You are here

مرهم زخم (داستان زندگی ایمانی مریم)

Estimate time of reading:

۴ دقیقه

 

 

دوران کودکی‌ام را در خانواده‌ای بزرگ شدم که پر از مهر و محبت بودند و محبت کردن را از آن‌ها یاد گرفتم. به وجود خدا ایمان داشتم و خدا را با تمامِ قلبم حس می‌کردم. تا اینکه به سن نوجوانی رسیدم و در مدرسه معلم دینی خیلی مرا مورد آزار و اذیت قرار می‌داد و همیشه مرا تحقیر می‌کرد. به همین خاطر از انجام مراسم مذهبی خیلی دلسرد شدم و دیگر هیچ رقبتی برای انجام آن‌ها نداشتم.

روزها به همین صورت گذشت تا اینکه به سن ازدواج رسیدم و قصد داشتم که به خواستگارم جواب مثبت بدهم و یکی از بهترین دوستانم به من گفت که مگر تو با او رابطۀ نامشروع داشتی که می‌خواهی با او ازدواج کنی؟ من دیگر نتوانستم تحمل کنم و فقط گریه می‌کردم و این تهمت برایم خیلی سنگین بود. شب در اتاقم دعا کردم گفتم خدایا خودت را به من نشان بده و بی‌گناهی مرا ثابت کن تا اینکه شب خوابیدم و خواب دیدم که مادر عیسی‌مسیح روی تپه‌ای ایستاده و به من می‌گوید دست‌هایت را به من بده و من دست‌هایم را باز کردم و او گفت چرا اینقدر ناراحتی لازم نیست، که ناراحت باشی چون خدا می‌داند که تو بی‌گناهی و او تو را دوست دارد. بگذار به تو توهین کنند و تهمت بزنند. هیچ اشکالی ندارد تو در برابر خدا پاک و بی گناهی.

بعد از ازدواج خدا ۴ فرزند به ما داد و خدا را به‌خاطر وجود ‏آنان شکر می کنم که واقعاً بچه‌های عالی به من داده است. ما به اجبار به شهر دیگری نقل مکان کردیم در آنجا واقعاً در فقر مالی به سر می‌بردیم و تا صبح از سرما نمی‌خوابیدیم و وضعیت ما آنقدر سخت بود که بچه‌ها حتی کفش نداشتند و در برف‌ها یخ می‌زدند و حتی غذای کافی برای خوردن نداشتیم. خانۀ ما پر از نم و رطوبت بود و به همین خاطر بچه‌ام بیماری‌های مختلفی گرفت و او را به بیمارستان بردیم. حتی پول نداشتیم که او را سوار ماشین کنیم و مجبور شدیم پیاده او را در یک مسیر طولانی راه ببریم تا به بیمارستان رسیدیم و دکتر بعد از معاینه به من گفت چرا زودتر او را نیاوردی او در حالِ مرگ است.ولی خداوند او را معجزه‌آسا به ما برگرداند و او را شفا بخشید. مشکل دیگری که من داشتم این بود که به‌خاطر فقر و تنگدستی مردم به چشم حقارت به ما نگاه می‌کردند و به جایی رسید که مردها به چشم زن بدکاره به من نگاه می‌کردند و یا می‌خواستند از من سوء‌استفاده‌های دیگری بکنند.

تمامی وجودم تحت فشار بود و نمی‌دانستم چه کار کنم به چه چیزی پناه ببرم. تا اینکه روزی که من در خیابان راه می‌رفتم یک نفربه من کتابی داد و من از او پرسیدم که آن کتاب چیست؟ و او گفت: این انجیلِ عیسی‌مسیح است. از آن روز به بعد شروع به خواندن انجیل کردم و واقعاً کلماتش با من صحبت می‌کرد و مرا تحت تأثیر قرار می‌داد. تا اینکه چند سال گذشت و من متوجۀ تغییر زندگی دخترم شدم و او با خانواده‌ای آشنا شده بود و همیشه از آن‌ها تعریف می‌کرد. روزی من از او در مورد این تغییر سئوال کردم و او گفت که من به عیسی‌مسیح ایمان آوردم.

برای من خیلی باعث تعجب بود که چطور دخترم که همیشه افسرده بود تبدیل به فردی شاد شده است. دخترم خیلی مرا تشویق می‌کرد که دعا کنم و از خداوند بخواهم که خودش را به من نشان دهد و خداوند حقیقتاً خودش را به من نشان داد و من که همیشه فکر می‌کردم خیلی فرد بی‌گناه و پاکی هستم بعد از اینکه به خداوند ایمان آوردم فهمیدم که در برابر خدا چقدر انسان گناهکاری هستم . خداوند زندگی مرا عوض کرد و تمامی گناهانم را بخشید و مرا فرزند خودش خواند و من اکنون در خداوند شاد هستم. بعد از اینکه من و بچه‌هایم ایمان آوردیم همسرم هنوز خبر نداشت و وقتی او فهمید ما را مسخره می‌کرد و می‌گفت که شما به خدایی که وجود ندارد ایمان آورده‌اید. من از صمیم قلبم برای او ناراحت می‌شدم و با بچه‌ها برای او دعا می‌کردیم که روزی او هم به خداوند ایمان بیاورد.

روزی همسرم را تشویق کردم که در جلسه دعا حضور داشته باشد و خدا قلب او را در آن جلسه لمس کرد و او در همان جا بلند شد و به گناهانی که کرده بود اعتراف کرد و به خداوند عیسی‌مسیح ایمان آورد و خداوند واقعاً زندگی او را عوض کرد. حال من واقعاً خدا را برای ایمان او هم شکر می‌کنم. اکنون با خانواده‌ام خداوند را خدمت می‌کنیم و خداوند را شکر می‌کنیم به‌خاطر این همه محبتی که به ما داشت.

شما عزیزانی که سرگذشت مرا خواندید شما هم می‌توانید با خداوند ملاقات داشته باشید و فرزند خداوند شوید.

 

 

 

در همین نزدیکی مردمانی هستند

که زبان خود را همچو شمشیر به روی‌ات گیرند

غافل از زخم عمیق هر حرف

که خورد روح و روان را همه عمر

فکر چاره به فرار

رفتن و دور شدن از همه آدم‌ها

و سپس

فقر و سرخوردگی و رنج و عذاب

سنگ بی‌رحم، زبیزاری غربت خوردن

مریم‌ ای مریم پاک

روی آن کوه بلند

دعوتم کن به صبوری و شهامت چون خود

و به مهر عیسی، قلب مجروح مرا پاک نما

مهر عیسی مرهم هر زخم است

محفل قلب رئوفش اکنون در همین نزدیکی

مالک هر قلب است