مصاحبه با دکتر مهرداد فاتحی
۱۷ دقیقه
دکتر مهرداد فاتحی یکی از واعظین و معلمین برجستۀ کلام خدا در میان ایرانیان مسیحی است و سالیان دراز به تعلیم کتابمقدس و تربیت خادمین خدا اشتغال داشته است. ایشان را بهجرأت میتوان یکی از معدود صاحبنظران ایرانی در حیطۀ الهیات مسیحی دانست. دکتر فاتحی دارای دکترای الهیات مسیحی از دانشگاه کتابمقدس لندن میباشند. رشتۀ تخصصی ایشان مطالعات عهدجدید، بهویژه نوشتههای پولس است. پایاننامۀ دکترای ایشان که تحت عنوان "رابطۀ عیسای زنده و روحالقدس" در سال ۲۰۰۰ در آلمان به چاپ رسید، تحقیق جامعی است در زمینه مسیحشناسی و روحالقدس، و شرح میدهد که چطور میتوان بر اساس این رابطه، الوهیت مسیح را ثابت کرد. دکتر فاتحی پس از فارغالتحصیلی، در کالج ایلام مشغول تدریس الهیات بودهاند و بهعلاوه، مدیریت پروژه ترجمه کتابمقدس را نیز برعهده دارند. ایشان همچنین بهعنوان استاد مهمان در مدرسۀ الهیات لندن (London School of Theology) تدریس کردهاند. برادر مهرداد در فوریه سال ۲۰۰۷ به مقام کشیشی دستگذاری شدند و هماکنون از خادمین فعال کلیسای ایرانیان لندن هستند.
بنده برادر مهرداد را از وقتی کوچک بودم میشناسم. پدر ایشان دکتر فاتحی که یکی از رهبران کلیسای ایران بودند از دوستان قدیمی پدرم بودند و یادم میآید هر از گاه بهاتفاق پدرم به منزل ایشان در لاهیجان میرفتیم و جلسات دعا داشتیم.
برادر مهرداد احتمالاً معرف حضور اکثر خوانندگان "کلمه" هستند. مقالات ایشان تا به حال باعث برکت خیلیها بوده و بسیاری از ایمانداران در جلسات تعلیمی ایشان شرکت کرده یا برنامههای تعلیمیشان را از طریق ویدئو دیدهاند. اما شاید کمتر کسی ماجرای ایمان آوردن برادر مهرداد به مسیح، یا آنچه را باعث شد ایشان به تحصیل الهیات و تدریس کلام خدا روی آورند شنیده باشد، یا از زندگی خانوادگیِ ایشان چندان اطلاعی داشته باشد. به همین جهت در این شماره فرصت را مغتنم شمردیم تا با این شخصیت برجسته کلیسای ایران بهتر آشنا شویم:
- ممکن است قدری راجع به دوران کودکی و خانوادهای که در آن بزرگ شدید برای خوانندگان ما صحبت کنید؟
من در سال ۱۹۶۰ در شهرستان لاهیجان در شمال ایران که به شهر طلای سبز یعنی چای معروف است بهدنیا آمدم. پدرم که اهل شیراز بود و پزشک، به شمال آمده و در آنجا ساکن شده بود. مادرم نیز اهل لنگرود بود و در مدرسه تدریس میکرد. دو خواهر داشتم که از من کوچکتر بودند. دوران کودکی را در لاهیجان گذراندم و تا ۱۴ سالگی در آنجا به مدرسه میرفتم. سپس به تهران رفتم و در آنجا به تحصیل ادامه دادم.
