You are here

مثل قنطارها

Estimate time of reading:

۱۲ دقیقه

(لوقا ۱۹:‏۱۱-۲۸)

در شماره‌های گذشته سلسله مقالاتی را آغاز کردیم در باره تشریح مثل‌های خداوند ما عیسی مسیح در چارچوب تاریخی و فرهنگی‌شان‌. در این شماره به بررسی داستان قنظارها در لوقا باب ۱۹ خواهیم پرداخت‌.

ظهور "تعلیم رفاه و نیکبختی‌" که از این مثل نشأت گرفته‌، مرا بر آن واداشت تا نگاه دقیق‌تری به این داستان بیندازم‌. اگر ما این داستان را از دیدگاه سرمایه‌داری غربی نگاه کنیم‌، ظاهراً گزارشی است از دو تاجر موفق و یک تاجر ناموفق‌. پاداشهایی به آنانی که موفق شده بودند، وعده داده شده بود. منفعت بیشتر، پاداش بزرگتری را وعده می‌داد و یا در ظاهر چنین می‌نمود. در دنیای امروز که دیدگاه مادی‌گرایی فراگستر شده‌، بسیار آسان است که با عینکهای غبار گرفته از چنین دیدگاهی‌، این آیات را بخوانیم‌.

در بعضی از کتابهای مسیحی می‌توان چنین تفسیری یافت‌: پیام این است که "خدا می‌خواهد شما ثروتمند و موفق باشید!" چنین گفته می‌شود که نداشتن یک استخر شنا در خانه‌، یا نداشتن یک قایق و یک ماشین رولزرویس نشانی است از بی‌ایمانی ما. بنا به اعتقاد بعضی از نویسندگان‌، ایمان ما ایمانی است "دوچرخه‌ای‌". به این معنی که اگر ایمان یک دوچرخه را داری‌، همان را خواهی گرفت‌. اما اگر ایمان یک رولزرویس را داشته باشی‌، همان را به‌دست خواهی آورد. مدافعین این تعلیم به دو خادمی اشاره می‌کنند که تبدیل به تاجرین موفقی شدند که عمل آنها ثروت بسیاری به همراه آورد.

در هر حال‌، چنین تفسیری سؤالی به همراه می‌آورد: آیا واقعاً هدف عیسی دفاع از موفقیت و منفعت مادی بود؟ آیا چنین تعبیری با بقیۀ تعالیم و روش زندگی او همگون می‌باشد؟ یقیناً رسولان مسیح چنین برداشت مادی‌گرایانه‌ای از این مثل نداشتند. چون همگی آنان در فقر مردند همانطور که عیسی مُرد!

برای درک صحیح‌، باید مجدداً مضمون این داستان را از دریچۀ فرهنگ شرقی نگاه کنیم‌. این داستان که در انجیل لوقا ذکر شده‌، پس از ملاقات عیسی با زکی‌، بوقوع پیوست‌. عیسی هنوز با زکی بود که این داستان را در هنگام عزیمت به اورشلیم برای شاگردانش تعریف کرد. گروهی به دنبال او وارد اورشلیم می‌شدند با این انتظار که او رهبری را به دست گرفته‌، رومی‌ها را براندازد و پادشاهی خدا را در همان زمان برقرار سازد. لوقا می‌گوید به همین دلیل‌، عیسی مثل قنطارها را تعریف کرد. توجه به این نکته‌، زمینۀ مناسبی برای درک این داستان فراهم می‌سازد.

عیسی با گفتن این مثل‌، زمان برقراری پادشاهی خدا را با شاگردانش در میان گذاشت (لوقا ۱۹:‏۱۱). او در آخرین هفتۀ زندگی خودش بر روی زمین این داستان را تعریف کرد. عیسی به اورشلیم می‌رفت تا به صلیب کشیده شود بنابراین می‌خواست شاگردانش بدانند که چه وقت باید منتظر برقراری پادشاهی خدا شوند. پس او مقصود خود را در قالب داستانی کلاسیک از نجیب‌زاده‌ای که راهی سرزمینی دور می‌شود تا تاج و تخت را بدست آورد و برگردد، بیان می‌کند.

