مسیحیت و روانشناسی/۵
۵ دقیقه
در شمارۀ گذشته، نگاهی گذرا به نحوۀ ارتباط اصول روانشناسی با مفاهیم بنیادی ایمان مسیحی افکندیم. دیدیم که مسیحیت نگرش خاصی در مورد انسان و طبیعت و شخصیت او دارد. با در نظر گرفتن تمام اصول و مبانی روانشناسی و چگونگی کاربرد آن در خدمات روحانی، این سؤال مطرح شد که شبان یا مشاور مسیحی، برای کمک به دیگران و حل مشکلاتشان، باید چه نکاتی را در نظر بگیرد و چه روشی را در پیش گیرد. در دنبالۀ مقاله، به این سؤال پاسخ خواهیم داد.
یک روانشناس مسیحی کسی است که با تکیه بر مفاهیم و اصول بنیادین مسیحیت در مورد انسان و ماهیت او، به درمان و مشاوره میپردازد. با توجه به این چشمانداز، میتوان اصول و روشهای متفاوت روان درمانگری و مشاوره را، تا زمانی که در چارچوب اصول اصلی روانشناسی مسیحی جای میگیرند و یا لااقل تضادی با آن ندارند، مورد استفاده قرار داد. یک روانشناس یا مشاور مسیحی میتواند به مطالعۀ روشها و اصول متفاوت مکاتب مختلف روانشناسی بپردازد و از میان این روشها آگاهانه دست به انتخاب بزند. او میتواند روشهای مختلف از مکاتب مختلف را مورد استفاده قرار دهد و اصطلاحاً روشی "التقاطی" و ترکیبی داشته باشد.
در میان روانشناسان عادی نیز، اگر چه برخی از آنان پیرو یک مکتب خاص روان درمانگری هستند، اما بسیاری از آنان روشهای متفاوتی را بهکار میگیرند و در برخورد با درمانجویان و بیماران مختلف به تناسب موارد متفاوت، روشهای متفاوت را بهکار میبندند. بنابراین هیچ اشکالی ندارد که یک مشاور یا روانشناس مسیحی، روشهای متفاوتی را بهکار بگیرد. اما آیا وی میتواند فقط پیرو یک مکتب خاص درمانگری باشد؟ همانگونه که بیان شد، تا زمانی که یک مکتب روانشناسی در تضاد با مفاهیم بنیادین مسیحیت در مورد انسان و ماهیت او قرار نگیرد، این امر ممکن میباشد.
اما بررسی مکاتب روانشناسی و روان درمانگری مختلف نشان میدهد که هیچ یک از این مکتبها به شکل کامل با مفاهیم اساسی مسیحیت منطبق نیستند و پیروی یک روانشناس مسیحی از یک مکتب خاص، به معنای چشم پوشیدن از مفاهیم بنیادین مسیحیت میتواند باشد. (البته آن گروه از روانشناسان مسیحی که پیرو یک مکتب خاص روانشناسی هستند، بر این باورند که مکتب مورد نظر بیش از مکاتب دیگر به مسیحیت نزدیک است و دلایل و براهین خود را در این مورد ارائه میدهند که البته نگرش ما در این مورد که در سطور فوق بیان شد، متضاد با عقیده این گروه از روانشناسان میباشد.)
شبان یا مشاور مسیحی میتواند از روشهای متفاوت روانشناسی استفاده کند
حال که این نگرش را مطرح ساختهایم که یک شبان یا روانشناس و مشاور مسیحی میتواند از روشهای متفاوت مکاتب مختلف استفاده کند، ممکن است این سؤال مطرح شود که مگر این روشها بر مبنای اصول و مفاهیم بنیادین یک نظریه در مورد طبیعت انسان شکل نگرفتهاند؟ پس چگونه میتوان یک روش مشاوره یا روان درمانگری را جدا از چارچوب نظری مکتبی که این روش در بطن آن بهوجود آمده است، منفک نمود و آیا اصولاً چنین رویهای صحیح میباشد؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت که اولاً در بسیاری از این مکاتب روانشناسی، مفاهیم و حقایقی را میتوان یافت که با مفاهیم اساسی مسیحیت در مورد انسان و طبیعت او همخوانی و تطابق دارند و اگر چه بر این باوریم که هیچ مکتبی به تنهایی در کلیت خود با نگرش مسیحیت در مورد انسان و طبیعت وی منطبق نیست، اما بر این باوریم که در هر یک از این مکاتب، به درجات گوناگون، حقایقی در مورد انسان و طبیعت او بیان شدهاند. برای مثال به نگرش راجرز در مورد پذیرش مراجعهکننده و همدلی و شفقت نسبت به او اشاره کردیم. بنابراین روش درمانیای که بر مبنای این نگرش شکل گرفته است، نکات مشترکی با نگرش مسیحیت در مورد انسان دارد. پس میتوان به سراغ مکاتب مختلفی رفت که عناصری مشترک با مفاهیم بنیادین مسیحیت دارند و روشهای درمانی آنها نیز متناسب با این مفاهیم شکل گرفته است و تضاد کمتری با باورهای بنیادین مسیحیت دارند.
