هویت حقیقی در مسیح
Estimate time of reading:
۷ دقیقه
من سالهای زیادی به دنبال خدای حقیقی که مهربان، با محبت و نیکوست میگشتم و از راههای مختلف میخواستم چنین خدایی را پیدا کنم و با او رابطه داشته باشم. برای رسیدن به چنین هدفی بود که به راههایی مانند عرفان، فلسفه، درویشمسلکی و مدیتیشن روی آوردم تا به پاسخهایی در این زمینه دست یابم.
در زمینه عرفان که برای ما ایرانیان بسیار هم جذاب است، با افراد زیادی همنشینی داشتم. با هم در مورد راههای مختلف ارتباط برقرار کردن با خدا و شناخت او بحث و تبادل نظر میکردیم. ولی در پایان هیچگاه نتیجهای مطلوب از آن بحثها نگرفتم و درک خداوند و تجربۀ حضور او همچنان برایم معمایی بود. به کتابهای فلسفی زیادی پناه آوردم و مشتاقانه و با تشنگی کتابهای مربوط به عطار نیشابوری و مولانا را مطالعه میکردم و بعد از مدتی به حافظ نزدیک شدم و با کتاب شعر او اُنس گرفتم. اشعار حافظ آرامش زیادی به من میداد، اما این نیز کاملاً موقت بود و بسیار زودگذر.
در نقاط مختلف ایران مانند کرمان و اطراف مشهد دراویش زیادی را ملاقات کردم و با عقاید، افکار و رسوم آنها نیز آشنا شدم، اما در این نوع نگرشِ ریاضتگونه نیز چیز معنیداری نصیبم نشد که وجود خسته و بیقرارم را آرام کند. وقتی مدیتیشن میکردم میتوانستم به آرامش نسبی دست یابم اما متأسفانه این آرامش محدود به همان زمان بود و بالافاصله بعد از مدیتیشن باز افکار مختلف بهسراغم میآمدند. دوستانم به من میگفتند که مشکل از من است چون مدیتیشن زمانی پاسخ میدهد که بهطور کامل از خود آزاد شویم و به هیچ چیزی فکر نکنیم. این کار کاملاً برای من بعید بهنظر میرسید و به همین دلیل احساس میکردم که نمیتوانم با خدا رابطه برقرار کنم.
در همان زمانها بود که دیگر دوستانم که مسیحی زاده بودند با من در مورد عیسای مسیح صحبت کردند. آنها انسانهای خوب و با محبتی بودند. در بحثهایی که با هم داشتیم به من توضیح دادند که تنها از طریق عیسای مسیح میتوانم خدای حقیقی را پیدا کنم و آرامش بیابم. آنها از کتابمقدس برای من صحبت میکردند و جواب سؤالهایم را طبق کلام خدا میدادند. صحبتها و پاسخهای منطقی دوستانم خیلی روی من تأثیر گذاشته بود . سرانجام تصمیم گرفتم بهسوی عیسای مسیح بروم و از او کمک بگیرم. با آنان چند بار به کلیسایی در تهران رفتم ولی متأسفانه آخرین باری که به کلیسا رفتم شخصی جلو آمد و مرا تهدید کرد که تو مسلمان هستی و اجازه آمدن به کلیسا را نداری. از آن روز به بعد ترسیدم و به کلیسا نرفتم و در عوض در جلسات خانگی که بهطور مخفیانه برگزار میشد شرکت کردم تا اینکه بعد از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۸ بهخاطر مشکلات زیادی که در ایران داشتم همراه با خانوادهام به کشور سوئد مهاجرت کردیم.
در کشور سوئد زندگی جدیدی را شروع کردیم که آن هم مشکلات خاص خودش را داشت. فضای تازه چیز زیادی در درونم تغییر نداده بود. وضعیت و شرایط هر روز سختتر میشد. بیشتر اوقات یاد گذشته میافتادم و افسوس میخوردم که در نتیجۀ کارهایم مجبور به مهاجرت به غربت شدم و حالا با سرافکندگی بایستی بهعنوان یک پناهنده زندگی میکردم. خودم را گناهکار میدانستم و وجدانم خیلی از این بابت ناراحت بود و بسیار نگران آیندۀ فرزندانم بودم. با گذشت زمان همه چیز برایم تیره و تار شده بود و هر چه میخواستم خود را از این وضع نجات بدهم نمیتوانستم. زندگی برایم سخت و کُشنده شده بود. سرانجام دچار بیماری افسردگی و اعصاب شدم. چندین بار به روانپزشک مراجعه کردم و شروع به مصرف داروهای اعصاب کردم و شبها فقط با مصرف قرصهای آرامبخش برای چند ساعتی به خواب میرفتم. اما زندگی برایم روز به روز سختتر و طاقتفرساتر میشد.
یک روز سرگشته و حیران در خانه نشسته بودم که صدای ناقوس کلیسایی که در نزدیکی خانهمان قرار داشت توجه مرا به خود جلب کرد. تصمیم گرفتم به کلیسا بروم. گرچه مراسم به زبان سوئدی بود اما آن روز من با زبان مادری خودم از خدا خواستم که بهخاطر عیسای مسیح به من کمک کند. بعد از شرکت در مراسم کلیسایی به خانه برگشتم. به محض خروج از کلیسا برای اولین بار احساس آرامش عجیبی کردم. گویا همه چیز رنگ تازهای به خود گرفته بود. برای اولین بار میتوانستم زیباییهای اطراف را ببینم و هوای تازه را تنفس کنم. در حالی که قدم میزدم شکرگزار خدا بودم و از اینکه مسیح مرا در کلیسایش پذیرفته بود خوشحال بودم.
