You are here

مسیحیت و سیاست: نگاهی تاریخی/۲

Estimate time of reading:

۱۷ دقیقه

 مقدمه

 در شمارۀ پیش دیدیم که مسیحیان دست کم در بخش اعظم تاریخ خود تا اواخر قرن ۱۹، نه تنها فعالیت بشارتی برای نجات جان‌‌ها و عمل اجتماعی-‏‏‏‏‏‏ سیاسی برای بهبود وضع جامعه را با هم در تضاد نمی‌‌دیدند بلکه آنها را لازم و ملزوم یکدیگر شمرده، اجزاء لاینفک از رسالت مسیحیان و کلیسا نسبت به جهان تلقی می‌‌کردند. به‌‌طور خاص دیدیم که در نیمۀ دوم قرن ۱۸ و سرتاسر قرن ۱۹، بیداری‌‌های روحانی در بریتانیا و آمریکا، و خدمات جنبش میسیونری در سرتاسر جهان، اغلب با فعالیت‌‌های مهم اجتماعی و سیاسی همراه بوده و پیامدهای مهمی در جهت بهبود وضع جامعه داشته است.
 
ولی دیدیم که در حدود سه دهۀ نخست قرن بیستم، تغییری بزرگ در توجه انجیلیون به مسائل اجتماعی رخ داد که "عقب‌‌گرد بزرگ" نامیده شده است. از این سال‌‌ها به بعد، برای مدت چند دهه، مسیحیان علاقه و توجه خود را به شرکت در فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی از دست دادند و به جدایی کامل میان دین و سیاست قائل شدند. اینان در هر گونه فعالیت اجتماعی-‏‏‏‏‏‏ سیاسی به دیدۀ شک نگریستند و تنها وظیفۀ مسیحیان و کلیسا را نسبت به دنیا، اعلام پیام انجیل و نجات جان‌‌های مردم قلمداد کردند. بسیاری از واعظان و کشیشان قدیمی، از جمله کشیشان ایرانی نیز، که در دامان معلمانی از این نسل تربیت شده بودند، این رویکرد بسیار منفی به شرکت در مسائل اجتماعی و سیاسی را تعلیم رسمی مسیحیت و کلیسا تلقی کردند و همان را از منبرها و کلاس‌‌های درس به شنوندگان خود انتقال دادند.
در این بخش دوم از مقاله، نخست به بررسی عوامل دخیل در این ‏"عقب‌‌گرد بزرگ" می‌‌پردازیم و سپس بازگشت به عمل اجتماعی-‏‏‏‏‏‏ سیاسی را در تفکر اندیشمند بزرگ انجیلی، کارل هنری بررسی می‌‌کنیم.
 

