نقد تفکر و اندیشۀ مدرن از دیدگاه مسیحیت ۴
۶ دقیقه
(بخش چهارم: ژانپل سارتر، متفکر اگزیستانسیالیست)
در شمارههای گذشته، به بحث دربارۀ خصوصیات تفکر مدرن پرداختیم. هدف ما این بود که کشف کنیم چرا در دنیای امروز، تفکر ضدمذهبی تا این حد بر جوامع حاکم است. دیدیم که علت این امر، طرز تفکر دورۀ تنویر است که از قرن شانزدهم بر غرب حاکم شده؛ یکی از خصوصیات طرز تفکر دورۀ تنویر یا تفکر مدرن، خصومت با مذهب است. برای آشنایی بیشتر با ویژگیهای این تفکر، در شمارههای گذشته به بررسی تفکر ژان ژاک روسو و کارل مارکس پرداختیم. در این شماره زندگی و آراء کارل ژانپل سارتر، متفکر بزرگ فرانسوی را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
ژانپُل سارتْر (Sartre) در سال ۱۹۰۵ در فرانسه چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۸۰ چشم از جهان فروبست. ناشر کتابهای او یکبار گفت که او رهبر معنوی هزاران جوان میباشد. گرچه بیهیچ شک و شبههای او یکی از بزرگترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسه میباشد، اما در اینکه او حقیقتاً یک رهبر روحانی و معنوی میباشد، برای مسیحیان جای سؤال هست.
در طول جنگ دوم جهانی، سارتر بهخاطر نمایشنامههایش به شهرت رسید. اما هنگامی که در ۲۹ اکتبر ۱۹۴۵، سخنرانی معرف خود را بهنام "اگزیستانسیالیسم عین انسانگرایی است" ایراد کرد، هزاران نفر را مجذوب خود ساخت. او در این خطابۀ گیرا اصول فلسفۀ خود را که به فلسفۀ اگزیستانسیالیسم (اصالت وجود) معروف است، بیان داشت. طبق این فلسفه، انسان موجودی است آزاد و حاکم بر زندگی خود. این خطابه وقتی بهچاپ رسید، به تعداد نیم میلیون نسخه در ظرف یک ماه به فروش رسید. از آن پس، سارتر تبدیل به رهبر بلامنازع جریان روشنفکری چپگرای فرانسه شد. سارتر نویسندهای توانا بود. مهمترین اثر فلسفی او "بودن و نیستی" نام دارد که دیدگاه او را از فلسفۀ اگزیستانسیالیسم ارائه میدهد. مشهورترین رُمان او نیز "تهوع" نام دارد که تنهایی فرد را در دنیایی ضداجتماعی به تصویر میکشد. او نمایشنامههای متعددی نوشت که شاید بهترین آنها "درهای بسته" میباشد.
بعد از جنگ جهانی، فرانسه شاهد منازعۀ جریانهای تفکر کاتولیکی و کمونیستی بود. سارتر برای این منازعه، راهحلی فرانسوی ارائه داد که آن، فلسفه در ادبیات بود. او با این نوع نوشتههای خود، میلیونها نفر را مجذوب ساخت. توفیق ادبی او قدرت سیاسی را برایش به ارمغان آورد. گرچه او همواره ادعا میکرد که مدافع جریان چپ است، اما در حقیقت چهار سال بیشتر عضو حزب کمونیست نبود. او هیچگاه چون روسو و مارکس به جریانات سیاسی متعهد نگردید.
آراء و عقاید سارتر
سارتر از طریق نوشتههای ادبی خود، فلسفۀ اگزیستانسیالیسم را به میان تودههای مردم برد. روح این فلسفه این مفهوم است که انسان در رفتار خود بهطور مطلق آزاد است و خود اوست که وجود خود را میسازد و میپرورد و در این مسیر، آنطور خود را میسازد که سازگار با وجود خویش میباشد. اما او باید به واقعیات دنیای خود توجه داشته باشد و مهمترین واقعیت، محدودیتی است که "مرگ" نام دارد. در نظر سارتر، این بالاترین واقعیت است. او میگفت: "نباید خود را محو شرایط و مناسبات و روابط اجتماعی (به مفهوم عام) نمود. انسانِ ماشینزده و علمزده باید خود را نجات دهد و از سرخوردگی و واماندگی برهد و برای این رهایی باید خود را تصرف کند و از شرایط موجود بدر آید و هر چه میخواهد، از فردیت اصیل خود بجوید" (نقل از فرهنگ اصطلاحات علمی- اجتماعی، محمد آراستهخو، ص۱۳۲).