همان شب در حالی که خواب بودم خواب عجیبی دیدم. در خواب دیدم که شخصی با لباس نورانی مرا از جا بلند کرد و گفت: «نگران نباش». از خواب بیدار شدم. تمام بدنم خیس عرق بود. فهمیدم که او عیسای مسیح بود که مرا با دستهای خود بلند کرده بود، زیرا تمام روز او را صدا میکردم. بعد از آن ملاقاتِ شیرین به خواب عمیق و دلپذیری فرو رفتم. صبح که از خواب بیدار شدم قضیه شب گذشته را برای خانوادهام تعریف کردم و آنها نیز از این بابت بسیار خوشحال شدند.
از آن روز به بعد احساس میکردم که دنیا برایم نورانیتر شده است. آرامش عجیبی در حال پیشرفت در زندگیام بود. منتظر جلسه کلیسایی هفته بعد شدم. این بار تصمیم گرفته بودم با پسرم به کلیسا بروم. با او در جلسۀ کلیسا شرکت کردیم. پس از مراسم کلیسا پسرم قضیه را برای کشیش کلیسا تعریف کرد و کشیش هم بسیار خوشحال شد و گفت که مسیح شما را انتخاب کرده است. او ما را به یک ایماندار ایرانی به نام محسن که معلم کتابمقدس بود معرفی کرد.
من بههمراه خانوادهام هفتهای یکبار با محسن جلسه تعلیم کتابمقدس داشتیم. درسهای بسیار عمیق و پر از معنا توسط معلم خود آموختیم که راه را برای تقویت در عیسای مسیح و شناخت هر چه بیشتر او هموار میساخت. جلسات ما حدود ۶ ماه طول کشید و بعد از آن ما به فیض عظیم خداوند ایمان آوردیم و به این یقین و باور رسیدیم که عیسای مسیح برای نجات ما انسانها به روی صلیب رفت، مُرد و بعد از سه روز زنده شد تا گناهان ما با قربانی او بخشیده شود و اینکه او خداوند است. سپس تصمیم گرفتیم که با تعمید آب ایمان خود را به خداوندمان علنی کنیم.
پس از تعمید زندگی تازهای را شروع کردیم زیرا که مسیح گناهان ما را که سالها با خود حمل کرده بودیم بخشیده و ما را از محکومیت گناه آزاد ساخته بود. از آن روز گذشتۀ تیره و تاریکم را فراموش کردم و عذاب وجدان حاصل از کارهای گذشته را به فیض عیسای مسیح دیگر به یاد نیاوردم. طبق گفته کتابمقدس هر کس در مسیح خلقت تازهای است، چیزهای کهنه در گذشت، اینک همه چیز تازه شده است.
در قلبم احساس آرامش میکنم و میدانم که مسیح دستهای ما را گرفته و ما را بهوسیله روحالقدس هدایت میکند. آرامش، امید و محبت از هدایایی هستند که خداوند به من و خانوادهام بخشیده است. چند ماه بعد از ایمان آوردنم یک شب در نیمههای شب از خواب بیدار شدم و با خود دعا میکردم و هللویا میگفتم که خداوند با من صحبت کرد و گفت: «پسرم غصه مخور، یادت میآید که در ایران چقدر زندگی برایت سخت و خطرناک شده بود؟ من تو را به اینجا آوردم، با مسیح آشنا شدی، مسیح گناهان تو را بخشید. من تو را دوست دارم، پس نگران نباش.» با او صحبت کردم و پرسیدم: «پسرم که در ایران است چه خواهد شد؟» خداوند گفت که من او را نیز دوست میدارم. خیلی خوشحال شدم که خداوند با من صحبت کرد و مرا فرزند خود خواند.
مسیح با فیض و محبت عظیم خود در زندگیام معجزات زیادی انجام داده است. دیگر برای خوابیدن و استراحت احتیاجی به مصرف قرصهای آرامبخش و اعصاب ندارم. او مرا از همه اینها آزاد کرد. اینک وجودش را در قلبم احساس میکنم و به فیض او زندگی قبلی خود را فراموش کردهام. من و خانوادهام هر لحظه محبت خداوند را در زندگیمان میبینیم و تجربه میکنیم که چه نیکوست. دیگر نگران چیزی نیستم و میدانم که خداوند در هر شرایطی پشتیبان و همراه ماست و به نقشههای عالی او برای زندگیم ایمان دارم.
هر روز با مطالعه کتابمقدس و دعا خداوند چیزهای جدیدی از طریق روحالقدس به من و خانوادهام یاد میدهد و از طریق کلام قدرتمندش درسهای عملی بسیاری برای داشتن یک زندگی مقدس آموختهایم. با تمام وجودم خداوند را شکر و سپاس میگویم بهخاطر فیض عظیمی که شامل حال من و خانوادهام کرد. و تمام افتخار من در زندگیام وجود عیسای مسیح است.
یکی دیگر از شادیهای بزرگ من این است که همسر و فرزندانم نیز به مسیح ایمان آوردهاند و قلب و زندگیشان را به او بخشیدهاند. جلال بر نام خداوند ما عیسای مسیح که ما را نجات بخشید تا همگی امروز شاهدانی امین برای او باشیم.