جان ویکلیف
۱۰ دقیقه
در دنیا مؤسسهای مسیحی وجود دارد بهنام "سازمان مترجمین کتابمقدس ویکلیف" که کار آن ترجمۀ کتابمقدس به زبانهای مختلف دنیاست. سازمان ویکلیف تاکنون عهدجدید را به بیش از ششصد زبان دنیا ترجمه کرده است، و امروزه کلام خدا به یُمن کوششهای این مؤسسه به بسیاری از زبانهای گمنامی که هیچگاه کتابمقدس در اختیار نداشتند، موجود میباشد. اما این مؤسسه در قرن بیست و یکم چه ارتباطی به ویکلیفِ متعلق به قرن چهارده دارد؟ ویکلیف که بود و چه کرد که سزاوار چنین احترامی است؟
سادهترین پاسخ این است که جان ویکلیف کشیش و متفکری انگلیسی بود که کتابمقدس را از لاتین یعنی زبان روحانیون و سیاستمداران، به انگلیسی عامیانه که زبان مردم عادیِ کوچه و بازار بود ترجمه کرد. دلیلش هم این بود که اعتقاد داشت هر کس باید بتواند کتابمقدس را به زبان مادری خودش بخواند و از آن برکت یابد. بنابراین روشن است که چنین شخصی سمبول بسیار مناسبی است برای سازمانی که دقیقاً همین هدفِ او را دارد.
اما اهمیت ویکلیف تنها به ترجمه کتابمقدس محدود نمیشود. او که در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بود و رئیس و استاد یکی از مهمترین کالجهای آن یعنی کالجِ بالیول (Balliol) بود، فیلسوفی برجسته، نویسندهای پرکار، الهیدان و واعظی سرشناس، و از همه مهمتر، یکی از صاحبنفوذترین اصلاحطلبان کلیسا و از منتقدین سرسختِ کلیسای کاتولیک روم بود. آری، ویکلیف تنها متفکری نبود که آرام در گوشهای بنشیند و با مترجمین همکارش بر سر معنای یک لغت مباحثه کند. اشتیاق او برای ترجمه کتابمقدس از اشتیاقش برای نجات روح مردم عادی نشأت میگرفت، و او نیز همچون خیلی دیگر از روحانیون دلسوز، کلیسای کاتولیک روم را برای ایفای این رسالت مهم واجد صلاحیت نمیدید. ویکلیف کلیسای کاتولیک را دستگاهی میدید متشکل از تعدادی کشیش و راهبِ تنبل و طمّاع، که جز تملّقگوییِ اسقفان و پرستشِ مجسمهها کاری نمیکردند. در رأس این دستگاه نیز نه یک پاپ، بلکه دو پاپ قرار داشت که هر دو تشنۀ قدرت بودند و هر یک دیگری را تکفیر میکرد.۱ از نظر ویکلیف، آنچه دنیای مسیحی بدان نیاز داشت کتابمقدس بود، و مردان و زنانی که مطابق آن زیست کنند.
تاریخ دقیق تولد جان ویکلیف بهدرستی مشخص نیست. احتمال میدهند که او در اواسط دهۀ ۱۳۲۰ در دهکده کوچکی بهنام ایپرسول (Ipreswell) (که امروزه "هیپسوِل" نامیده میشود) در انگلیس چشم به جهان گشوده باشد. از دوران اولیه زندگی او نیز چندان اطلاعی موجود نیست. همین قدر میدانیم که حوالی سال ۱۳۴۵ در آکسفورد مشغول تحصیل بوده و در سال ۱۳۶۰ به ریاست کالج بالیول رسیده است.
