روز ولنتاین
۳ دقیقه
سلام به همه شما رهروان عشق و پاکی. اسم من ولینتاین است. من از دوران بسیار دور میآیم، زمانی که کلادیوس مستبد بر روم حکمرانی میکرد. در آن زمان مردم روم از امپراطور ناراضی بودند و این نارضایتی شامل حال من نیز میشد. کلادیوس میخواست ارتشی بزرگ ایجاد کند و از مردان رومی خواست تا خودشان داوطلبانه به این ارتش بپیوندند. بسیاری از مردان خواهان شرکت در جنگ نبودند. آنها نمیخواستند همسر و خانوادهشان را ترک کنند. این موضوع خشم کلادیوس را برانگیخت و با خود اندیشید که اگر مردها ازدواج نکنند به ارتش خواهند پیوست. پس تصمیم گرفت که از این به بعد به هیچ کس اجازه ازدواج داده نشود. جوانان با خود میاندیشیدند که این تصمیم امپراطور بسیار وحشیانه است و من نیز با آنها هم عقیده بودم و تصمیم گرفتم از این قانون پیروی نکنم.
راستی یادم رفت به شما بگویم که من چه کاره بودم. من از همان کودکی عاشق خدا بودم و به همین منظور بهعنوان کشیش او را خدمت میکردم. من جوانان را نیز خیلی دوست داشتم و میدانستم که طبق کلام خدا ازدواج امر مقدسی است و خدا از همان ابتدای خلقت برای آدم همسری برگزید تا او تنها نباشد و بارور و کثیر شوند. همچنین در عهدجدید نیز پولس کلیسا را عروس مسیح معرفی میکند و این نیز تأیید دیگری است بر مقدس بودن این امر. به همین منظور یکی از لذتبخشترین خدمات من مراسم عقد جوانان بود. حتی پس از تصمیم کلادیوس نیز مخفیانه به کار خود ادامه دادم. اما یک روز هنگام اجرای مراسم عقد سربازان امپراطور به کلیسا داخل شده و مرا دستگیر کرده و به زندان انداختند. مجازات تعیین شده مرگ بود.
من سعی میکردم شاد باشم. میدانستم آنچه که انجام میدادم درست است و هدف من جلال دادن خداست و مطمئناً مرگ من نیز او را جلال خواهد داد. همین امر باعث شد که جوانان بسیاری به ملاقات من بیایند. آنها از پنجرۀ سلولم گل و نوشتههایی به درون میانداختند. آنها میخواستند از این طریق به من بفهمانند که آنها نیز به عشق ایمان دارند.
یکی از آن جوانان دختر زندانبان بود. پدرِ او اجازه داده بود که هر از گاهی بهدیدن من بیاید. بعضی اوقات ساعتها مینشستیم و با هم صحبت میکردیم. او به من کمک میکرد تا روحیۀ قوی داشته باشم. او معتقد بود که من کار درستی انجام دادهام و باید راهم را ادامه دهم. روزی که مرا برای اعدام میبردند برای دوستم نوشتهای فرستادم و با جمله "با عشق، از طرف ولینتاین" نامۀ خودم را خاتمه دادم.
من در ۱۴ فوریه سال ۲۶۹ بعد از میلاد مسیح به نزد محبوب ابدی خود رفتم. هر ساله در چنین روزی مردم بهیاد میآورند که چگونه کلادیوس سعی میکرد در برابر عشق مقاومت کند. ولی مردم میدانند که "محبت مثل موت زورآور است و غیرت مثل هاویه ستمکیش میباشد. شعلههایش شعلههای آتش و لهیب یهوه است. آبهای بسیار محبت را خاموش نتواند کرد و سیلها آن را نتواند فرو نشانید."