- پدر بنده و پدر شما جناب دکتر فاتحی دوستان نزدیکی بودند و من از ایامی که در لاهیجان منزل شما مهمان بودیم خاطرات خوشی دارم. ممکن است ماجرای ایمان آوردن پدرتان را به اختصار تعریف کنید؟ ایمان ایشان چه تأثیری بر شما و دیگر اعضای خانوادهتان داشت؟ شما خودتان چطور با مسیح آشنا شدید؟
پدرم اعتقادی به خدا نداشت. یادم میآید یک روز از او پرسیدم: «بابا خدا کیه؟» او خیلی راحت جواب داد: «بابا جون خدایی وجود ندارد. اگر هم داشته باشد، یک جایی آن دوردستهاست و کاری با ما ندارد.» این سخن او را هنوز هم بهیاد دارم. زندگی پدرم سراسر دور پول میچرخید. اما یکبار اتفاقی افتاد که باعث شد پدرم از لحاظ مالی در شرایط بسیار بدی قرار گیرد. به همین جهت از نظر روحی دچار وضع بدی شد، افسرده بود و شبها نمیتوانست بخوابد. یک شب به یاد آورد که سالها پیش وقتی در دانشکده پزشکی درس میخواند، از یکی از دوستانش در مورد مسیح شنیده بود که زنده است و میتواند زندگی مردم را عوض کند. پدرم در همان نیمه شب دعا میکند و به خدا میگوید: «نمیدانم صدای مرا میشنوی یا نه، ولی اگر میشنوی و آنچه دوستم گفته حقیقت دارد، میخواهم بیایی و زندگی مرا عوض کنی چون از این وضعیت بیزارم و از آنچه الآن هستم واقعاً خسته شدهام!» پدرم آن شب توانست بهخوبی بخوابد. فردای آن روز بیدار شد و احساس کرد حالش بهتر است، اما دعای شب قبل را فراموش کرده بود. پدرم به سر کار رفت و در حدود ساعت ۱۱ صبح با دو نفر کتابفروش روبرو شد که کتب فارسی و انگلیسی میفروختند. چون معروف بود که پدرم اهل کتاب و مطالعه است آنها را پیش او آورده بودند. پدرم نگاهی به کتابها انداخت و اولین کتابی که دید، یک انجیل بود. با دیدن انجیل ناگاه به یادِ دعای شب قبل افتاد و تعجب کرد که چطور درست روز پس از آن دعا، در آن شهر کوچک کسانی آمدهاند تا به او انجیل بدهند. این نمیتوانست تصادفی باشد! پدرم چند کتاب از آنها خرید و به خانه برد و شروع کرد به خواندن. با خواندن آنها توبه کرد و براستی شخص دیگری شد. او چنان متحول شد که ما بچهها سخت تحتتأثیر قرار گرفتیم. او پس از ایمان فوقالعاده بامحبت شد و با شور و علاقه برایمان کتابمقدس میخواند و با ما دعا میکرد. همین تغییر و تحول مثبت باعث شد ما نیز به مسیح علاقهمند شویم. هر روز قبل از صبحانه با هم کلام خدا میخواندیم. من در آن زمان ده ساله بودم. یادم میآید پدرم اغلب از من میپرسید که آیا مطمئن هستم خدا گناهان مرا بخشیده است؟ اما من میدیدم که هنوز چنین اطمینانی ندارم.
یک سال به همین منوال گذشت. یک روز در کلیسای تهران واعظ در مورد صلیب موعظه میکرد. او در حالی که با انگشت به جمعیت اشاره میکرد، با تأکید میگفت: «مسیح بجای تو مصلوب شد!» در همان لحظه خداوند با قلب من صحبت کرد. احساس کردم مسیح واقعاً بجای من مصلوب شد، و ناگاه حالم دگرگون شد. وقتی واعظ صحبت خود را تمام کرد، از حاضرین خواست به جلو بروند و توبه کنند. من خجالت میکشیدم جلو بروم، ولی عجیب است که این واعظ متوجه حال من شد و مردمی را که مقابل منبر زانو زده بودند رها کرده، یکراست به سوی من آمد و از من خواست به جلو بروم. حال من خیلی دگرگون بود. به مدت یک ساعت در آن جلو گریه میکردم. آن روز من واقعاً قلب خود را به مسیح دادم و او را بهعنوان خداوند خود پذیرفتم. یک سال بعد، در کنفرانس کودکان و نوجوانان در تهران بهاتفاق حدود ۶۰ کودک و نوجوان بین ۷ تا ۱۵ سال، بهمدت ۷ روز برای پری روحالقدس دعا میکردیم. در شب آخر کنفرانس روح خدا بر تمام بچهها ریخت و من نفر دوم بودم که شروع کردم به تکلم به زبانها.
