You are here

سیر اندیشه‌ در دنیای الهیات مسیحی‌/۶

Estimate time of reading:

۵ دقیقه

 

قرون وُسطی‌ (۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی‌) - بخش ششم

 

دوره زمانی ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ میلادی‌

در شماره گذشته‌، آخرین بخش از دورۀ پدران کلیسا را از نظر گذراندیم‌. از این شماره‌، به بررسی سیر اندیشۀ الهیاتی‌، بین سالهای ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی خواهیم پرداخت‌. اما پیش از ورود به این دورۀ زمانی‌، باید شرح دهیم که چرا به دوره زمانی میان سالهای ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ میلادی نمی‌پردازیم‌. واقعیت این است که در این دورۀ زمانی‌، کلیسا کارهای بزرگی انجام داد. ایمان مسیحی در تمام اروپا گسترش یافت‌، صومعه‌ها در نقاط مختلف تأسیس گردید، و جامعه‌ای کاملاً مسیحی در اروپا بوجود آمد. اما نه مبشرین‌، نه راهب‌ها و نه پیشوایان جامعه مسیحی‌، هیچ یک به تدوین الهیات نپرداختند. مشخصه مهم این دوره‌، اشاعه و حفظ الهیاتی بود که پدران کلیسا تدوین کرده بودند، الهیاتی که در غرب توسط آگوستین و در شرق توسط پدران کپَدوکیه‌ای تدوین شده بود.

یکی از علل این امر شاید این باشد که الهیاتی که این پدران تدوین کردند، بسیار دقیق بود؛ دیگر اینکه برای اشاعه اعتقادات مسیحی‌، نیاز به الهیاتی ثابت بود و نه مناقشات بر سر الهیات‌. درضمن‌، سقوط امپراطوری روم نیز باعث وقفه در تفکرات الهیاتی و فلسفی گردید.

چرا اندیشه مسیحی در قرون وسطی باز به حرکت افتاد؟

در تمام طول این بخش از قرون وسطی یعنی سالهای ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی‌، تحولات مهمی در اندیشۀ مسیحی رخ داد. یکی از علل مهم این امر، تثبیت وضع اقتصادی اروپا و در نتیجه‌، فعالیت جدی‌تر دانشگاهها در شهرهایی نظیر پاریس‌، باسل و آکسفورد بود. این دانشگاهها معمولاً دارای چهار دانشکده یا چهار رشته بودند که عبارت بودند از دانشکده‌های هنر، الهیات‌، پزشکی و حقوق. یکی دیگر از علل از سرگیری حرکت اندیشۀ مسیحی‌، کشف و اشاعۀ فلسفۀ ارسطو در اروپا و آغاز نهضت فرهنگی رُنسانس بود که توجه وافری به آثار کلاسیک و باستانی یونان و روم داشت‌. در نتیجۀ تمامی این اسباب و عوامل‌، دو تحول مهم در سیر اندیشۀ مسیحی رخ داد؛ یکی بوجود آمدن مکتب "اسکولاستیکی‌" (مَدْرَسی‌) و دیگری پیدایی مکتب "اومانیزم‌" (انسان‌گرایی‌) بود.

مکتب اسکولاستیکی و نقش خرد در الهیات‌

فلسفۀ خردگرایانۀ ارسطو از دو جنبه بر اندیشه‌وران مسیحی تأثیر گذارد. نخست‌، آنان را ترغیب کرد تا نقش خرد را در الهیات کنکاش کنند. دوم‌، فلسفۀ ارسطو به‌مثابه یک نظام فراگیر، کلیسا را بسوی تلاش برای جامع و فراگیر ساختنِ الهیات سوق داد. از میان علمای الهیات (متألهینی‌) که به چنین تحقیقات و تتبعاتی پرداختند، می‌توان از آنْسِلم‌، آکوئیناس‌، دونْس اسکوتوس و ویلیام اهل اُکهام نام برد. مکتب ایشان اسکولاتیک (مَدْرَسی‌) نام گرفت زیرا در مدارس (یعنی دانشگاهها) شکل گرفته بود.

یکی از تأکیدات اصلی این دوره‌، نشان دادنِ عُقلایی بودنِ مسیحیت بود، زیرا انسان متفکر قرون وسطی متوجه شده بود که خرافات شدیداً وارد کلیسا شده و باعث شده که ایمان و عقل با یکدیگر متناقض به‌نظر آیند. این ترس پیش آمده بود که اعتقاد به خدا با اعتقاد به خرافات یکی انگاشته شود، چیزی که مطلقاً درست نبود.