عوامل دخیل در عقب‌‌گرد بزرگ

یکی از عوامل مهم این عقب‌‌گرد، واکنش انجیلیون در برابر الاهیات لیبرال یا آزاد‌‌اندیش بود. سه دهۀ نخست قرن بیستم سال‌‌های شکوفایی این نوع الاهیات خصوصاً در امریکا به شمار می‌‌آید. ریشه‌‌های فکری این نوع الاهیات به انقلاب روشنگری در قرن ۱۸ و واکنش مسیحیت در برابر عقلگرایی انسان‌‌محورانۀ آن، در قرن ۱۹، بازمی‌‌گشت. الاهیات آزاد‌‌اندیش، مرجعیت کتاب‌‌مقدس را انکار کرده، عقل خود‌‌بنیاد و خود‌‌کفای بشری و تجارب دینی و عرفانی عمومی بشر را، به جای مکاشفۀ الهی در کتاب‌‌مقدس، مبنای الاهیات خود قرار داده بود. در نتیجه، بسیاری از اعتقادات بنیادین مسیحی از جمله تولد عیسی از باکره، الوهیت مسیح، کفارۀ گناه، و رستاخیز جسمانی مسیح از مردگان را انکار می‌‌کرد. این حملۀ همه جانبه به بنیان‌‌های ایمان مسیحی سبب شد که تمام توجه و کوشش انجیلیون به دفاع از این اعتقادات بنیادی معطوف شود، به‌‌گونه‌‌ای که دیگر فرصتی برای پرداختن به مسائل اجتماعی وجود نداشت، یا اگر هم وجود داشت، از فوریت برخوردار نبود.
عامل مهم دوم، واکنش انجیلیون بود در برابر انجیل اجتماعی که آزاداندیشان موعظه می‌‌کردند. مسیحیان و کلیساهای آزاد‌‌اندیش به تعاریف سنتی از گناه‌‌آلودگی ذات بشر و نیاز او به آمرزش گناهان و تولد تازه قائل نبودند. آنها اعتقاد داشتند انجیلی که مسیحیان باید به جهان موعظه کنند، انجیل اصلاحات اجتماعی است. مأموریت کلیسا این است که جهان را تغییر دهد و تنها روش انجام این کار، فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی است. با انجام اصلاحات اجتماعی است که کلیسا پادشاهی خدا را بر زمین برقرار می‌‌کند. مسیحیان لیبرال نسبت به توانایی انسان در تبدیل وضعیت خویش بیش از اندازه خوشبین بودند و اعتقاد داشتند که انسان می‌‌تواند با تلاش‌‌ها و فعالیت‌‌های انسان‌‌‌‌دوستانۀ خود، بهشت برین را بر روی زمین برقرار کند. طبیعی بود که انجیلیون به حق با این انجیل اجتماعی به مخالفت برخاستند و تأکید کردند که ما نمی‌‌توانیم با تلاش‌‌های صرفاً بشری جهان را تبدیل کنیم. پادشاهی خدا تنها به دست خود خدا و از طریق عمل فیض‌‌آمیز او برقرار می‌‌شود و ما تنها می‌‌توانیم با خدا همکاری کنیم. ولی متأسفانه انجیلیون در این واکنش نسبت به انجیل اجتماعی آزاداندیشان، طریق افراط را پیمودند و ناآگاهانه و ناخواسته با هر گونه تأکید بر مسئولیت اجتماعی مسیحیان به مخالفت برخاستند تا جایی که بسیاری رسالت مسیحیان در تلاش برای بهبود وضع جامعه و رفع مصائب اجتماعی را یکسره انکار کردند.
سومین عامل، سرخوردگی و بدبینی ناشی از جنگ جهانی اول بود. این جنگ جهانی بر خوشبینی‌‌های موجود نسبت به فعالیت‌‌های سیاسی خط بطلان کشید. کسانی که فکر می‌‌کردند به‌‌زودی بهشت را بر زمین برقرار خواهند کرد، با وقوع جنگ جهانی اول و دیدن آن همه خونریزی و شرارت به این نتیجه رسیدند که وضع انسان خراب‌‌تر از آن است که بخواهیم با تغییرات اجتماعی، او را عوض کنیم. امید به تغییر جامعه با توسل به فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی در جهانی که در آن انسان چنین فجایعی را سبب می‌‌گردد، امید واهی است. پس در میان انجیلیون نوعی بدبینی و سرخوردگی عمیق نسبت به هر گونه تغییر و اصلاح اجتماعی پدید آمد و تلاش برای تغییر وضع جامعه تلاشی بیهوده تلقی شد.