ثانیاً این موضوع را نیز باید مد نظر داشت که بسیاری از روشهای مشاوره و درمان، رابطۀ تنگاتنگی با چارچوب نظری مکتبی که در دامان آن بهوجود آمدهاند ندارند و صرفاً بهعنوان یک تکنیک یا روش درمانی میتوان آنها را بهکار بست و نتیجه گرفت. البته این امر در مورد برخی از روشهای دیگر درمانی صادق نمیباشد. برای مثال روش تداعی آزاد در مکتب روانکاوی عمیقاً در چارچوب مفاهیم نظری مکتب روانکاوی فرویدی ریشه دارد و بدون پذیرش اصول اساسی این مکتب و بدون توجه به مفاهیم بنیادین این مکتب، نمیتوان این روش را بهکار بست.
در بررسی روشهای مختلف مشاوره شبانی و مشاوره مسیحی، مباحث مطرح شده فوق را میتوان به اشکال فوق مشاهده نمود. برای مثال روانشناس مسیحی هوارد کیمبل در روشی که خود آن را "الگوی تجدید نظر شده مشاوره شبانی" مینامد، تکنیکهای مختلف درمانی چون خانواده درمانی، معنی درمانی و روش تحلیل تبادلی را بهکار میگیرد و با توجه به فرد مراجعهکننده و مشکل خاص وی از یک روش خاص استفاده میکند. در برخی دیگر از روشهای مشاوره شبانی تلفیقی از نظریات فروید و راجرز بهکار گرفته میشود. در یکی دیگر از روشهای مشاوره شبانی که "آگاپهتراپی" نام دارد، در کنار کاربرد اصول و روشهای مکاتب مختلف، عمدتاً بر روی روش "واقعیت درمانی" تأکید میشود.
آیا یک مسیحی تولد تازه یافته ممکن است دچار مشکلات جدی روانی باشد و یا از یک بیماری روانی رنج ببرد؟
روشهای مشاوره شبانی دیگری را نیز میتوان مشاهده نمود که تحت تأثیر روشهای درمانیای چون رفتار درمانی، معنی درمانی، شناخت درمانی و روشهای متعدد دیگر هستند و هر یک سعی دارند به اشکال گوناگون و به درجات مختلف، در چارچوب یک نگرش مسیحی، این روشها را بکار گیرند. حال این امر که چقدر در این راه موفقند بحث دیگری است و مستلزم بررسی دقیق و تخصصی هر یک از این روشهای مشاوره شبانی میباشد. اما در مجموع، ملاکی که میتوان در مورد هر یک از این مکاتب مشاوره شبانی بهکار گرفت، همانگونه که گفته شد، این است که این مکاتب تا چه حد به اصول بنیادین مسیحیت در مورد انسان و طبیعت پایبند هستند و تأثیر آنها از مکاتب روانشناسی مختلف نباید بهگونهای باشد که در تضاد با باورهای اصلی مسیحیت قرار گیرند.
همانگونه که اشاره شد، یکی از اصول بنیادین نگرش مسیحیت در مورد انسان این است که انسان موجودی است که تحت سیطره گناه قرار دارد. و تنها فیض الهی قادر است که انسان را از سیطرۀ گناه آزاد سازد. حال ممکن است این سؤال مطرح شود که یک مسیحی که به نجات خدا در عیسی مسیح ایمان آورده و تولد تازه یافته است و فیض الهی در زندگی او توسط عملکرد روحالقدس، دعا، خواندن کلام خدا و مشارکت با ایمانداران جاری میشود، دیگر چه احتیاجی به این روشها و تکنیکهای مشاوره و رواندرمانی دارد؟ یا میتوان این سؤال را مطرح کرد "آیا یک مسیحی تولد تازه یافته ممکن است دچار مشکلات و تنشهای جدی روانی باشد و آیا اساساً ممکن است از یک بیماری روانی رنج ببرد؟"