صداقت در گفتار و پرهیز از مقابله به مثل!
۱۹ دقیقه
تأملی در زمینه موعظه بالای کوه
بخش یازدهم
در شمارههای قبل دیدیم که عیسی در مقابل برداشتهای نادرست علمای دینی یهود از احکام شریعت، آنتیتزهایی عنوان کرد. تا اینجا سه آنتیتز را مورد بررسی قرار دادیم، آنتیتز در مورد خشم، شهوت، و طلاق. در این مقاله، دو آنتیتز دیگر را در زمینه صداقت گفتار و انتقام را بررسی خواهیم کرد. لازم به تذکر است که مطالب این مقاله، خلاصهای است از متن اصلی کتاب جان استات.
صداقت در گفتار (آیههای ۳۳ تا ۳۷)
رابیهای یهود نه فقط در نگرششان نسبت به مسأله طلاق تساهل بهخرج میدادند و آن را بر مردم آسان میگرفتند، در تعالیمشان در مورد سوگند نیز همین حالت را داشتند. باز این نمونهای دیگری است از تفسیر انحرافیشان از کتب عهدعتیق، تا بدینوسیله اطاعت از آن را برای مردم سهل سازند. ما باید نخست به شریعت موسی توجه نماییم، بعد از آن، به تعبیر انحرافی فریسیان، و در آخر، به مفهوم و کاربرد واقعی این حکم از شریعت، آنگونه که عیسی بر آن تأکید داشت.
باز شنیدهاید که به اولین گفته شده است که قسم دروغ مخور، بلکه قسمهای خود را به خداوند وفا کن!
عبارت بالا نقلقولِ دقیقِ هیچیک از احکام موسی نیست. اما در عین حال، خلاصۀ درستی است از چندین حکم عهدعتیق که بر کسانی که سوگندی یاد میکنند یا نذری مینمایند، واجب میسازد که به آن وفا کنند. شخصی که چنین سوگندی یاد میکرد، در واقع خدا را شاهد بر گفتۀ خویش میگرفت و در صورت شکستن سوگند، مجازات او را بر خود میطلبید. موسی بارها بر زشتی سوگندِ دروغ تأکید گذارده، و وفا به عهد و قَسَم به خدا را وظیفهای بس مهم شمرده است (خروج ۲۰:۷؛ لاویان ۱۹:۱۲؛ اعداد ۳۰:۲؛ تثنیه ۲۳:۲۱).
حتی قرائت سطحی این احکام، مقصودشان را کاملاً روشن میسازد. هدف آنها منع انسان از ادای سوگند دروغ است، یعنی قسم خوردن و بعد شکستن آن. اما فریسیانِ شریعتمدار بر روی این مُنهیات و ممنوعیتها آنقدر کار کردند تا محدودیتهایی برای این احکام تعیین کنند تا از سنگینی آنها بکاهند. به این منظور، توجه مردم را از خودِ سوگند و ضرورت رعایت آن منحرف کرده، آن را فقط معطوف ساختند به فرمولی که برای ادای سوگند بهکار میرفت. بهطور خلاصه میگفتند که دستور خدا در خروج ۲۰:۷ این است که از نام خدا استفاده نکنیم. پس اگر سوگندی یاد کردیم که در آن نام خدا برده نشده، اگر آن را شکستیم گناه نیست. اما آن سوگندهایی که بهنام خداوند ادا شده، لازمالاجرا است. شهادت دروغ و دروغگویی نیز بلااشکال است چرا که از نام خدا در آنها استفاده نمیشود.
عیسی در یکی از "وای"های خود، فریسیان را "راهنمایان کور" نامید و این نوع سفسطهبازیها را تقبیح فرمود. گفتار او در انجیل متی ۲۳:۱۶-۲۲ چنین آمده است:
وای بر شما ای راهنمایان کور که میگویید هر که به هیکل قسم خورَد باکی نیست، لیکن هر که به طلای هیکل قسم خورَد، باید وفا کند. ای نادانان و نابینایان، آیا کدام افضل است؟ طلا یا هیکلی که طلا را مقدس میسازد؟ و هر که به مذبح قسم خورَد باکی نیست، لیکن هر که به هدیهای که بر آن است قسم خورَد، باید ادا کند. ای جهال و کوران، کدام افضل است؟ هدیه یا مذبح که هدیه را تقدیس مینماید؟ پس هر که به مذبح قسم خورَد، به آن و به هر چه بر آن است قسم خورده است. و هر که به هیکل قسم خورد، به آن و به او که در آن ساکن است، قسم خورده است. و هر که به آسمان قسم خورَد، به کرسی خدا و به او که بر آن نشسته است، قسم خورده باشد.
