تأملاتِ روحانی/۱۱
Estimate time of reading:
۲ دقیقه
انسانها به دو گونهاند: آنهایی که فهمیدهاند خدا دوستشان دارد و آنها که ناامیدانه بدنبال دوستداری هستند.
کیِرکِگارد
ایمان دستی است که برای گرفتن دراز میشود
ناشناس
اینطور فکر کن که بار دومی است که بدنیا آمدهای و داری همان خطاهایی را مرتکب میشوی که در زندگی قبلی مرتکب شده بودی
ویکتور فرانکل
او که میخواهد خود را با شادی پیوند دهد،
زندگی گذرا را به تباهی میکشاند.
اما او که شادی گذرا را میبوسد،
در طلوع ابدی خورشید زندگی میکند.
ویلیام بلیک
تنها غذای واقعی روح حقیقت است. روح ما همچون دانهای که بر صخرهای میافتد و بدنبال شکافی است تا در آن رشد کند، در جستجوی حقیقت است.
ویلیام بلیک
هستم آنکه هستم
یکی از مشکلات لاینحل انسان بحران هویت است. من کی هستم؟ سؤالی است که در ذهن ما بیپاسخ مانده است و هر چه بیشتر در پی کشف جواب تلاش میکنیم، بیشتر در گرداب شک و توهم غوطه میخوریم. میخواهیم خود را تعریف کنیم، اما در شناختشناسی واژه ?تعریف? درماندهایم. به ناچار میکوشیم تا شناخت خود را به دیگران بسپاریم و در این راه مثل دریایی که با هر بادی به جنبش در میآید، میگردیم. پدیده چگونه میتواند پدیده را تعریف کند؟ جهان پدیدارها خود نیازمند مفر است. اساس هویت ما تعریف شدنی است نه تعریف کردنی. به عبارت دیگر تنها خداوند که اساس هویت ماست میتواند به ما آرامش بخشد. هویت ما قرار گرفتن در اوست نه قرار دادن پدیدارها در کنار یکدیگر. هویت خداوند نیازمند تعریف دیگری نیست. حتی برای خداوند خلقتش دلیل قاطع وجود او نیست. او هست و هستیاش همه چیز است. هنگامی که با او در ارتباط هستیم هویت مییابیم و دیگر عاجزانه به دنبال دیگران برای تعریف خود نیستیم. دیگر فقط آنچه ایجاد کردهایم، به ما هویت نمیدهند بلکه هستیای مییابیم که خود با معناست.
(افشین)
خداوند خود را به راههای مختلف بر بشر آشکار و مکشوف میسازد. انسان هوشیار و حساس، با تعمق در طبیعت و خلقت خدا، نقش او را آشکارا میبیند و به جلال او پی میبرد. در مسیحیت چنین درکی از خدا را مکاشفۀ عمومی مینامیم، مکاشفهای که خداوند از خویش از طریق طبیعت به بشر عطا میکند. اما خدا خویشتن را از طریق خداوند عیسی مسیح بهطریقی خاص مکشوف میکند. فقط چنین مکاشفهای است که منتهی به رستگاری ابدی میگردد.
در میان شعرای ایرانی، بودهاند بسیاری که بهواسطۀ مکاشفۀ عمومی، به درک جلال خدا نائل آمدهاند و آثاری در وصف و ستایش جلال خدا خلق کردهاند که روح آدمی را به وجد میآورد. در ذیل، شعری از سعدی میآوریم که در سرودنامۀ ایران نیز با آهنگ آقای وزیری بهصورت سرود کلیسایی درآمده است.
بنام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
خداوند بخشندۀ دستگیر کریم خطابخش پوزش پذیر
اَدیمِ زمین سفره عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست
مر او را رسد کبریا و منی که مُلکش قدیم است و ذاتش غنی
بشر ماورای جلالش نیافت بصر منتهای کمالش نیافت
نه بر اوج ذاتش پَرَد مرغ وَهْم نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم
به پای طلب ره بدانجا بری وز آنجا به بال محبت پری
بدَرَد یقین پردههای خیال نماند سراپرده الا جلال
سعدی
مزمور نوزدهم
جلال خدا را سما گفتگو کند این فلک شرح اعمال او
سخنروز راند ز شکر و ثنا سرودی ز شب بهر عرفان او
کلام و سخن گشت هر دو فنا هم آوازها بهر افعال او
برون رفت قانونِ هر روز و شب به دنیای او و به اقصای او
چو آید برون شادیاش از زبان به امثال کردند داماد و یا پهلوان
نیاید ز گرمای او کس برون مدارش بود از کران تا کران
بود شرع او کامل و بینظیر بگرداند آن روحم و جسم و جان
شهادات او چون بسازد حکیم شود جاهل از حکم او شادمان
چو پاک است امر دلش، پر صفا شود چشم روشن ز حکم خدا
بود حکم او جمله عدل و ز حق بود قیمتی تر ز زرّ و طلا
کلام تو شیرین بود چون عسل تَنَبُه شود بندهات از خطا
که داند چه کردست پاک و خطا ز مخفی گناهان، تو پاکم نما
نگاهم بدار از همه کبر من غرورم نگردد مسلط به من
شود آنچه گویم به منظور تو چه حرف و سخن یا که افکار من
مبرا شوم از گناه و ز عیب چو شویی به کل، زشتْ اعمال من
چو صخره پناهم بده ای خدا نجاتم تو هستی، تو همراه من
مژده