آنچه در مورد زندگی ویکلیف میتوان با قطعیت گفت این است که او فرد بنیادگرایی بود که در مسیحیت دوران قرون وسطی تغییری اساسی پدید آورد و در نهایت طلایهدار نهضت پروتستان شد. در روزگاری که تجربه دینی همگان محدود به مطالبی بود که به زبان ناآشنای لاتین از دهان روحانیونی ثروتمند بیان میشد، تأکید ویکلیف بر اینکه هر کس باید بتواند شخصاً کتابمقدس را بخواند و بفهمد، تحولی بهراستی تکاندهنده، جسورانه و انقلابی بود. اما از آن انقلابیتر، این موضع ویکلیف و پیروانش بود که میگفتند انسان تنها باید از کتابمقدس اطاعت کند و بس، زیرا کتابمقدس یگانه مرجع فرد مسیحی است. ویکلیف در همان حال که بر کار ترجمه کتابمقدس نظارت میکرد، کسانی را نیز از بین مردم عادی تربیت نمود تا پیام کتابمقدس را در کوچههای تاریک و کثیفِ انگلستان دوران قرون وسطی به رعایا و دهقانان تهیدست و بیسواد اعلام نمایند. ویکلیف و پیروانش نه تنها کتابمقدس را به زبان فقرا موعظه میکردند، بلکه خودشان نیز آشکارا افرادی ساده و فقیر بودند. پیش از آنکه دهان بگشایند، جامۀ مندرس و اندام لاغر و نحیفشان بهتر و بلندتر از هر موعظهای با قلب شنوندگان سخن میگفت. شیوۀ زندگی آنان درست نقطه مقابل تجملگرایی روحانیون کلیسای کاتولیک بود. ویکلیف در مورد این روحانیون موضعی کاملاً قاطع و سازشناپذیر داشت: اگر رهبران کلیسا آشکارا در گناه زندگی میکنند و جز به ثروتاندوزی نمیاندیشند، مردم نباید بر اقتدار آنان گردن نهند زیرا مشخص است که آنان جزو برگزیدگان خدا نیستند. ویکلیف ایدۀ "برتری پاپها" را که کل نظام کلیسایی قرون وسطی بر آن مبتنی بود بهکلی مردود خواند. در عوض، از مردم خواست با کلیسای فاسد و پولپرست قرون وسطی وداع کرده، با اطاعت از نوشتههای کتابمقدس پیرو حقیقیِ خود مسیح باشند تا در جرگۀ برگزیدگان قرار گیرند.
با اینحال اگرچه دهقانان و رعایای فقیر انگلیس آماده بودند به پیام ویکلیف در مورد مرجعیت کتابمقدس لبیک گویند، هنوز مسئلۀ مهم دیگری بود که آنان را سخت به کلیسای رسمی متصل نگاه میداشت، و آن آیین عشاءربانی بود. عشاءربانی برای میلیونها تن از مسیحیان معمولی سراسر اروپا یگانه مظهر ایمان مسیحیشان بود. آنان البته سرود نیز میخواندند و به موعظات گوش فرا میدادند، اما تجربۀ اصلی و مرکزیِ زندگی روحانیشان زمانی بود که هنگام طلوع آفتاب مقابل محراب کلیسا میایستادند و نان و شراب را از دستان کشیش دریافت کرده، سخنان او را میشنیدند که به آنان میگفت: «این است بدن مسیح که برای شما پاره شد... و خون مسیح که در راه شما ریخته شد». در آن روزگار نیز مانند آنچه امروز در بسیاری از کلیساها مرسوم است، تنها کشیش حق داشت آیین عشاءربانی را برگزار کند. تنها دعای کشیش بود که میتوانست نان و شراب را تقدیس کند و به بدن و خون مسیح تبدیل نماید (ایدهای که به آموزه "تبدیل جوهری" یا transubstantiation معروف است). "معجزۀ" تبدیل شدن نان و شراب به بدن و خون عیسی تنها با دعای کشیش امکانپذیر بود و روحانیون برتری خود را مدیون همین امر بودند. حال اگر بنا بود مردم عادی به کلیسای کاتولیک روم پشت کنند، چگونه میتوانستند در آیین عشاءربانی شرکت کنند؟ ویکلیف در پاسخ، نظریه کاتولیکی "تبدیل جوهری" را بهکلی مردود خواند و با استناد به نوشتههای دوران پدران کلیسا اعلام داشت که نان و شراب صرفاً سمبولی است از بدن و خون مسیح. مؤثر بودن آیین مقدس عشاءربانی نه در گرو دعای کشیش، بلکه بسته به ایمانِ خود فرد شرکتکننده است. بدین ترتیب تأکید از کشیش به خود فرد مسیحی انتقال یافت.