تعلیم خداوند ما در موعظه بالای کوه نیز شبیه به تعلیم او در آیات فوق است. بخش دومِ آنتیتز او، که در آن تعلیم خود را در نقطۀ مقابل تعلیم رابیها قرار میدهد، چنین است:
لیکن من به شما میگویم هرگز قسم مخورید، نه به آسمان زیرا که عرش خداست، و نه به زمین زیرا که پایانداز اوست و نه به اورشلیم زیرا که شهر پادشاه عظیم است، و نه به سر خود قسم یاد کن، زیرا که مویی را سفید یا سیاه نمیتوانی کرد. بلکه سخن شما بلی، بلی، و نی، نی باشد، زیرا که زیاده بر این از شریر است.
مقصود عیسی این است که هرچقدر هم تلاش کنید، محال است که بتوانید در یک سوگند، خدا را بهکلی نادیده بینگارید، چرا که جهان از آن خداست و نمیتوانید خدا را از آن کنار بگذارید. اگر به "آسمان" سوگند یاد کنید، کرسی خداست؛ اگر به زمین قسم خورید، پایانداز اوست؛ اگر به اورشلیم سوگند بخورید، آن شهر پادشاه عظیم است. حتی اگر به سر خود قسم بخوری، البته سر خودت است و از آن دیگری نیست، اما باز آن هم خلقت خداست و تحت سلطۀ اوست.
بنابراین، سوگند با هر فرمولی که یاد شود، لازمالاجرا است. اگر چنین است، مقصود واقعی حکم الهی این است که ما باید به عهد خود وفا کنیم و به سخن خود عمل نماییم. در این صورت، سوگند اساساً غیرضروری میشود. به همین جهت مسیح فرمود که هرگز قسم مخورید (آیه ۳۴)، بلکه اگر میگویید نه، منظورتان واقعاً نه باشد، و اگر میگویید بله، منظورتان واقعاً بله باشد (آیه ۳۷). هر چیزی بیش از این از شرارت است، یا از شرارت دل فریبکارمان، یا از شرارت شیطان که عیسی او را دروغگو و پدر دروغگویان نامید (یوحنا ۸:۴۴). اگر طلاق ناشی از سنگدلی انسان است، قسم خوردن ناشی از نادرستی اوست. هم طلاق و هم قسم خوردن در شریعت "مجاز" شمرده شده، اما هیچیک از سوی خدا بهصورت "حکم" نشده است (تثنیه ۲۳:۲۲)! هیچیک نمیبایست در زندگی انسان ضرورت بیابد!
در اینجا دو سؤال ممکن است در ذهن مطرح شود. نخست اینکه اگر سوگند یاد کردن منع شده، چرا خدا خودش در کتابمقدس سوگند خورده است؟ (ر.ش. به پیدایش ۲۲:۱۶ و عبرانیان ۶:۱۳-۱۸). در پاسخ به این سؤال، باید بگوییم که مقصود خدا از سوگند یاد کردن، مطلقاً عدم اعتبار و معتمد نبودن خودش نبود، بلکه بیایمانی ما بود.
دوم، اگر سوگند یاد کردن منع شده، آیا این ممنوعیت مطلق است؟ برای مثال، مسیحیان در اجرای این فرمایش مسیح، نباید هیچگاه سوگندنامهای را در دفاتر حقوقی امضا کنند، یا در دادگاهها سوگند یاد کنند؟ فراموش نکنیم که خودِ عیسی نیز وقتی در مقابل قَسَمِ کاهن اعظم قرار گرفت که پرسید: «تو را به خدای حی قسم میدهم ما را بگوی که تو مسیح پسر خدا هستی یا نه»، قَسَم او را حرمت کرد و سکوت خود را شکست و به او پاسخ داد. آنچه که عیسی در تعلیم خود بر آن تأکید میگذارَد، این است که مردمانِ درستکار برای اثبات صدق گفتار خود، نیازی به توسل به سوگند ندارند؛ اما منظور این نیست که اگر مقامات حکومتی خواستار سوگند باشند، ایشان باید از این امر سر باز زنند.