عامل چهارم، ترویج و شیوع نوع بخصوصی از آخرت‌‌شناسی بود که تحت عنوان آخرت‌‌شناسی پیش‌‌هزاره‌‌ای شناخته می‌‌شود، مخصوصاً شکل دوره‌‌گرایانۀ آن. منظور از آخرت‌‌شناسی در اینجا عقاید و نظریات مربوط به بازگشت مسیح است. مطابق با آخرت‌‌شناسی پیش‌‌هزاره‌‌ای، بازگشت مسیح پیش از استقرار حکومتی هزارساله بر زمین به وقوع می‌‌پیوندد که طی آن او پادشاهی خدا را بر زمین برقرار می‌‌سازد. مطابق این نظریه، تا پیش از آمدن ثانوی مسیح و برقراری پادشاهی هزارسالۀ او، وضعیت جهان روز به روز بدتر می‌‌شود تا اینکه در نقطۀ اوج این وضعیت اسفبار، مسیح ظهور می‌‌کند. قبول چنین اعتقادی می‌‌تواند به این نتیجه منجر شود که برای اینکه مسیح بیاید وضع جهان باید بدتر و بدتر شود. حال می‌‌توان تصور کرد که پیروان این نوع آخرت‌‌شناسی نسبت به ایجاد تغییرات مثبت در جامعه بسیار بدبین خواهند بود، چرا که اولاً بنا بر آخرت‌‌شناسی آنها تلاش برای ایجاد چنین تحولاتی محکوم به شکست است و ثانیاً حتی توفیق در انجام آنها موجب به تعویق افتادن آمدن ثانوی مسیح خواهد شد، که البته نتیجۀ مطلوبی نخواهد بود!
به‌‌علاوه، به اعتقاد برخی پیروان دوره‌‌گرای این آخرت‌‌شناسی، هر چند عیسی در مدت کوتاه خدمت خود شروع به برقراری پادشاهی خدا بر زمین کرد، اما چون قوم اسرائیل او را رد کردند و بر صلیب کشیدند، کار برقراری پادشاهی خدا متوقف شد و ما اکنون در دورانی پرانتزی و موقت به سر می‌‌بریم که دوران توقف پادشاهی خدا به معنای واقعی است. وقتی عیسی رفت، پادشاهی خدا نیز با او رخت بر بست. و تنها با بازگشت مسیح است که دوباره آغاز می‌‌شود. طبیعی است که در صورت چنین اعتقادی، دیگر نمی‌‌توان از پیشبرد پادشاهی خدا و تحقق ارزش‌‌های آن خصوصاً از طریق برقراری صلح و امنیت و عدالت در جامعه سخن گفت. پیروان این عقیده بر این باورند که این جهان مانند کشتی تایتانیک در حال غرق شدن است و تنها کاری که می‌‌توان کرد این است که قایق‌‌های نجات را در آب بیندازیم و تا می‌‌توانیم افراد را از غرق شدن نجات دهیم.
آخرین عامل مهم عقب‌‌گرد، گسترش مسیحیت در میان طبقۀ متوسط و نسبتاً مرفه غربی بود. این طبقه، مسیحیت را با عناصر فرهنگی خاص خود در آمیخته بودند. تاریخ گواهی می‌‌دهد که در قرون اولیۀ مسیحی، بیشتر مسیحیان به طبقات فقیر و محروم جامعه تعلق داشتند و حتی امروز نیز در ممالک آمریکای لاتین و افریقا و بسیاری از جاهای دیگر، مسیحیت در میان این طبقات از بیشترین رشد برخوردار است. اما در دورۀ مورد نظر ما، ایمان مسیحی به‌‌طور خاص در میان طبقه متوسط و مرفه غربی استقرار یافته بود. و چون این طبقه از مشکلات اجتماعی طبقات فقیر و محروم برخوردار نبودند طبعاً به اصلاحات اجتماعی نیز کمتر توجه نشان می‌‌دادند. نتایج تحقیقات جنجال برانگیز جامعه‌‌شناسی به‌‌نام روکیچ در این مورد بسیار روشنگر و هشداردهنده است. روکیچ این نتایج را چنین خلاصه می‌‌کند: «کسانی که برای نجات جان‌‌ها اهمیت زیادی قائلند معمولاً از نظر سیاسی محافظه‌‌کار بوده، در برابر تغییرات و اصلاحات اجتماعی مقاومت نشان می‌‌دهند. آنها اغلب طرفدار حفظ وضع موجودند تا موقعیت و منافع خودشان به خطر نیفتد. این گروه نسبت به وضع سیاه‌‌پوستان و فقرای جامعۀ آمریکا و مشکلات اجتماعی آنها تقریباً بی‌‌تفاوت هستند.» البته دیوید موبرگ نتایج تحقیقات روکیچ را به نقد می‌‌کشد و نشان می‌‌دهد که مفروضات و روش‌‌های به کار گرفته شده در این تحقیقات نادرست بوده و در نتیجه، نتایج حاصله کاملاً قابل اعتماد نیست. با وجود این، موبرگ معتقد است که نباید این نتایج را کاملاً هم بی‌‌اساس دانست، و تأکید می‌‌کند که تحقیقات فوق باید انجیلیون را به خود آورد و باعث بیداری وجدان آنها نسبت به مسائل اجتماعی شود.
 