صحنۀ اول‌

عزیمت مرد شریف‌

این داستان موثق و واقعی می‌باشد. پادشاهان اسرائیل از زمان هیرودیس به بعد، می‌بایست برای استقرار پادشاهی خود به روم می‌رفتند تا از قیصر اجازۀ لازم را دریافت دارند. از نظر تاریخی نزدیکترین پادشاه به زمان عیسی‌، ارکلائوس‌، پسر هیرودیس کبیر بود. پس از مرگ پدر در سال ۴ ق.م‌، ارکلائوس به روم رفت تا پادشاهی خود را به تأیید برساند. اما او چنان در اسرائیل مورد تنفر بود که با قیام هیئت نمایندگی پنجاه نفره یهود مواجه شد. آنها اعتراض خود را به اگوستوس اعلام کردند و در نتیجۀ این اعتراض‌، امپراتور فقط نیمی از پادشاهی هیرودیس را به ارکلائوس واگذار نمود. مردم خواهان حکومت ارکلائوس نبودند.

این داستان با ظرافت خاصی برخلاف صحنۀ سیاسی آن زمان‌، شکل می‌گیرد و شاگردان نیز آمادگی درک آن را داشتند. حق قانونی این نجیب‌زاده بود تا پادشاه شود، اما برای دریافت اجازۀ آن می‌بایست به مملکت دوری سفر می‌کرد. او قصد بازگشت داشت‌. این نجیب‌زاده‌، تصویری است از خود عیسی‌. او نیز می‌بایست به "مملکت دوری‌" برود تا پادشاهی کامل خود را دریافت کند و پس از آن باز خواهد گشت‌.

ارباب قبل از سفر ده نفر از خادمین خود را فرا می‌خواند تا دستورات لازم را برای زمان غیبت خود، به آنها دهد. او به هر یک از آنها یک قنطار می‌دهد که برابر بود با حقوق صد روز یک شخص‌، و به آنها دستور می‌دهد تا هنگام بازگشت او، با آن پول تجارت کنند. درک نیت و هدف این نجیب‌زاده مهم است‌، زیرا کلید این مثل را شامل می‌شود. او می‌خواهد خادمینش با آن پول بطور علنی و وفادارانه تجارت کنند و یقین داشته باشند که بازگشت او از سفر حتمی است‌.

این نکته خادمین را با تصمیم‌گیری‌های مهمی روبرو می‌سازد. آیا آنها شهامت تجارت عمومی را خواهند داشت‌؟ بعنوان مثال آیا قادر خواهند بود که مغازۀ فرش فروشی در مرکز اورشلیــم باز کننـد یا این کـار با توجـه بـه محبوبیت کم ارباب‌، ریسک بزرگی به دنبال خواهد داشت‌؟ در خاورمیانه و همینطور در کشورهای مختلف دنیا هر نوع تصمیم‌گیری باید با توجه به شرایط و اوضاع سیاسی حاکم گرفته شود. اگر این خادمین مطابق دستور ارباب رفتار می‌کردند و تجارتی شروع می‌کردند، در صورت بازگشت ارباب بعنوان پادشاه‌، همه چیز به نفع آنها تمام می‌شد. اما اگر حکومت او برانداخته می‌شد، سر و کار خادمین وفادار با مخالفین می‌افتاد.

در دنیا دسیسه‌ها و توطئه‌های سیاسی که به کودتا می‌انجامد، معمولاً زمانی صورت می‌گیرد که رهبر مملکتی در حال دیدار از کشور دیگری است‌. و اغلب آنانی که علناً پشتیبانی خود را از رهبر برکنار شده نشان می‌دهند، جان خود را از دست می‌دهند. در اینجا مسأله مرگ و زندگی بود و حضور داشتن در سمت شخص برنده‌.