قسم خوردن چیزی نیست جز اعتراف به نادرستی خودمان. چه ضرورتی دارد که گفته یا وعدۀ خود را با انواع سوگندها بیاراییم. دلیلش این است که میدانیم گفتۀ ما بهتنهایی قابل اعتماد نیست! مسیحیان باید منظور خود را بیان کنند، و آنچه بیان میکنند باید عین منظورشان باشد.
قسم خوردن چیزی نیست جز اعتراف به نادرستی خودمان. چه ضرورتی دارد که گفته یا وعدۀ خود را با انواع سوگندها بیاراییم؟ دلیلش این است که میدانیم گفتۀ ما بهتنهایی قابل اعتماد نیست! مسیحیان باید منظور خود را بیان کنند، و آنچه بیان میکنند، باید عین منظورشان باشد. گفتار بیتکلف ما باید که کافی باشد، "بله" یا "نه". و اگر یک کلمۀ تکهجایی کافی است، چرا بیهوده نیروی خود را با کلمات اضافی هدر دهیم؟
پرهیز از مقابله به مثل (۳۸-۴۲)
شنیدهاید که گفته شده است «چشمی به چشمی و دندانی به دندانی»؟ لیکن من به شما میگویم با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخسارۀ تو طپانچه زند، دیگری را نیز بهسوی او بگردان، و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار، و هرگاه کسی تو را برای یک میل مجبور سازد، دو میل همراه او برو. هر کس از تو سؤال کند، بدو ببخش و از کسی که قرض از تو خواهد، روی خود را مگردان.
بخشی از تعالیم شفاهی رابیها که عیسی در اینجا نقل قول فرموده، مستقیماً برخاسته از شریعت موسی است. نباید فراموش کرد که شریعت موسی، هم شامل مقررات مدنی بود و هم اخلاقی. بهعنوان مثال، باب ۲۰ خروج، شامل دهفرمان است (که چکیدۀ تمام احکام اخلاقی میباشد). اما بابهای ۲۱ تا ۲۳از کتاب خروج، شامل دستورالعملهایی است که در آنها کاربرد عملی ده فرمان موسی در جنبههای مختلف زندگی اجتماعی ملتِ نوپای اسرائیل قید شده است. در این بابها موقعیتهای مختلف دعاوی افراد مورد بررسی قرار گرفته و بر خسارات وارده به شخص یا اموال او تأکید شده است. در فرایند چنین مقرراتی است که برای مثال، این کلمات را میخوانیم: "اگر مردم جنگ کنند... و اذیتی دیگر حاصل شود، آنگاه جان به عوض جان بده و چشم بهعوض چشم و دندان بهعوض دندان و دست بهعوض دست و پا بهعوض پا، و داغ بهعوض داغ و زخم بهعوض زخم، و لطمه بهعوض لطمه" (خروج ۲۱:۲۱-۲۵).
از مضمون متن کاملاً روشن است که احکامی نظیر این، دستورالعملهایی بود مخصوص داوران یا قضات قوم اسرائیل. این امر در تثنیه ۱۹:۱۷ و ۱۸قید شده است. این احکام را قصاص مینامند که هدفشان بنا نهادنِ اساس عدالت و انصاف، تعیین کیفر متخلف، و محدود کردن دیهِ قابل پرداخت به مظلوم به مقداری دقیق و نه بیش از آن بوده است. بنابراین، نقش آنها، تعریف عدالت و تعیین حدود انتقام بود. درضمن، مانع میشد که اجرای قانون به دست افراد بیفتد و مخاصمات خانوادگی موجب انتقامگیریهای ویرانگر گردد.
اما کاتبان و فریسیان اصول مربوط به قصاص را از محدودۀ محکمههای قضایی (جایی که این احکام حقاً میبایست جاری شود)، به محدودۀ روابط شخصی انتقال داده بـودند (یعنی بــه حـوزهای که ایـن احکــام بـدان تعلــق نداشت).