- چه شد که تصمیم گرفتید وارد خدمت کلیسایی شوید؟ ممکن است قدری راجع به تجربیات خدمتیتان صحبت کنید؟
دوران دیپلم گرفتن من مصادف شد با اوایل انقلاب. در آن زمان خیلی از دوستان من که تا پیش از آن علاقهای به دین و سیاست نداشتند، ناگهان تغییر کردند: برخی مذهبی شدند و برخی کمونیست! من هم ایمان سادهای داشتم. دوستانم سؤالات مختلفی راجع به مسیحیت از من میپرسیدند و بحث میکردند. به همین جهت علاقهمند شدم بیشتر تحقیق و مطالعه کنم تا بتوانم به سؤالات آنها جواب دهم. همین امر باعث شد به مطالعه کتابهای الهیاتی و دفاعیاتی روی آورم. حتی برای اینکه بتوانم این کتابها را بخوانم شروع کردم به تقویت کردن زبان انگلیسی. رفته رفته تصمیم گرفتم بعضی از این کتابها را ترجمه کنم. اولین ترجمهام کتابی بود راجع به وجود خدا نوشتۀ یک فیلسوف مسیحی به نام فرانسیس شیفر. بهتدریج با تشویق دیگر برادران، کتب مسیحی دیگری نیز ترجمه کردم. در آن زمان تقریباً ۱۹ سال داشتم.
همزمان اشتیاق و علاقه شدیدی برای خدمت تعلیم در من بوجود آمد. اولین بار در کانون شادی بود که از من خواستند یک کلاس را درس بدهم. این اولین تجربه من در کار تدریس کتابمقدس بود. از آن پس این خدمت را ادامه دادم و برای گروهها و قشرهای مختلف کلاس میگذاشتم. کم کم مرا بهعنوان کسی که به کار تعلیم کتابمقدس مشغول است شناختند. با این حال خودم هیچ وقت فکر نمیکردم که بهطور تماموقت در خدمت کلیسا باشم. فکر میکردم شغلی آزاد خواهم داشت و بهصورت داوطلبانه نیز به کار تعلیم ادامه خواهم داد.
یکی از تجربیاتی که مرا به سوی خدمت تماموقت سوق داد، ضعفی بود که خدا آن را برداشت. جریان از این قرار است که من از کودکی بهشدت دچار لکنتزبان بودم، بهطوری که در مدرسه قرائت کتاب درسی خیلی برایم سخت بود و واقعاً اذیت میشدم. یک بار برای شرکت در یک سلسله دروس مسیحی در ارومیه بودم و بنا بود کشیش داود توماس موعظه کنند. اما از قضا ایشان سرمای سختی خوردند و از من خواستند بجایشان موعظه کنم. من تا آن زمان نه موعظه کرده بودم و نه بهخاطر مشکل لکنتزبان چنین کاری را در توان خودم میدیدم. ولی برادر داود کسی نبود که بشود با او بحث کرد! یادم میآید به من گفت: «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.» خلاصه آن روز پس از مطالعه و دعا، موعظهای از ایوب آماده کردم. خیلی جالب بود که وقتی پشت منبر رفتم، از لکنتزبان خبری نبود! پس از موعظه نیز همه به من گفتند که بدون هیچ لکنتزبان بهخوبی صحبت کردم. از آن پس هر گاه برای موعظه و تعلیم بالای منبر میرفتم هیچ مشکلی با لکنتزبان نداشتم، ولی وقتی پایین میآمدم اگر کسی از من میخواست آیهای بخوانم باز لکنتزبان من سر جایش بود! این خود برای من نشانهای شد از اینکه خدا مرا برای خدمت تعلیم و موعظه خوانده است. من بهطور طبیعی به هیچ وجه نمیتوانستم واعظ خوبی باشم، ولی خدا چنین فیض و قدرتی را به من بخشیده بود.
سرانجام زمانی که در رشته مهندسی الکترونیک درس میخواندم، خداوند مرا به خدمت تماموقت فراخواند. در آن زمان در بین جوانان بیداری روحانی عظیمی ایجاد شده بود و ما بهطور مرتب با یکدیگر در دعا بودیم. در همان دعاها بود که احساس کردم خدا میخواهد تمام زندگی خود را وقف خدمت به او کنم. آن موقع در سال دوم دانشگاه بودم. پس از پایان تحصیلات این موضوع را با رهبران کلیسا در میان گذاشتم، و قرار شد بعد از سربازی خدمت کلیسایی را شروع کنم.
در ابتدا بهمدت چهار سال مدیر جوانان بودم و همزمان به خدمت تعلیم کتابمقدس نیز ادامه میدادم. آن موقع با برادر ادوارد که شبان کلیسا بودند کار میکردم و بهعنوان یکی از معاونین ایشان در کارهای شبانی فعالیت داشتم.
- چطور با خواهر مژده آشنا شدید؟ در حال حاضر چند فرزند دارید؟
من مژده را مدتها پیش از ازدواج میشناختم. در ابتدا مدتی در کلاسهای دروس الهیات همکلاس بودیم، و بعد که من خدمت تعلیم را آغاز کردم، ایشان شاگرد من بود.