خادمین این مثل می‌دانستند که ارباب آنها دارای دشمنانی است که نمی‌خواهند او پادشاه شود. بنابراین دستورات او همچون زمینِ مین‌گذاری شده بود. تنها اطمینانی که آنها داشتند، وعدۀ بازگشت او بود و در ضمن او مبلغ قابل ملاحظه‌ای را در اختیار آنان گذاشته بود تا با آن تجارت کنند. عکس‌العمل آنها گویای طرز تفکر و نظر آنها نسبت به ارباب و بازگشتش برای پادشاهی بود. بنابراین‌، مقصود و هدف این مثل‌، داشتن ثروت مادی نیست بلکه نحوه برخورد خادمین در زمانی است که منتظر بازگشت پادشاه هستند. مقصود این داستان نشان دادن و ظاهر ساختن علنی وفاداری‌، صداقت و تهور واقعی شخص است‌.

یکی از رژیم‌های منفور مملکتی را در نظر بگیرید. تجسم کنید که نخست‌وزیر یا پادشاه آن کشور در حالیکه قصد سفر دارد، رهبران مملکت را فرا می‌خواند و دستورات لازم را برای ادارۀ امور مملکتی به آنها می‌دهد. او آنها را از بازگشت خود مطمئن می‌سازد. از رؤسای مملکت چنین انتظار می‌رود که وفادارانه وظایف خود را انجام دهند و از دیده شدن در ملاء عام در حینی که کارهای تجاری رهبر خود را دنبال می‌کنند، نترسند. تنها آن خادمینی که به ارباب خود اعتماد داشتند و از بازگشت او نیز مطمئن بودند، وفادارانه‌، در غیاب ارباب به خدمت خود ادامه دادند.

این نجیب‌زاده‌، بقدری مورد انزجار مردم کشور خود بود که مردم سعی می‌کردند از پادشاه شدن او جلوگیری کنند. شدت مخالفت را در آیه ۱۴ مشاهده می‌کنیم‌: «... گفتند: نمی‌خواهیم این (شخص‌) بر ما سلطنت کند.» کلمۀ "شخص‌" در متن یونانی جا افتاده است و نشان دهندۀ عدم رضایت کامل مردم نسبت به شخصی است که می‌بایست رهبر آنان شود. عیسی آن را چنین عنوان می‌کند تا نشان دهد که چگونه خود در آینده‌ای نه‌چندان دور، از طرف یهودیان رد و مصلوب می‌شد.

صحنۀ دوم‌

بازگشت نجیب زاده‌

برخلاف انتظار همه‌، این نجیب‌زاده به پادشاهی منصوب می‌شود و به مملکت خود باز می‌گردد. بسیاری از اتباع‌، او را رد کرده و حتی بر سر بازنگشتنش شرط‌بندی کرده بودند. اکنون این داستان به اوج خود رسیده و جو پر انتظاری را ایجاد کرده است‌.

پس از تاجگذاری‌، آن نجیب‌زاده طبق وعده‌ای که داده بود، باز می‌گردد و خادمین خود را احضار می‌کند تا از کم و کیف تجارت در زمان غیبت خود، مطلع شود. آنچه که در وهلۀ اول برای این نجیب‌زاده مهم بود، کیفیت تجارت بود نه منفعت حاصله از آن‌.

نکاتی نظیر: چند روز مغازه را باز کردید و چقدر برای فروش کالا تبلیغ شد؟ با پولی که به شما سپرده شد، چقدر آزادانه تجارت کردید؟ مهم می‌نمود. در بطن اغتشاشات سیاسی‌، ایمان و وفاداری به ارباب‌، مهم‌ترین چیز بود، نه منفعت‌. در مورد دو خادم اول‌، وفاداری آنها در داد و ستد به ثمردهی و موفقیت انجامید.

اولین خادم گزارش خود را مبنی بر سوددهی ده برابر قنطار ارائه می‌دهد. چنین منفعتی از یک سرمایه‌گذاری‌، خارق‌العاده است و وفاداری او برای استفاده از آنچه که در اختیار داشت‌، مورد تشویق قرار گرفت‌. و چون در استفاده از مبلغی کوچک امانتداری خود را به‌اثبات رسانده بود، حکومت بر ده شهر به او محول شد. در این متن‌، به سختی می‌توان ارتباطی با تعلیم کامیابی یافت چون صحبت از اضافه شدن وظایف است و نه پاداش مادی‌.