ایشان میکوشیدند از این احکام برای توجیه انتقام شخصی سود جویند، گرچه شریعت این امر را بهروشنی منع کرده بود: «از ابنای قوم خود انتقام مگیر و کینه مورز» (لاویان ۱۹:۱۸).
عیسی در پاسخ خود، اصل قصاص را نفی نمیکند، چرا که اصلی است درست و واقعی. کمی بعد در همین موعظه، خودِ عیسی آن را به این شکل بیان فرمود: «حکم مکنید تا بر شما حکم نشود» (متی ۷:۱)؛ تمام تعالیم او در مورد واقعیت هولناک داوری الهی در آخرت نیز بر شالودۀ اصل قصاص استوار است. آنچه که عیسی در آنتیتز خود بر آن تأکید میگذارد، این بود که این اصول به محاکم قضایی و نهایتاً به مسند داوری الهی تعلق دارد، و نباید در روابط شخصی ما بهکار برده شود. روابط شخصی ما باید بر پایۀ محبت استوار باشد، نه بر پایۀ عدالت قضایی. وظیفۀ ما نسبت به آنانی که به ما خطا میورزند، مقابله به مثل و انتقامگیری نیست، بلکه پذیرش بیعدالتی بدون فکر انتقام یا جبران خسارت میباشد: «با شریر [یعنی با بدکار] مقاومت مکنید» (آیه ۳۹).
اما معنا و مفهوم این فراخوان به عدم مقاومت چیست؟ ما در مقابل چه کسی یا چه چیزی نباید مقاومت کنیم؟
ما همواره ترغیب شدهایم که با شیطان مقاومت کنیم. پولس و پطرس و یعقوب، رسولان خداوند، همه میگویند که با بزرگترین مظهرِ "شریر" یعنی شیطان که همۀ نیروهای شرارت تحت سلطۀ اوست، مقاومت کنیم. پس چگونه ممکن است که عیسی از ما خواسته باشد که با "شریر" مقاومت نکنیم؟ نخستین کلید درک درست این تعلیم، توجه به این نکته است که کلمۀ یونانی to ponero (شریر) در اینجا مذکر است و نه خنثی. آنچه که نباید با آن مقاومت کنیم، شرارت در حالت کلی، شرارت در حالت انتزاعیاش، یا "شریر" به معنی شیطان نیست، بلکه دعوت شدهایم که با شخص شریر و بدکار مقاومت نکنیم.
عیسی منکر این نیست که چنین شخصی شرور است. عیسی نه از ما خواسته که او را شریر ندانیم، و نه اینکه شرارتش را نادیده بگیریم. آنچه او از ما خواسته این است که مقابله به مثل نکنیم. به قول ترجمه مژده برای عصر جدید، "به کسی که به تو بدی میکند، بدی نکن."
چهار مثال کوچک که عیسی در پی این گفتار خود بیان فرمود، همه کاربردهای اصلِ عدم مقابله به مثل در مسیحیت بوده، مشخصکنندۀ گسترۀ آن در موقعیتهای مختلف زندگی میباشد. در هر یک، انسانهایی تصویر شدهاند که به نحوی از انحاء شریرند و میکوشند به فرد مسیحی لطمه وارد کنند، یکی با سیلی زدن به گونهاش، دیگری با طرح دعوایی حقوقی علیه او، یکی با خواستهای زورگویانه، و یکی دیگر با درخواست کمک مالی. در هر چهار موقعیت، عیسی فرمود که وظیفۀ مسیحیمان این است که حس انتقامجویی خود را طوری مهار بزنیم که حتی به شخص شریر اجازه دهیم ستم خود را دو برابر کند.
مثالهای عیسی و الگویی که بهجا گذاشت، تصویری از شخصی ضعیف بهدست نمیدهد که قادر به مقاومت نباشد، بلکه تصویر فردی نیرومند را تصویر میکند که جنان بر نفس خود مسلط است و چنان محبتی نسبت به دیگران دارد که از هر گونه مقابله به مثل خودداری میکند.
عیسی خودش نخستین کسی بود که به این اصل عمل کرد. او گذاشت تا مأموران کاهن اعظم و سربازان رومی، آنچه میخواهند با او انجام دهند. اسپرجان (واعظ مشهور باپتیست، در قرن نوزدهم-م) نیز بهگونهای تکاندهنده میگوید: "وقتی مردمان بدکار چکش میشوند، ما باید سندان شویم."