ویکلیف علاوه بر دیدگاه اصلاحطلبانهاش در مورد کلیسا، در زمینه سیاسی نیز منشاء نظراتِ انقلابی بسیار مهمی شد. یکی از معروفترین این نظریات، اصل "حاکمیت فیض" بود که به موجب آن، تمام مواهبی که ما آدمیان از آن برخورداریم عطیهای است از جانب خدا. ممکن است این اصل بدیهی در نگاه اول چندان بدیع و مبتکرانه بهنظر نرسد، اما ویکلیف بر این اساس به دو نتیجۀ انقلابی رسید: یکی اینکه اگر کسی در گناه زندگی کند، خود را از مواهب و برکات خدا محروم میسازد. از آنجا که بر ویکلیف کاملاً محرز بود که کلیسا در گناه بسر میبَرَد، نتیجه این بود که اموال و ثروت کلیسا (و از جمله زمینهای آن) باید از آن گرفته شود. بُعد دوم این اصل این بود که دولتی که شخصی مسیحی در آن بر سر کار است بهعنوان نماینده خدا این حق را دارد که اموال فرد گنهکار را از او بستاند و مصادره کند. بدین ترتیب ویکلیف مدتها پیش از آغاز عصر روشنگری، منادی این اصل شد که ثروت باید با مسئولیتپذیری همراه باشد، و اینکه دولت این حق را دارد که بر اموال نهادهای ثروتمندی چون کلیسا نظارت کند و ثروتهای نامشروع را مصادره نماید.
این نظرات انقلابی باعث شد ویکلیف دشمنان زیادی پیدا کند. البته عقاید او در ابتدا به مذاق اشرافزادگان دربار انگلیس بسیار خوش آمد، زیرا آنان نیز مانند ویکلیف از دخالت پاپ در امور خود خرسند نبودند و بهعلاوه این ایده که میتوانند اموال و زمینهای روحانیون گنهکار را توقیف کنند برایشان بسیار جذاب بود. به همین جهت ویکلیف تا سال ۱۳۸۱ از حمایت همهجانبۀ جان گانت (John of Gaunt) فرمانروای انگلستان برخوردار بود. اما در سال ۱۳۸۱ ناگاه ورق برگشت. در این سال گروهی از رعایا با الهام از نظرات ویکلیف در مورد کلیسا و ثروتمندان، در آنچه به "شورش دهقانان" معروف شد بهمنظور براندازی نظام فئودالیِ ارباب و رعیت، راهی لندن شدند. شورشیان اسقف اعظم کانتربری، وزیر خزانهداری و برخی دیگر از درباریان انگلیس را کشتند و کاخ سلطنتی جان گانت را نیز غارت کردند. این شورش سرانجام سرکوب شد، اما اشرافزادگان انگلیس بهناگاه متوجه دلالتهای انقلابی عقاید ویکلیف شدند و طولی نکشید که تعالیم او از سوی یکی از شوراهای کلیسایی بهعنوان بدعت محکوم گردید. ویکلیف با اینکه مخالفت خود را از این شورش اعلام داشته بود و بههم ریختنِ نظام سلسلهمراتبیِ جامعه جزو تعالیم او نبود، اما بهسبب این شورش مقصر دانسته شد. او که اکنون دهه شصت زندگی خود را میگذراند، در تاریخ ۱۸ نوامبر سال ۱۳۸۲ به شورایی در شهر آکسفورد فراخوانده شد تا در برابر اتهام ارتداد از خود دفاع کند. ویکلیف با وجود اینکه بهتازگی سکته کرده بود و وضع جسمانی مناسبی نداشت، بهخوبی در این شورا در برابر این اتهام از خود دفاع کرد بهطوری که در نهایت نه تنها تکفیر نشد، بلکه حتی اجازه یافت کماکان در ناحیه لوترورث (Lutterworth) بهعنوان کشیش انجاموظیفه کند.