خادم دوم نیز به همین شکل پنج قنطاری را که سود برده بود تقدیم می‌کند. و او نیز وظیفۀ حکومت بر پنج شهر را نصیب خود می‌سازد. او به اندازۀ کافی جسور و شجاع بود تا آزادانه ارباب خود را با موفقیت خدمت کند.

ولی خادم سوم‌، خبر مأیوس کننده‌ای داشت‌. او یقیناً انتظار بازگشت ارباب خود را نداشت و در نتیجه به مخفی ساختن قنطار داده شده‌، اکتفا کرده بود. بهانه‌ای که این خادم عنوان می‌کند، ترس از ارباب است اما در حقیقت‌، ترس او از ریسکی بود که می‌بایست می‌کرد تا در صورت عدم بازگشت ارباب‌، مبادا رابطۀ او با شخص نجیب‌زاده علنی شود. او اعتمادی به ارباب خود نداشت و در نتیجه سعی کرد تا موقعیت خود را از دست ندهد. او چراغ خود را در زیر چراغدان نگاه داشت تا کسی آن را نبیند. عدم امانت او باعث شد تا آنچه را که از آن پرهیز می‌کرد، نصیب خود سازد یعنی بازندگی و شکست‌.

صحنۀ سوم‌

داوری نجیب‌زاده‌

نجیب‌زاده‌ای که پادشاه شده بود، اکنون داوری خود را بر دو گروه از مردم اعلام می‌کند. اولین شخص خادم ترسوی اوست و دومین گروه‌، شامل دشمنانی می‌شد که مخالف پادشاهی او بودند.

خادم سوم‌، قنطار را در پارچه‌ای می‌گذارد و می‌گوید: «... چونکه مرد تندخویی هستی‌، آنچه نگذارده‌ای برمی‌داری و از آنچه نکاشته‌ای درو می‌کنی‌...» این گفته‌، تهمت بزرگی است‌، مخصوصاً اگر از جانب خادمی صورت گیرد. ارباب چنین پاسخ می‌دهد: «از دهان خودت بر تو فتوا می‌دهم‌!» حتی اگر این امر واقعیت داشت‌، چرا این پول را به صرافان نسپردی‌. از این قسمت چنین فهمیده می‌شود که مبلغ سود نبود که اهمیت داشت بلکه استفادۀ از آن‌، که نشانی بود از امانت و وفاداری خادم نسبت به اربابش‌.

این خادم ساده‌ترین کار را هم نکرده بود زیرا از داشتن نام ارباب بر خود شرمگین بود. جهت باز کردن حساب بانکی‌، می‌بایست نام صاحب پول را عنوان می‌کرد. و این نیز گواهی دیگری است بر اینکه مقصود این مثل موفقیت نیست بلکه وفاداری و امانت‌.

این خادم با تهمتی که به ارباب خود می‌زند، در هر حال محکومیت خودش را به اثبات می‌رساند و صحت این تهمت و یا اشتباه بودن ارزیابی او، هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند. کاملاً واضح است که عیسی نکات مشابهی بین خودش و آن نجیب‌زاده می‌بیند و در نتیجه این ارزیابی کاملاً اشتباه می‌باشد.

به دستور ارباب‌، قنطار آن خادم را می‌گیرند و به صاحب ده قنطار می‌سپارند. اعتراضی که از جانب حاضرین به گوش می‌رسد این است که‌: «او ده قنطار دارد چرا به او بیشتر بدهیم‌؟» این امر از دیدگاه مادی‌گرایی‌، منصفانه بنظر نمی‌رسد، اما از دیدگاه امانتداری و ایستادگی در هنگام غیبت شخصی‌، کاملاً صحیح است‌. کارکنان در مزرعه همان اجرت را دریافت کردند هر چند که به همان تعداد ساعات کار نکرده بودند. آن نیز برخلاف انصاف است‌، اما موضوع این مثل‌ها در مورد پاداش نیست‌. نکتۀ حساس در اینجا این است که آنانی که وفاداری و امانت خود را نسبت به ارباب حفظ کنند، وظایف بیشتری به آنها محول خواهد شد. اما آنانی که وفادار نماندند، آنچه را نیز که از آن خود می‌دانند، از ایشان گرفته خواهد شد.