کارل هنری و بیداری وجدان اجتماعی

به اختصار دیدیم که دست کم در بخش اعظم تاریخ کلیسا و خصوصاً در قرون ۱۸و ۱۹، ایمان مسیحی با فعالیت اجتماعی-‏‏‏‏‏‏ سیاسی همراه بوده‌‌ است. این وضع کمابیش تا سه دهۀ نخست قرن بیستم ادامه داشت تا اینکه در این دوره عقب‌‌گردی در توجه انجیلیون به مسائل اجتماعی صورت گرفت، به‌‌گونه‌‌ای که آنها برای مدت چند دهه تنها وظیفۀ مسیحیان را نسبت به جامعه، موعظه انجیل و نجات جان‌‌های مردم تلقی کردند.
خوشبختانه قضیه به همین جا ختم نشد بلکه از حدود نیمۀ قرن بیستم خصوصاً سال‌‌های دهۀ ۶۰ نوعی بیداری وجدان اجتماعی در میان انجیلیون به‌‌وقوع پیوست. در این بازیافت دیدگاه اجتماعی، نقش یک اندیشمند بسیار تعیین‌‌کننده بود. این شخص ژورنالیست، فیلسوف، الاهیدان و مدافعه‌‌گر برجستۀ انجیلی، کارل اف. اچ. هنری۱ (۱۹۱۳-‏‏‏‏‏۲۰۰۳) است. استنلی گرنز در فصل مربوط به الاهیات انجیلی، در کتاب مهم خود به نام الاهیات مسیحی در قرن بیستم، که به فارسی نیز ترجمه شده است، اندیشۀ کارل هنری را به‌‌عنوان یکی از برجسته‌‌ترین الاهیدانان این گروه مورد بررسی قرار می‌‌دهد. هنری بی‌‌شک یکی از تأثیرگذارترین الاهیدانان انجیلی در قرن بیستم بود. او سال‌‌ها به تدریس فلسفه و الاهیات اشتغال داشت، و از بنیانگذاران و نخستین استادان مدرسۀ پر آوازۀ الاهیات فولر۲ بود. او کتاب‌‌ها و مقالات بسیاری در نقد الاهیات مدرن و دفاعیات مسیحی به رشتۀ تحریر درآورد. از مهمترین آثار او کتابی شش جلدی به‌‌نام خدا، مکاشفه و مرجعیت دینی است که بین سال‌‌های ۱۹۷۶ و ۱۹۸۳ به نگارش در آمد. این کتاب از مهم‌‌ترین آثار در عرصۀ دفاعیات انجیلی محسوب می‌‌شود. هنری همچنین بنیانگذار و نخستین سردبیر مجلۀ پرآوازۀ مسیحیت امروز۳ بود که به همت او و با پشتیبانی نزدیک بیلی‌‌گراهام در نیمۀ دهۀ ۵۰ پا به عرصۀ وجود نهاد. کتاب دوم هنری که به سال ۱۹۴۷ و تحت عنوان وجدان ناراحت بنیادگرایی مدرن به نگارش درآمد، نقطه عطفی بود در نگرش انجیلی به شرکت در فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی. او در کتاب خود عدم توجه مسیحیان انجیلی به مسائل مهم اجتماعی و سیاسی، و انفعال آنها را در شرکت همه‌‌جانبه در اصلاحات اجتماعی، به‌‌شدت مورد انتقاد قرار داد. این کتاب طی دو دهه پس از انتشار خود، مباحثات بسیاری را در مدارس الاهیات انجیلی برانگیخت و می‌‌توان گفت که تا اندازۀ زیادی به بیداری وجدان اجتماعی جنبش انجیلی در دهۀ ۶۰ و پس از آن انجامید. هنری در سال‌‌های بعد از انتشار این اثر خود نیز بخش مهمی از سخنرانی‌‌ها و نوشته‌‌های خود را به ترغیب و هدایت انجیلیون در شرکت مسئولانه در فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی اختصاص داد به‌‌گونه‌‌ای که بیش از ۴۰ درصد سرمقاله‌‌های مجله مسیحیت امروز به مسائل اجتماعی و سیاسی اختصاص داشت. در ادامۀ این مقاله، نخست به کتاب مهم ناراحتی وجدان نگاهی مختصر می‌‌افکنیم و سپس اهم نظریات کارل هنری را دربارۀ رویکرد مسیحی به مسائل سیاسی و اجتماعی به اختصار بررسی می‌‌کنیم.