در یکی از جلسات دعایی که به مدت یک هفته با جوانان داشتیم، مژده هم شرکت داشت و در این مدت بود که او توجه مرا جلب کرد. دیدم دختر آرام و عمیق و رکی است. بدین ترتیب بین من و او علاقهای ایجاد شد. یک بار که برای دعا با جوانان به یک اردو میرفتیم، از او دعوت کردم با ما بیاید. در بازگشت از اردو، نظر او را در مورد آن یک هفته جویا شدم. طبعاً انتظار داشتم چیزهای مثبت بشنوم، ولی مژده چنان انتقادات سختی کرد که البته خیلی از آنها بجا بود. من قدری جا خوردم، ولی از صداقت و رک بودن او خیلی خوشم آمد. جالب است که خود مژده هم تحتتأثیر عکسالعمل من قرار گرفته بود و بعداً گفت که در برابر انتقاد او واکنش خیلی خوبی از خودم نشان دادم. بدین ترتیب احساسی دوطرفه در هر دوی ما ایجاد شد و بهتدریج قویتر گردید. ما همدیگر را دوست داشتیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم.
البته با موانعی نیز روبرو شدیم. مژده از زمینه یهودینژاد است و با وجود اینکه همه خانواده او به مسیح ایمان آوردهاند اما یهودیان معتقدند که حتماً باید با یک یهودینژاد ازدواج کنند و به همین خاطر ما سالها نتوانستیم ازدواج کنیم. تقریباً سه سال تلاش کردیم تا بالاخره خدا با قلب پدر مژده صحبت کرد و او با اطمینان کامل از اینکه ازدواج ما مطابق اراده خداست، با این وصلت موافقت کرد. ما واقعاً دست خدا را در ازدواج خود در کار میدیدیم. مشکلات زیادی سر راه ما بود، اما خدا امین بود و وقتی ما با فروتنی ایستادگی کردیم، خدا این وصلت را عملی کرد. در طی این سالها مژده واقعاً برای من یک همکار و پشتیبان کامل بوده است و بدون او هیچگاه نمیتوانستم خدمتی را که در این سالها مشغول آن بودهام برای خداوند انجام دهم.
خدا به ما سه فرزند عطا کرده است: ایمان، شادی و نیکو. دو فرزند اولمان یعنی ایمان و شادی دوقلو هستند. جالب اینجاست که ما از همان اول از خدا دوقلوی دختر و پسر میخواستیم، و همینطور هم شد. شادی دختر آرام و حکیمی است و خداوند را خیلی دوست دارد. ایمان پسرِ رهبرمنشی است و بخصوص در موسیقی و کارهای عملی خیلی موفق است. دختر کوچک ما نیکو دختر بسیار حساس و بامحبتی است و ارادهای قوی دارد. دعای ما این است که هر سه فرزندمان در خداوند رشد کنند.
- شما یکی از معدود ایرانیان مسیحی فارسیزبان هستید که تحصیلات الهیات مسیحی را تا مقطع دکترا ادامه دادهاند. چطور شد به تحصیل الهیات علاقهمند شدید؟ الهیات مسیحی بر زندگی ایمانی و نگرشتان به مسائل روحانی چه تأثیری داشته است؟
همانطور که عرض کردم، در بحبوحه انقلاب ایران با سؤالات مختلفِ دوستانم مواجه شدم که ایمانم را به چالش میطلبیدند. به همین جهت به مطالعه کتابهای الهیاتی و فلسفی پرداختم و علاقه خاصی به الهیات پیدا کردم. مدام در پیِ کتاب میگشتم و هر پولی که داشتم صرف خرید کتاب میکردم. کلیسا بزودی متوجه این اشتیاق من شد و با اینکه هنوز در زمینه الهیات آموزش رسمی ندیده بودم، در کلیسا مرا بهعنوان کسی که در تعلیم کتابمقدس تبحّر دارد پذیرفته بودند. ضمناً در کلاسهایی که در کلیسا تشکیل میشد نیز شرکت میکردم و معلمینی چون برادر سارو و برادر داود توماس به رشد و پیشرفت من در زمینه الهیات مسیحی خیلی کمک کردند.