باری، ویکلیف پس از محاکمه در برابر شورای آکسفورد به لوترورث بازگشت و روزهای پایانی عمر خود را به نگارش کتب و جزواتی اصلاحطلبانه پرداخت. همزمان، بر کار ترجمه کتابمقدس نیز نظارت میکرد. اگرچه بهدرستی مشخص نیست که ویکلیف چه مقدار از کتابمقدس را خود شخصاً ترجمه کرد، در این باره تردید نیست که ترجمۀ کتابمقدس از لاتین به انگلیسی به همّت و ابتکار او صورت گرفت. ظاهراً عهدجدید را که زبانی شیوا و روان داشت او ترجمه کرد، و ترجمه عهدعتیق را یکی از دوستانش بهنام نیکلاس اهلش هِرفورد انجام داد. کل ترجمه کتابمقدس پس از مرگ ویکلیف توسط یکی از مریدانش بهنام جان پروی در سال ۱۳۸۸ مورد تجدید نظر واقع شد و به یُمن ابداع صنعت چاپ، بهزودی در اختیار توده مردم قرار گرفت.
ویکلیف در ۲۸ دسامبر سال ۱۳۸۴ بههنگام برگزاری آیین عشاءربانی در کلیسای لوترورث دچار سکته شد و در ۳۱ دسامبر همان سال - تقریباً در سن ۶۴ سالگی - درگذشت.
اگرچه ویکلیف در زمان حیات کمابیش از گزند کلیسای کاتولیک مصون ماند، اما پس از مرگ آماج حملات کلیسا قرار گرفت. در سال ۱۴۱۵، شورای کنستانس وی را بهعنوان "مرتدی کلهشق" محکوم خواند و اعلام داشت که ترجمه او از کتابمقدس، نوشتههایش و حتی بقایای جسدش باید سوزانده شود. بسیاری از مریدانش نیز مورد ایذاء و آزار قرار گرفتند. در سال ۱۴۲۸ به دستور اکید پاپ مارتین پنجم بقایای جسد ویکلیف را از قبر درآورده، سوزاندند و خاکستر آن را در روخانه "سویفت" (Swift River) ریختند که از میان شهر لوترورث میگذشت و در نهایت به دریا منتهی میشد. بدین ترتیب خاکستر ویکلیف در چهار گوشه دنیا پراکنده شد، و بههمراه آن، عقاید ویکلیف نیز. امروزه میلیونها نفر از مسیحیان جهان همصدا با ویکلیف اعلام میدارند که کتابمقدس باید یگانه مرجعِ نهایی فرد مسیحی باشد، باید به زبان فقرا و مردم عادی در دسترس باشد، و باید مطابق آن زیست کرد. نیز تعداد زیادی از مسیحیان در این باره با ویکلیف همعقیدهاند که نظریه "تبدیل جوهری" تعلیم تازهای است که پشتوانه کتابمقدسی ندارد، ثروتاندوزی برای روحانیون شایسته نیست، مال و ثروت باید با مسئولیتپذیری همراه باشد، و اینکه مسیحیان باید در برابر نظامهای دینیِ فاسدی که میکوشند با استفاده از زبانی که برای مردم عادی قابلفهم نیست آنان را در جهالت نگاه دارند، مبارزه کنند.
بدین ترتیب میبینیم که عظمت جان ویکلیف بسی فراتر از صرفاً ترجمه کتابمقدس است، هر چند او بهخاطر دستاوردهایش در این زمینه قطعاً شایسته است نامش بر بزرگترین مؤسسه ترجمه کتابمقدس در قرن بیست و یکم قرار بگیرد. ویکلیف به معنای واقعی کلمه فردی انقلابی بود. او آرزو داشت دنیا برای مسیح متحول شود، و همین اشتیاق برای ایجاد تغییر به او انگیزه داد تا کتابمقدس را ترجمه کند و کسانی را برای موعظه پیام آن به مناطق مختلف بفرستد. ویکلیف خود در این راستا نمونه بود: نه فقط با دستاوردهای فکریاش (هر چند بسیار قابلتقدیرند)، بلکه نیز با شیوۀ زندگیاش، و شهامتش که باعث شد بیهیچ واهمه در برابر قدرتهای سیاسی و مذهبی روزگار خود بایستد و از مرگ نهراسد.
۱ - از سال ۱۳۷۸ تا ۱۴۱۷ میلاد دو پاپ رقیب بر کلیسای کاتولیک حکومت داشتند. مقرِ یکی در آوینیونِ فرانسه بود و دیگری در رم سکونت داشت. اختلاف این دو پاپ بیشتر جنبه سیاسی داشت تا الهیاتی، و پاپِ رم حاضر نبود زیر سلطۀ پاپِ فرانسه درآید.