نقد انفعال اجتماعی و سیاسی

هنری در بخش نخست کتاب خود، مسیحیان انجیلی آن زمان (دهۀ ۱۹۵۰) را به‌‌خاطر انفعال و بی‌‌توجهی نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی به‌‌شدت مورد انتقاد و نکوهش قرار می‌‌دهد و در تشبیهی تکان‌‌دهنده و دردناک، آنها را لاوی و کاهنی قلمداد می‌‌کند که از کنار بشریت زخمی و دردمند با بی‌‌تفاوتی می‌‌گذرند! هنری در فصل سوم کتابش تحت عنوان "خجالت‌‌‌‌آورترین طلاق انجیلی"۴ جدایی میان بشارت انجیل و فعالیت اجتماعی-‏‏‏‏‏‏ سیاسی در میان انجیلیون را به نقد می‌‌‌‌کشد و تأکید می‌‌کند که جهان‌‌بینی کتاب‌‌مقدسی چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید همواره از پیامدهای عملی در عرصۀ اخلاق اجتماعی برخوردار بوده است. او اظهار حیرت و تأسف می‌‌کند که مسیحیت انجیلی، با اینکه داعیۀ پیروی از کتاب‌‌مقدس را بر زبان خود دارد، به جای اینکه در مبارزه با شرارت‌‌ها و مصائب اجتماعی پیشتاز بوده، نقش هدایتگر را در عرصۀ اصلاحات اجتماعی بر عهده بگیرد، به انفعال و انزوای کامل تن در داده و به‌‌عنوان گروه طرفدار وضع موجود شناخته شده است، گروهی که یا از شرکت در اصلاحات اجتماعی دوری می‌‌گزینند و یا اساساً با آن به مخالفت بر می‌‌خیزند! هنری در فصلی دیگر از کتاب خود، آخرت‌‌شناسی پیش‌‌هزاره‌‌ای و دوره‌‌گرای بسیاری از انجیلیون را به‌‌عنوان یکی از عوامل مؤثر در انفعال اجتماعی و سیاسی انجیلیون به نقد می‌‌کشد. او تأکید می‌‌کند که آخرت‌‌شناسی پیش‌‌هزاره‌‌ای، اگر از شاخ و برگ‌‌های دوره‌‌گرایانه زدوده شود، مستلزم اتخاذ رویکردی منفی نسبت به اصلاحات اجتماعی نخواهد بود. هر چند نمی‌‌توان با فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی، پادشاهی خدا را به‌‌طور کامل بر زمین برقرار کرد و این تنها با بازگشت مسیح به این جهان تحقق خواهد یافت، ولی این بدان معنا نیست که باید دست بر دست نهاد و از هرگونه تلاش برای بهبود وضع جامعۀ بشری خود‌‌داری کرد. عیسی در آمدن نخست خود، پادشاهی خدا را آغاز کرد و این پادشاهی با رفتن او به آسمان رخت بر نبست بلکه از طریق کلیسا که بدن اوست کماکان به پیش می‌‌رود و به صورت‌‌های مختلف در جهان گسترش می‌‌یابد. بنابراین، مسیحیانِ معتقد به کتاب‌‌مقدس و شاگردان راستین مسیح باید تا آنجا که می‌‌توانند و از هر فرصتی که به دست می‌‌آورند برای مبارزه با مصائب اجتماعی و عقب‌‌راندن نیروهای تاریکی در همۀ ابعاد آن سود بجویند. به اعتقاد هنری، هرچند مسیحیان انجیلی باید بر تولد تازه و تبدیل قلب اشخاص به عنوان اصل بینادی رویکرد انجیلی به اصلاحات اجتماعی تأکید کنند و اعلام دارند که هر اصلاح اجتماعی بدون تبدیل قلب و قبول خداوندی عیسی، سطحی، ناقص و موقت خواهد بود، ولی این به هیچ وجه نباید مانع از همکاری همه‌‌جانبۀ آنها با همۀ نیروهایی باشد که برای بهبود وضع جامعه و رسیدگی به وضع محرومین و دردمندان فعالیت می‌‌کنند، خواه آنها مسیحی باشند و خواه نباشند.
 