بله، اما سندان یک چیز است و کفش پاککنی چیزی دیگر. مثالهای عیسی و الگویی که بهجا گذاشت، تصویری از شخصی ضعیف بهدست نمیدهد که قادر به مقاومت نباشد، بلکه تصویر فردی نیرومند را ترسیم میکند که چنان بر نفس خود مسلط است و چنان محبتی نسبت به دیگران دارد که از هرگونه مقابله به مثل چشمپوشی میکند. این همان حالتی است که عیسی در محاکمۀ خود در شورا در مقابل کاهن اعظم نشان داد.
در چهار مثالی که عیسی آورد، هدفش تأکید و روشن ساختن یک اصل کلی است که آن همانا اصلِ محبت است، محبتِ ایثارگرانۀ کسی که وقتی قلبش جریحهدار میشود، حس انتقامجویی خود را ارضاء نمیکند، بلکه بهجای آن، به سعادت غایی شخص مقابل و جامعه میاندیشد، و واکنشهای خود را بر اساس آن تنظیم میکند.
اما یگانه حد و مرز برای بزرگواری مسیحی، حد و مرزی است که محبت تعیین میکند. برای مثال، پولس رسول یک بار با پطرس رو در رو "مقاومت کرد" (در یونانی همان کلمهای بهکار رفته که در متی ۵:۳۹ استفاده شده است). رفتار پطرس نادرست بود. او با قطع مشارکتش با غیریهودیان، بر خلاف پیام انجیل رفتار کرده بود. آیا پولس این کار را نادیده گرفت و گذاشت که پطرس به روش نادرستش ادامه دهد؟ نه! او با پطرس مقاومت کرد، و در ملأ عام او را ملامت نمود، و نادرستی عملش را علناً اعلام کرد. من عقیده دارم که باید رفتار پولس را بهعنوان تجلی راستین محبت مورد دفاع قرار دهیم. زیرا از یک سو، در او هیچ خشم و نفرت شخصی نسبت به پطرس دیده نمیشد (رفتار او با پطرس اهانتآمیز نبود)؛ و از سوی دیگر، در او محبت عمیقی نسبت به انجیلی که پطرس نفیاش کرده بود و نیز نسبت به غیریهودیانی که پطرس مورد اهانت قرار داده بود، موج میزد (غلاطیان ۲:۱۱-۱۴).
بعضی این عبارت آشنای ترجمۀ سنتی را که میفرماید «با شریر مقاومت مکنید»، بهمعنی صلحطلبی مطلق و پرهیز از هرگونه استفاده از قدرت در هر شرایطی دانستهاند. یکی از نمونههای بارز چنین پندار نادرستی، ماجرای آن "قدیس نادان" است که لوتر تشریح کرده "که حشرات از سر و کولش بالا میرفتند و میگزیدندش، اما او بهخاطر همین آیه، حاضر نبود یکی از آنها را بکشد، چون میپنداشت باید رنج ببرد اما با شریر مقاومت نکند!"
نمونه دیگری در این زمینه که هم معروف است و هم بسیار افراطی، لئون تولستوی، نویسنده و مصلح اجتماعی قرن نوزدهم روسیه میباشد. که در کتابش بهنام "اعتقادات من" (۱۸۸۴)، بر اساس درک خود از موعظه بالای کوه و اصل «با شریر مقاومت مکنید»، وجود هر نوع دادگاه و پلیس و ارتش را نادرست و غیرضروری میپندارد. بهنظر او، اگر روزی بشر احکام مسیح را اطاعت کند، "همه برادر خواهند بود، و هر کس با دیگران در صلح و آرامش بهسر خواهد برد... در آن زمان است که میتوان گفت که ملکوت خدا فرا رسیده است... حتی آنانی که مجرم و دزد خوانده میشوند... نیکی را دوست میدارند و همچون من از بدی منزجرند. وقتی آنان از طریق تعلیم و رفتار مسیحیان، مشاهده کنند که این اشخاصِ ملایم و مهربان زندگی خود را وقف خـدمت بـه دیگران کردهانـد، محال است کـه آنقدر فاقد شعور باشند که همان افرادی را که خدمتشان میکنند، از خوراک محروم کنند یا بکشند."