بهتدریج دورههای آموزش مکاتبهای را تکمیل کردم و در رشته الهیات لیسانس گرفتم. با این حال خیلی علاقه داشتم که تحصیلات خود را در این زمینه ادامه دهم، و میدانستم که خداوند مرا برای تعلیم در کلیسا خوانده است. البته فکر نمیکردم که به این منظور به خارج از کشور بیایم. تا اینکه در یکی از جلسات دعا احساس کردم خدا میخواهد من از ایران بیرون بیایم و تحصیلات الهیات مسیحی را تا مقطع دکترا ادامه بدهم. این موضوع را با رهبران کلیسا در میان گذاشتم و در کمال تعجب دیدم آنان این موضوع را تأیید کردند. بنابراین مطمئن شدم که این تصمیم از طرف خداست. تنها کسی که با این موضوع مخالفت میکرد پدرم بود که میگفت درست نیست خادمین کلیسای ایران را دستتنها بگذارم. پدرم خیلی برای من باارزش بود و حتماً تأیید او را میخواستم. تا اینکه یک روز زنگ تلفن منزلمان به صدا درآمد. پدرم پشت خط بود. گفت: «الآن داشتم دعا میکردم. خداوند به من گفت رفتن مهرداد هیچ ربطی به تو ندارد. الآن به او زنگ بزن و بگو که رفتنش در اراده من است.» و گوشی را گذاشت! وقتی این حرف را از پدرم شنیدم شروع کردم به لرزیدن، زیرا میدیدم که دست خدا واقعاً در این کار است. بدین ترتیب به انگلیس آمدیم و در تمام مدت تحصیل خدا معجزهوار امکانات تحصیل را برای ما مهیا کرد. در این قسمت، کشیش سام یقنظر و مؤسسه ایلام حق بزرگی بر گردن من دارند.
برای من بُعد فکری ایمان مسیحی همیشه دارای اهمیت بوده است. من عقیده دارم که بهعنوان افراد مسیحی باید خداوند را با تمام وجودمان محبت کنیم. کلام خدا به ما میگوید که باید خدا را با تمامی فکر خود نیز محبت کنیم. مطابق کتابمقدس، زندگی ما زمانی عوض میشود که طرز فکر ما عوض شود. پولس میگوید که با تازه شدن ذهنتان صورت خود را عوض کنید. متأسفانه بسیاری از مسیحیان برداشت درستی از این موضوع ندارند و گاه با نظر منفی به فکر و اندیشه مینگرند. و حال آنکه هم در عهدجدید و هم در عهدعتیق بر اهمیت اندیشه تأکید زیادی شده است. مطالعه الهیات، تحقیق در کتابمقدس و پرداختن به مبانی فکری ایمان مسیحی امور بسیار مهمی است و من خیلی به آن اهمیت میدهم.
این امر باعث رشد و تقویت ایمان من شده است. در واقع باید بگویم مطالعه کتب الهیاتی ایمان مرا نجات داد، زیرا در غیر این صورت احتمال داشت در برابر چالشهایی که با آن مواجه بودم ایمانم را از دست بدهم.
من از همان ابتدای ایمانم متوجه شده بودم که در کلیسا معمولاً دو جبهه وجود دارد: یکی جبهه مسیحیان اهل اندیشه و الهیات و آموزشگاه کتابمقدس، و دیگری جبهه روحانیون و افرادی که اهل دعا و روزه و عطایای روح بودند. اینطور بهنظر میرسید که ظاهراً این دو گروه مقابل هم قرار دارند. روحانیون آموزشگاهیها را جسمانی و لیبرال لقب میدادند، و آموزشگاهیها نیز روحانیون را افرادی بهاصطلاح هپروتی میدانستند که مدام در آسمانها هستند و با کتابمقدس آشناییِ درستی ندارند. من از همان اول معتقد بودم که این دو چشمه همیشه باید در من جوشان باشد، چون از یک طرف خودم اهل الهیات و فلسفه بودم و از طرف دیگر شاید بهخاطر پدرم که خیلی اهل دعا و معجزات و عطایا بود، برای این جنبه از ایمان مسیحی نیز اهمیت فراوان قائل بودم. دعای من همیشه این بوده و هست که مردم در شخصیت و خدمت من بتوانند این هر دو جنبه را با هم ببینند، و بدانند که الهیات برخلاف دعا و مسائل روحانی نیست.