اصول نظری الاهیات سیاسی کارل هنری

مبانی نظری اندیشۀ سیاسی هنری شامل سه اصل بینادی است. نخستین اینها حاکمیت مطلق خدا بر تمامی جهان و بر همۀ ملت‌‌ها است. هر مرجع بشری، حکومت بشری، و قانون بشری مادون حاکمیت خدا قرار می‌‌گیرد. همه چیز از خدا مشتق می‌‌شود، بنابراین هیچ قانون و هیچ حکومت و هیچ ملتی نمی‌‌تواند مطلق باشد، بلکه باید خود را با معیارهای خدا وفق دهد و بسنجد. هنری بر این اساس هر مرجعیت و اقتدار بشری را نسبی اعلام می‌‌کند. هیچ حکومتی نمی‌‌تواند ادعای خدایی کند و هر کاری که خواست، انجام دهد. همۀ حکومت‌‌ها هر اندازه هم که نیرومند باشند تحت حاکمیت الاهی قرار می‌‌گیرند و به او جوابگو هستند.
دوم، هنری در عین حال برای مراجع مدنی و قدرت‌‌های حکومتی ارزش بالایی قائل است. به اعتقاد او حکومت را خدا قرار داده تا در این دنیای گناه‌‌آلود و سقوط کرده، دو وظیفه مهم را تحت حاکمیت خدا انجام دهد: یکی حفظ نظم و دیگری برقراری عدالت. هنری معتقد بود که هر حکومتی موظف و مسئول است تحت حاکمیت خدا این دو وظیفه را به انجام رساند.
سوم، هنری معتقد است عدالتی که حکومت وظیفۀ برقرار ساختن آن را بر عهده دارد شامل عدالت یا پارسایی شخصی نمی‌‌شود. عدالت فوق به وضعیت شخص در پیشگاه خدا و یا کیفیت زندگی روحانی او اشاره ندارد. حکومت به اعتقاد هنری حق دخالت در مسائل مربوط به زندگی روحانی شخص را ندارد.
هر کس از نظر دینی آزاد است و می‌‌تواند هر عقیده یا دینی را انتخاب کند. حکومت حق ندارد در وجدانیات شخص دخالت کند. وظیفه حکومت صرفاً حفظ نظم ظاهری زندگی مردم است. پس وضع و اجرای قوانین منصفانه مدنی وظیفه دولت است، قوانینی که بتواند عدالت را در جامعه پیاده کند.
 