و بالاخره‌، داوری‌ای هست بر آنانی که نمی‌خواستند این نجیب‌زاده بر ایشان حکمرانی کند. یکی از نخست‌وزیران برکنار شده را در نظر بگیرید که در اثر یک کودتای موفق از مقام خود خلع شده است‌. چه مصیبتی در انتظار آنانی خواهد بود که در جهت خلع او کوشیده بودند. این نکتۀ اوج‌، آیۀ پایانی مثل می‌باشد.

موضوعات این مثل‌

نکتۀ اول‌: پادشاهی خدا به‌زودی نخواهد آمد. عیسی برای مدتی از ما جدا خواهد شد. او پادشاهی خود را برقرار خواهد کرد و یقیناً باز خواهد گشت‌. در این وقفۀ بوجود آمده‌، او از ما انتظار وفاداری دارد. عیسی از ما جدا می‌شود و تا هنگام بازگشتش به پادشاهی منصوب نخواهد شد. هنگام ورود مظفرانۀ عیسی به اورشلیم‌، تمایل شدید مردم را می‌بینیم که می‌خواستند او را پادشاه سازند. اما عیسی با تعریف این داستان‌، نشان می‌دهد که تا زمانی که از ما جدا نشود و باز نگردد، نمی‌تواند به‌عنوان پادشاه برگزیده شود.

نکتۀ دوم‌: مردمی که او می‌باید بر آنان حکمرانی کند، او را رد خواهند کرد و نتیجتاً داوری انتظارشان را خواهد کشید. این نکته‌، اخطار شدیدی است به شنوندگانی که خصومتی با عیسی دارند.

نکته سوم‌: هدایا یا امانت‌هایی از طرف آن پادشاهی برای آن دوران وقفه به انسان عطا شده است‌. پیش از عزیمتِ آن نجیب‌زاده‌، او امانتی به خادمین خود داد که ضمانتی است دال بر بازگشت عیسی‌. وظیفه‌ای که به عهدۀ ما گذاشته شده این نیست که موفقیت و یا سود زیاد به دست بیاوریم‌، بلکه به او وفادار باشیم‌. خادم اول با ده برابر سود و خادم دوم با پنج برابر سود مورد ستایش ارباب قرار گرفتند. اگر سومی هم سرمایه خود را به دو برابر می‌رساند، از او نیز قدردانی بعمل می‌آمد. بنابراین این مثل شاگردان را مورد تشویق قرار می‌دهد تا بدون هیچ شرمی سرسپردگی خود را به مسیح در برداشتن نام او و همکار بودن با او نشان دهند. وفادار ماندن به او در هنگام غیبتش‌، با خطر همراه است‌.

الهیات کامیابی‌

مثل قنطارها هیچ اشاره‌ای به موضوع کامیابی و رفاه نمی‌کند. بسیاری از افرادی که معتقد به "وفور نعمت‌" هستند، به زمینه و متن این مثل بی‌توجه بوده‌اند. بخش اعظم این تعلیم‌، با تعالیم و زندگی خود عیسی و شاگردانش در تناقض است‌. هیچ یک از آنها ثروتی نداشت و موفقیتی نیز در زندگی دنیوی کسب نکردند.

از آنجا که نکتۀ اصلی این مثل تنها موفقیت نیست بلکه نحوه وفاداری و ثمردهی ما، در این زمان که مسیح از ما جداست‌، سؤالی که می‌توانیم از خود بکنیم این است که‌: "ما چقدر نسبت به مسیح وفادار هستیم‌؟"

 ترجمه