- در حال حاضر مشغول چه خدماتی هستید؟
به کارهای مختلفی مشغولم که یکی از آنها تهیۀ ترجمهای جدید از تمامی کتابمقدس است. در سال ۱۹۹۵ که در مدرسه ویکلیف درس میخواندم، خدا در قلبم گذاشت که ما به یک ترجمه جدید فارسی احتیاج داریم که هم دقیق باشد و هم به زبان فارسی امروزی تا مردم بهتر آن را بفهمند. این موضوع را با مسئولین ویکلیف و مؤسسه ایلام در میان گذاشتم و آنها پذیرفتند. اکنون بیش از ۱۲ سال است که روی این پروژه کار میکنیم. این یک کار گروهی است و من و همسرم مدیریت آن را برعهده داریم.
بخش دیگری از خدمت من، تعلیم و تربیت خادمین است، یعنی تربیتِ کسانی که میخواهند به نحوی در خدمت خدا و کلیسا باشند. سالهاست که به این خدمت مشغولم و برای آن بار دارم. علاوه بر تدریس در آموزشگاه ایلام، به مناطق مختلف اروپا و نیز به ترکیه سفر میکنم و در کنفرانسهای تعلیمی به آموزش کتابمقدس و الهیات میپردازم.
خدمت دیگری که باز از دوران جوانی در قلب من بود، خدمت موعظه، تشویق به دعا و برگزاری جلسات بیداری است. بویژه مشتاقم کلیساها را در مسیر تجربه عطایای روحالقدس تشویق کنم.
- برای آینده چه برنامههایی دارید؟ احساس میکنید خدا شما را بهطور خاص برای چه نوع خدمتی خوانده است؟
اولین برنامهام تکمیل ترجمه کتابمقدس است. این پروژه بزرگی است که وقت زیادی میبرد. کار دیگری که همیشه آرزوی انجامش را داشتهام، نگارش کتب مفید مسیحی است. البته سالهاست که مقالاتی در مجله "کلمه" مینویسم، ولی در این فکر هستم که برخی از درسها و سمینارهای خود را بهصورت کتاب درآورم. کار دیگری که در همین سال ۲۰۰۸ قرار است شروع کنم، تهیه برنامههای تلویزیونی است.
ضمناً قصد دارم وقت بیشتری به فعالیتهای کلیسایی بدهم، بخصوص در کلیسای ایرانیان لندن. من جداً ایمان دارم که خدا میخواهد این کلیسا چند برابر شود، و وسیلهای برای آوردن بیداری بین ایرانیان لندن و انگلیس باشد.
در آخر، همانطور که اشاره کردم، دعوت خود را بیشتر در کار تعلیم میبینم. آرزویم این است که تعلیم کتابمقدس را با تأکید بر جنبه روحانی زندگی همراه کنم چون به تعلیمی که تنها جنبه آکادمیک داشته باشد عقیده ندارم. اشتیاق من این است که بتوانم مطالبی را که شاید دربردارندۀ مفاهیم عمیق الهیاتی است بهصورت موعظه و تعالیم عملی ارائه کنم تا در زندگی مردم باعث تغییر شود. مخصوصاً یکی از مهمترین هدفهایم، تشویق مردم به دعا و طلبیدن روی خداست.
- برای کسانی که مشتاق تحصیل الهیات مسیحی هستند یا میخواهند وارد کار خدمت شوند چه توصیهای دارید؟
مهمترین توصیهای که میتوانم بکنم این است که خواندن الهیات را هیچ وقت بهخودی خود هدف نسازند. هدف باید خدمت خدا و گسترش پادشاهی او باشد. خیلی مهم است که ما در وهلۀ اول شاگرد و پیرو مسیح باشیم تا بتوانیم خدا را خدمت کنیم. این نکته فوقالعاده مهم است، و اکثر اوقات کسانی که میخواهند خدا را خدمت کنند در همین جا کم میآورند. شخص باید قبل از خادمِ خدا بودن، براستی شاگرد مسیح و یک مسیحی واقعی باشد. رابطۀ فرد خادم با خدا خیلی مهم است. بدون داشتن رابطه ملموس و منظم با خدا، خدمت چندان مؤثر نخواهد بود و نتیجه و میوه لازم را نخواهد داشت. توصیه من به همه کسانی که در کار خدمت هستند یا میخواهند وارد این کار شوند این است که نخست روی زندگی روحانی خودشان کار کنند و واقعاً رابطه درستی با خدا و دیگران داشته باشند. در وهله اول یک فرزند واقعی خدا باشند و شاگرد حقیقیِ مسیح، و بعد وقتی در این زمینه رشد کردند و جلو رفتند، خدا موقعیتِ خدمت را هم برای آنها فراهم خواهد کرد و آنان را بهکار خواهد برد.