کسی که عمیقاً تحت تأثیر نوشتههای تولستوی قرار داشت، گاندی بود. او سیاست "ساتیاگراها" را مطرح ساخت، یعنی "نیروی راستی"، یعنی پیروزی بر دشمن به مدد نیروی راستی و "با ارائۀ الگویی از تحمل داوطلبانۀ رنج". در حکومت کامل و بینقصی که او در نظر داشت، گرچه پلیس میبایست وجود داشته باشد، اما بهندرت میبایست به زور متوسل شود؛ مجازات میبایست خاتمه یابد؛ زندانها میبایست بَدَل به مدارس گردد؛ و میانجیگری جای دعاوی حقوقی را بگیرد.
ژاک الول، جامعهشناس معروف، در زمینۀ توصیههای گاندی چنین اظهار نظر کرده است: "یک عامل اساسی در توفیق گاندی، مردمی بودند که درگیر ماجرای او بودند. این مردم را از یک سو، هندیهایی تشکیل میدادند که قرنها دغدغه تقدس و روحانیت را داشتند... مردمی که بهطور استثنایی قادر به درک و پذیرش پیامش بودند. و از سوی دیگر مردم انگلستان بودند که خود را رسماً مسیحی معرفی میکردند و نمیتوانستند در مقابل موعظه گاندی در مورد عدم خشونت بیتفاوت بمانند. اما اگر گاندی در روسیۀ سالهای ۱۹۲۵ یا آلمانِ ۱۹۳۳ زندگی میکرد، نتیجۀ کارش بسیار ساده میبود: بعد از چند روز، او را دستگیر میکردند و دیگر کسی چیزی در بارۀ او نمیشنید."
علت اصلی عدم موافقت ما با تولستوی و گاندی بر سر این نیست که نظرات ایشان غیرواقعبینانه هستند، بلکه بر سر این است که آنها بر خلاف کتابمقدس میباشند. ما نمیتوانیم حکم مسیح - «با شریر مقاومت مکنید» - را ممنوعیتی مطلق در استفاده از هر نوع قدرت و نیرویی تلقی کنیم (از جمله نیروی پلیس)، مگر اینکه اعتقاد داشته باشیم که مطالب کتابمقدس ضد و نقیض است و اینکه رسولان نیز گفتۀ عیسی را درست درک نکردند. عهدجدید تعلیم میدهد که حکومت یک نهاد الهی است که رسالتش (از طریق مأمورینش) از یک طرف، مجازات خطاکاران است (یعنی "مقاومت با شریر" با مجازاتی متناسب با خطایش)، و از سوی دیگر، تشویق درستکاران (رومیان ۱۳:۱-۷).
اما از این حقیقتِ مکشوف نمیتوان برای توجیه خشونت رژیمهای ستمگر حاکم بر ممالک استفاده کرد. این حقیقت که حکومتها را خدا مقرر فرموده، دلیل نمیشود که آنها از سوءاستفاده از قدرتشان محفوظ بمانند و عامل دست شیطان نگردند.
نکتهای که میکوشم روشن سازم این است که وظایف و خدمات حکومت کاملاً با وظایف فرد تفاوت دارد. وظیفۀ فرد در قبال خطاکار را پولس رسول در آیات پایانی باب دوازدهم از رساله رومیان تشریح کرده که طبق آن شخص باید بدی را با نیکی تلافی کند و انتقام خود را به خدا بسپارد. حکم پولس برای پرهیز از انتقام، به این علت نیست که سزا دادن نادرست است، بلکه به این علت است که این کار جزو اختیارات خدا است، نه انسان. خداوند میفرماید: «انتقام از آن من است.» ارادۀ خدا این است که در دورۀ حاضر، غضب یا انتقام خود را از طریق محاکم قضایی جاری سازد (همانطور که پولس در ادامه بحثش، در رومیان باب ۱۳ بیان میدارد)؛ و در نهایت نیز در روز داوری آن را بهطور کامل به اجرا در خواهد آورد.
