رهایی از ترس
Estimate time of reading:
۱ دقیقه
بر خدایی آشنا بودم
در نمازش سر به راه بودم
بندهایی پر صبر و پر طاقت
چون اسیری خوار و بیرغبت
وحشتم از چشم و گوش او
چون فراری از حضور او
دادمش صد حرف بیحرمت
گفتمتش از ترس و از وحشت
ای خدا امّا ندانستم
من نه بنده بلکه فرزندم
نام عیسی را به نام تو
خواندم و گشتم رها از نو
من ندانستم تو شاه بودی
تو نه وحشت بلکه راه بودی
روی عیسی رخ به من بنمود
ترس و نفرت از خدا بزدود
ای خدای آسمان من
تو خریدی رنج و آه من
ای خدا تو عاشقی بر من
مردگی را بردهایی از من
رویا نوروزی: برگرفته از داستان زندگی اشکان( رهایی از ترس)