایی وجود ندارد، و بدین گونه میلیونها نفر را که چه بسا میتوانستند با نگاه به طبیعت به آفریدگار آن پی ببرند، منحرف میسازند. مشکل میتوان چنین نفوذ مخربی را "برکت" دانست، و این خود هشداری است برای همه ما که مواظب خطر "بیطرفی" در قبال عیسی مسیح باشیم. انسان یا در صف پیروان عیسی است یا بر ضد او. راه وسطی وجود ندارد.
آری، زندگی داروین در بهترین حالت نشان میدهد که وقتی کسی مسیح را بهعنوان دوست خود رد میکند، سرانجام آلت دست دشمنان او قرار میگیرد.
−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−
پاورقی:
1 Darwin, Francis & Seward, A. C. eds. 1903. More letters of Charles Darwin. A record of his work in a series of hitherto unpublished letters. London: John Murray. Volume 1
2 Darwin, C. R. 1871. The descent of man, and selection in relation to sex. London: John Murray. Volume 1 page 182
3 DNA
۴یکی از بهترین نمونههای چنین رهیافتی را در نوشتههای دکتر دنیس الکساندر شاهدیم که مسیحی بسیار مؤمن و معتقدی است. بهعنوان مثال:
http://www.eauk.org/resources/idea/bigquestion/archive/2005/bq7.cfm
یا
http://campaigndirector.moodia.com/Client/Theos/Files/RescuingDarwin.pdf
۵ در اینترنت، سایتهای متعددی از سوی مسیحیان "آفرینشگرا" راهاندازی شده است که یکی از جالبترینشان وب سایت زیر است:
http://www.answersingenesis.org
۶ مارکس در سال ۱۸۶۱ خطاب به لاسال (Lassalle) چنین نوشت: «نظرات داروین بینهایت مهم است و برای مقصود من بسیار مفید، زیرا برای نبرد طبقاتی در تاریخ، مبنایی علمی - طبیعی فراهم میکند.» مراجعه کنید به:
http://www.marxists.org/archive/marx/works/1861/letters/61_01_16.htm
در مورد یکی از نمونههای تأثیر داروین بر هیتلر نیز مراجعه کنید به:
Hitler's Secret Conversations: 1941-1944_, translated by Norman Cameron and R.H. Stevens, with an introductory essay "The Mind of Adolf Hitler" by H.R. Trevor-Roper (NY: Farrar, Straus and Young), 597pp