این جوهر فلسفه اگزیستانسیالیسم میباشد. این اصطلاح به فارسی به گونههای مختلف ترجمه شده است: وجودنگری، اصالت وجود، مکتب بازیابی هستی وجودِ بشر، و بازنمایی وجودِ رها شده. اگزیستانسیالیسم یک فردگرایی افراطی است؛ از تجمع، جماعت، مجموعه، جامعه، انجمن، گروه، حزب و وضع و موقع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشهای موجود وحشت دارد. سارتر معتقد بود که "وجود انسان باید آزاد شود تا هر طور که بخواهد خود را بسازد." سارتر انسان را یک "اَبَر وجود" تلقی میکند، ابر وجودی مضطرب و تنها و سردرگم. او میگفت که انسان باید همه چیز را از خود بزداید و در تنهایی کامل و مطلق سیر کند و از همه چیزِ زنگار گرفته بیگانه گردد تا به اصالتِ اراده و به خودآگاهی برسد؛ انسان باید خود را تصرف کند و بازشناسی و بازنمایی نماید؛ اگر در هنر، انسان قادر است آثاری خلق کند که با واقعیت عینی منطبق نباشد، چرا در سایر امور نتواند؟ (همان مأخذ، ص ۱۳۳ و ۱۳۴).
سارتر دچار یک "دلهرۀ فلسفی" بود؛ دلهرۀ او آمیزشی است از آشفتگی، بیزاری و امتناع از هستی و دوام و تکرار. سارتر یک چیز را دارای اصالت میدید و آن "عدم" یا نیستی است. او میکوشید پوچ بودن جهان و دردها و تلخیهای آن را آشکار سازد (فرهنگ معین). به عقیدۀ سارتر، انسان در این تلاش برای بازگشت و ساختنِ خویشتن، باید اخلاقیات خود را برای خویشتن بسازد، نه آنکه اخلاقیات را از منبع دیگری اخذ کند.
سارتر بر خلاف روسو و مارکس، به مذهب بهگونهای بنیادین حمله نمیکند. او جهانبینی متفاوتی برای خلأ فکری اروپای بعد از جنگ عرضه میکند. او معتقد است که اگر انسان به وجود خویش بازگردد، میتواند سرنوشت و اخلاقیات خود را خودش تعیین کند؛ لذا دیگر نیازی به مذهب نخواهد بود. به این ترتیب، نیازی به جنگ با مذهب هم نیست.
تأثیر آراء سارتر بر تفکر غرب
فلسفه و تفکر اگزیستانسیالیستی تأثیر عمیقی بر تفکر و حتی بر زندگی روزمره مردم مغربزمین داشته است. علاقه به زندگی انفرادی، استقلال فرد و گرایش به عدم وابستگی او به خانواده، انزواطلبی و عدم وابستگی افراد به یکدیگر همه نشان از اگزیستانسیالیسم دارد. مذهبگریزی غربیان و علاقه به استقلال فکری از تأثیرات اگزیستانسیالیسم میباشد. انسان مدرنِ غربی تمایل دارد تابع هیچ نظام اخلاقی و فکری نباشد و مایل است خودش برای خود نظام تعیین کند. قطع ارتباط فرد با نهادهای اجتماعی و مذهب، پوچیگرایی را برای انسان مدرن به ارمغان آورد. انسان اگزیستانسیالیست که تابع هیچ مقرراتی نیست جز آنچه که خویشتن او وضع کرده، به بیبندوباری و لاابالیگری کشیده شده است. انسان اگزیستانسیالیست خویشتن را بجای خدا گذارده است. آنچه که امروز در جوامع غربی میبینیم، نتیجۀ مستقیم تفکر اگزیستانسیالیستی است که ژانپل سارتر پرچمدار آن میباشد.
نقد آراء سارتر
عقاید و آراء سارتر بیگمان موجب پیدایی تفکر منفی نسبت به زندگی و ارزشهای آن گردیده است. در نظر او تنها اصالتی که در زندگی وجود دارد، نیستی و عدم است. معتقدان به این نظریه طبعاً افرادی دلسرد، منفی، و نیز آزاد از هر قید اجتماعی و اصول مذهبی میباشند. نفس و خویشتن معیار تمامی اخلاقیات و تفکر میباشد. در حالیکه کتابمقدس درضمن اینکه آزادی اندیشه را برای انسان محفوظ نگاه میدارد و او را تشویق میکند که بهطور تجربی و شخصی خدا را ملاقات کند، اما اصول مثبتی را برای زندگی ارائه میدهد و امید پرشکوهی را نیز برای آینده بشر ترسیم میکند.
اگر بخواهیم اگزیستانسیالیسم را با مسیحیت تطبیق دهیم، باید اینطور بگوییم که هر مسیحی باید خودش به کشف حقایق کتابمقدس بپردازد و شخصاً با خدا ارتباط برقرار کند، و تجربۀ مسیحی او تجربهای شخصی گردد نه مبتنی بر تجربیات دیگران. اما یک چنین مسیحی کماکان باید مطابق اصول اخلاقی و روحانی کتابمقدس پیش رود و مرگ را پایان زندگی نداند و امید داشته باشد به خالقی که مردگان و زندگان را داوری خواهد کرد.