اصول عملی اندیشۀ سیاسی کارل هنری

بر اساس اصول نظری برشمرده در بالا هنری شماری اصول عملی نیز ارائه می‌‌دهد. هنری معتقد است که کلیسا از حکومت جداست و هر یک از آنها نقش، جایگاه و اهمیت خودشان را دارند. حال، وظایف کلیسا چیست و وظایف حکومت کدام است؟ کلیسا به عدالت در مفهوم پارسایی می‌‌پردازد، یعنی پارسایی شخصی. وظیفۀ کلیسا این است که مردم را دعوت کند تا تولد تازه پیدا کنند و از رابطۀ درستی با خدا برخوردار گردند. پس وظیفۀ کلیسا تبدیل انسان‌‌ها در درون جامعه است تا به این وسیله منشاء تحولات بزرگی در نظام جامعه نیز بشوند. در نقطه مقابل، نقش حکومت حفظ نظام جامعه یا تنظیم رفتار اجتماعی افراد است. کار حکومت حفظ نظم و انتظام و برقراری عدالت است. یعنی تنظیم رفتار افراد جامعه به‌‌طوری که عدالت در آن برقرار گردد.
بنابراین، هنری معتقد است که نقش حکومت نقشی محدود است. کار حکومت تنظیم و نظارت بر رفتار ظاهری افراد است، ولی حق دخالت در مسائل علمی، دینی، فلسفی، الاهیاتی و روحانی را ندارد. نیز او معتقد است که کار حکومت این نیست که ابزاری برای ابراز شفقت و محبت اجتماعی باشد. هدف حکومت برقراری عدالت است نه نشان دادن شفقت یا بذل و بخشش یا خیرات، که به اعتقاد او وظیفۀ افراد جامعه است.
وظیفه و رسالت کلیسا چیست؟ رسالت کلیسا در جهان رسالتی روحانی است. بنابراین تأثیر آن بر نظام سیاسی، تأثیری غیر مستقیم است. کلیسا باید موعظه و شاگرد‌‌سازی را وظیفه اصلی خود بداند. باید برای حکومت دعا کند و نمونۀ خوبی از برقراری عدالت برای جامعه باشد. کلیسا باید اعضایش را تشویق کند تا وظایف اجتماعی-‏‏‏‏‏‏ سیاسی خود را به‌‌عنوان بخشی از وظایف روحانی خود به بهترین نحو انجام دهند. هنری بر این نکته تأکید دارد که هر چند نقش کلیسا نقشی روحانی است و به‌‌طور مستقیم در مسائل سیاسی دخالت نمی‌‌کند، اما اعضایش را به انجام وظایف سیاسی و شهروندی شایسته ترغیب و تشویق می‌‌نماید.
همچنین وظیفه کلیسا است که اصول اخلاق اجتماعی را که در کتاب‌‌مقدس بیان گردیده تفسیر و اعلام نماید. روزی شاه شاهان همۀ حکومت‌‌ها را بر اساس این اصول داوری خواهد کرد. کلیسا حامل مکاشفۀ خدا و حامل قانون خداست. کلیسا باید اصول مندرج در کتاب‌‌مقدس را به حاکمان، خواه رئیس جمهور باشد، خواه پادشاه و خواه هر مقام دیگر، اعلام کند. این شامل حاکمان غیرمسیحی یا بی‌‌خدا نیز می‌‌شود. کلیسا باید آنها را نیز به حفظ نظم و برقراری عدالت فراخواند، و آنانی را که قصور می‌‌ورزند سرزنش کرده، مورد انتقاد قرار دهد. در عین حال کلیسا نباید از ابزار سیاسی برای اعمال نفوذ و سلطه بر جامعه استفاده کند. کلیسا نباید خود به وسیله‌‌ای برای اِعمال فشار به مردم بدل گردد. چنین وضعی گاه در طول تاریخ پیش آمده است.
هنری همچنین به مسیحیان تعلیم می‌‌دهد که مطیع قوانین مدنی باشند، مگر اینکه در شرایطی خاص، قوانین حکومت برخلاف تعلیم و قانون خدا باشد. در این صورت نه تنها مجاز بلکه مکلف به نااطاعتی هستند. ولی در صورت نااطاعتی، باید پیامدهای قانونی آن را نیز برعهده بگیرند. یعنی اگر پیامد آن زندان بود، باید آماده باشند به زندان بروند. اگر پرداخت جریمه بود، باید بپذیرند و جریمه را پرداخت کنند.
به‌‌علاوه، مسیحیان باید نهایت تلاش خود را برای برقراری عدالت در جامعه بکنند. برای رسیدن به این هدف ممکن است لازم باشد با غیر مسیحیان نیز همکاری کرد. پس مسیحی می‌‌تواند در راستای رسیدن به هدف مشترک یعنی برقراری عدالت با غیرمسیحیان نیز همکاری کند، البته به شرطی که روش‌‌های به کار گرفته شده با اصول ایمان و ارزش‌‌های اخلاقی او در تضاد نباشد. به اعتقاد هنری، استراتژی اصلی کلیسا در ایجاد اصلاحات اجتماعی، تغییر قلب و تولد تازه انسان‌‌هاست. به‌‌علاوه مسیحی اصول سیاسی مقبول خود را از کتاب‌‌مقدس استخراج می‌‌کند و می‌‌کوشد تا بر اساس این اصول برای تغییر و اصلاح جامعه تلاش کند.
هنری در ده سال آخر عمرش دامنۀ اصول اجتماعی و سیاسی قابل استفاده توسط فرد مسیحی را وسیع‌‌تر تلقی می‌‌کند. او بیش از پیش بر لزوم تلاش برای ایجاد تغییرات ساختاری در جامعه، در کنار کوشش برای تبدیل قلب و تولد تازۀ آدمیان، تأکید می‌‌ورزد. همچنین بر آن می‌‌شود که مسیحی می‌‌تواند و باید علاوه بر کتاب‌‌مقدس، به مکاشفۀ عام خدا یعنی آن دسته اصول وجدانی نیز که خدا در قلوب همۀ آدمیان به ودیعت گذاشته است، جهت استخراج اصول اندیشه و عمل سیاسی خود رجوع کند. اما متأسفانه به اندازۀ کافی به این موضوع نمی‌‌پردازد و عمرش نیز کفاف آن را نمی‌‌دهد. امروزه بسیاری از اندیشمندان مسیحی بر این باورند که مسیحی می‌‌تواند و باید به قانون اخلاقی طبیعی یا وجدان عمومی نیز به‌‌عنوان مبنا در اندیشه و عمل اجتماعی و سیاسی خود استناد کند.
در شمارۀ بعدی نظریات دو اندیشمند بزرگ دیگر یعنی فرانسیس شیفر و جان استات را در مورد رابطۀ مسیحیت و سیاست بررسی خواهیم کرد.
 

 

 

[1]  Carl F. H. Henry
 
[2]  Fuller Theological Seminary
 
[3]  Christianity Today
 
[4]  The Most Embarrassing Evangelical Divorce