این تفاوت میان وظیفۀ فردی و وظیفۀ اجتماعی یک مسیحی، قطعاً در همگی ما تنشی دردناک بهوجود میآورد، خصوصاً چونکه همۀ ما در سطوح مختلف هم در مقام یک فرد مسیحی قرار داریم، و هم در مقام شهروند یک حکومت؛ در نتیجه درگیر هر دو وظیفه میباشیم. بهعنوان مثال، اگر شبی دزدی به خانه من دستبرد بزند و من هم او را بگیرم، قطعاً وظیفهام این خواهد بود که او را بنشانم و به او خوراک و نوشیدنی بدهم، و در همان حال، به پلیس نیز تلفن بکنم.
مهمتر از همه این است که محبت یگانه نیرویی است که میتواند دشمن را تبدیل به دوست کند، زیرا قدرتی خلاق و رهاییبخش بهوجود میآورد.
برای جمعبندی تعلیمی که در این آنتیتز نهفته است، باید گفت که عیسی اجرای عدالت را منع نکرد، بلکه ما را برحذر داشت که اجرای قانون را در دست خود نگیریم. قانون قصاص "چشمی به چشمی" اصلی است عادلانه متعلق به دادگاهها. در زندگی شخصی، نه فقط باید از هرگونه مقابله به مثل در گفتار و عمل رها باشیم، بلکه از هر نوع خشم و غیظ نیز باید آزاد باشیم و داد خود را به داور عادل بسپاریم (اول پطرس ۲:۲۳).
تنها کسی که میشناسم که این تعلیم را در چارچوب پدیدههای دنیای مدرن بیان داشته، مارتین لوتر کینگ میباشد (کشیش سیاهپوست آمریکایی، ۱۹۲۹-۱۹۶۸، که علیه تبعیض نژادی در آمریکا مبارزه کرد و پس از کسب پیروزیهایی چشمگیر، سرانجام ترور شد-م). او از گاندی خیلی بیش از آن آموخت که گاندی از تولستوی آموخته بود، گرچه بهنظر من، تعالیم مسیح را از هر دوِ آنها بهتر درک کرده بود. جای هیچ شکی نیست که لوتر کینگ چه زحمات ناعادلانهای را متحمل شد. دکتر بنجامین مِیز در مراسم خاکسپاری او، این زحمات را اینچنین برشمرد:
"اگر انسانهایی بر روی زمین بوده باشند که معنی رنج را دانسته باشند، کینگ قطعاً یکی از آنها بوده است. در خانهاش بمبی منفجر کردند؛ بهمدت سیزده سال، هر روز در معرض تهدید مرگ قرار داشت؛ غیرمنصفانه محکوم به کمونیستی شد؛ متهم به دروغگویی گردید...؛ یکی از همنژادانش او را با چاقو مضروب ساخت؛ در تالار یک هتل بهشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت؛ بیش از بیست بار به زندان افتاد؛ گاه در اثر خیانت دوستان عمیقاً اندوهگین میشد. با اینحال، این مرد هیچ کینهای در دل خود، و هیچ تلخیای در روح خود، و هیچ حس انتقامی در فکر خود نگاه نمیداشت؛ او به گوشه و کنار دنیا سفر کرد و پیام عدم خشونت و قدرت رهاییبخش محبت را موعظه کرد."
یکی از تکاندهندهترین موعظههای او که بر اساس متی ۵:۴۳-۴۵ تهیه شده بود، "محبت به دشمنان" نام دارد. او در تلاش خود برای پاسخگویی به این سؤال که مسیحیان چرا و چگونه باید محبت کنند، شرح میدهد که چطور "نفرت با ایجاد خشونت، نفرت بیشتری را سبب میشود، نفرتی که هم برای خودِ شخص و هم برای طرف مقابل زیانبار است. اما مهمتر از همه این است که محبت یگانه نیرویی است که میتواند دشمن را تبدیل به دوست کند، زیرا قدرتی خلاق و رهاییبخش بهوجود میآورد." او این نوع محبت را در مورد بحران نژادی در ایالات متحده بهکار بست. سیاهان آمریکا به مدت بیش از سه قرن متحمل ستم، سرخوردگی، و تبعیض شده بودند. اما لوترکینگ و یارانش مصمم بودند که "نفرت را با محبت پاسخ گویند". فقط در این صورت بود که میتوانستند هم آزادی خود را بهدست آورند، و هم نظر مساعد ستمکاران خود را؛ فقط در این صورت بود که به گفتۀ خودش، "پیروزی ما پیروزی مضاعف خواهد بود."
ترجمه و تلخیص: آرمان رشدی