"پنج راه‌" آکوئیناس‌

۱ جهان ایستا نیست بلکه پویاست‌. علت یا علل هر حرکتی خداست‌.

۲ جهان آکنده از علت و معلول‌هاست‌. همانطور که هر حرکتی علتی اولیه دارد، باید یک علت اصلی اولیه برای همه چیز وجود داشته باشد. و آن خداست‌.

۳ در جهان موجودات غیرضروری وجود دارد. وجود آنها نیاز به توضیح دارد. یعنی اینکه موجودی واجب‌الوجود باید باشد که این موجودات غیرضروری را بوجود آورده باشد. و آن خداست‌.

۴ وجود ارزشهایی نظیر نیکی‌، حقیقت‌، و شرافت ثابت می‌کند که کسی وجود دارد که در ذات خود نیک‌، حقیقت و شریف است‌. و آن خداست‌.

۵ جهان مبتنی بر طرحی هوشمند است که وجود یک طراح هوشمند را ثابت می‌کند. و آن خداست‌.

آنْسِلم (۱۰۳۳-۱۱۰۹)، اسقف کانتربوری در انگلستان‌، آثاری منتشر می‌کند تا چنین مفاهیمی را اثبات کند:‌ "ایمان در جستجوی درک‌" و «من ایمان دارم تا بتوانم درک کنم‌». به گفته‌ای دیگر، می‌کوشید ثابت کند که ایمان و عقل به یکدیگر وابسته هستند. او با استدلالات فلسفی کوشید وجود خدا را ثابت کند (استدلالات هستی‌شناختی‌). او در استدلال خود می‌گفت که یک موجود فروتر نمی‌تواند وجودِ یک موجود برتر را تصور کند، مگر آنکه آن موجود برتر وجود داشته باشد. او به اثبات آموزه‌های تجسم و کفاره نیز از راه منطق مبادرت ورزید.

توماس اهل آکوئین (توماس آکوئیناس‌) (۱۲۲۴-۱۲۷۴)، بزرگترین فیلسوف این دوره‌، نقش خرد در الهیات را در سه عرصه بررسی کرد. در نخستین عرصه‌، با استفاده از خرد، کوشید وجود خدا را اثبات کند. این استدلال به "پنج راه‌" معروف است‌.

در عرصۀ دوم‌، کوشید از کاربرد قیاس در الهیات دفاع کند. یک سؤال مهم فلسفی این بود که چگونه می‌توان با استفاده از زبان بشری‌، در مورد خدا سخن گفت‌. توماس در پاسخ این سؤال‌، می‌گوید که در خلقت‌، یک قیاس اساسی میان خدا و جهان وجود دارد؛ لذا بسیار منطقی است که از پدیده‌های خلقت به‌عنوان قیاسی برای خدا استفاده کرد. به‌عنوان مثال‌، وقتی می‌گوییم "خدا پدر ماست‌"، در واقع منظورمان این است که خدا شبیه یک پدر است‌. اما گرچه وجوه شباهت هست‌، اما تفاوت‌های مهمی نیز وجود دارد. این قیاس‌ها ما را در درک وجود خدا یاری می‌دهد، اما مانند هر قیاس دیگری‌، محدودیت‌هایی هم وجود دارد.

در عرصۀ سوم‌، کوشید تا رابطۀ میان ایمان و خرد را تعریف کند. او مانند آگوستین‌، بر تقدم ایمان بر خرد تأکید داشت‌. او هرگز معتقد نبود که خدا را می‌توان با عقل شناخت‌. او بر آن بود خدا را فقط به‌واسطۀ مکاشفۀ او می‌توان شناخت‌؛ در گام بعدی‌، شخص مؤمن می‌تواند برای ایمان خود، دلایل عقلایی بیابد. میان ایمان و عقل نمی‌تواند تضادی وجود داشته باشد، چه هر دو از خدا هستند. این ایمان به وجود خداست که انسان را قادر می‌سازد عقل خود را بکار گیرد تا وجود او را از راه فلسفه اثبات کند. توماس معتقد بود که این کار را در "پنج راه‌" انجام داده است‌. البته بعضی از حقایق را فقط از راه ایمان می‌توان شناخت‌، نظیر تثلیث‌. او می‌گوید:‌ "لازم است که انسان نه فقط چیزهای فراسوی عقل را، بلکه امور واقع در ساحت عقل را نیز با ایمان بپذیرد."

در شمارۀ آینده‌، به این مطلب خواهیم پرداخت که چگونه اسکولاستیکها کوشیدند مسیحیت را تبدیل به نظامی فراگیر و جامع بسازند.