رهبران مسیحی در چین
۱۲ دقیقه
مقدمه
در سال ۱۹۷۰ میلادی رهبران کمونیست چین تصمیم گرفتند تا مسیحیت را در کشور خود محو کنند. این امر به رنج بسیاری از ایمانداران انجامید، اما مسیحیت هرگز محو نشد. در اوایل دهه هشتاد زمانی که درهای چین قدری بهسوی جهان خارج باز شد همگان در کمال تعجب نشانههای ایمان مسیحی را در آنجا یافتند. کلیساهای خانگی پرشور و پرحرارت به گسترش خود ادامه میداد. میلیونها نفر ایمان آورده، بسیاری از اسارت ارواح شریر رها شده، و عدۀ بیشماری شفا یافته بودند. هیچکس تعداد دقیق ایمانداران را نمیداند اما بسیاری بر این باور هستند که در چین کنونی حداقل صد میلیون ایماندار مسیحی وجود دارد.
برای این بیداری بزرگ هیچ نامی نمیتوان گذاشت. بیوگرافیِ رهبرانِ چنین بیداریِ عظیمی باید بهرشته تحریر درآید. اما بهدلیل مسائل امنیتی کسی از آنان خبری ندارد. تنها زندگینامه موجود، کتاب "مردآسمانی" برادر یون است که نویسنده آن در خارج از چین زندگی میکند. در این شماره بهجای بررسی معمول یک شخصیت معروف مسیحی به سرگذشت عجیب سه رهبر بیداری در چین میپردازیم که در رشد کلیساها نقش بهسزایی داشتند. سرگذشت این اشخاص در کتاب "گلهایی میان خارها" به زبان انگلیسی موجود است. این مقاله تماماً بر اساس این کتاب میباشد.
برای مسیحیان ایرانی تحت جفا پیام ایمانداران چین بسیار ساده است: «کلیسا هرگز شکست نمیخورد.» بلی چالشهای پیش رو بسیارند و بیداری چین نیز هرگز بهسادگی رخ نداد. اما بهایی که ایمانداران چین از جمله این سه رهبر پرداختند، ضامن موفقیت کلیساست.
خواهر شِنگ: بیداری در زندان
شِنگ در ایام نوجوانی عضو تیم بشارتی بود که صدها نفر را بهسوی خداوند هدایت کردند. اما مقامات حکومتی با اتهام "شورشیان ضد انقلاب" شنگ را به دو سال زندان در اردوگاه کار اجباری محکوم کردند. او به زندان رفت اما به هنگام خروج صدها نفر به مسیح ایمان آورده بودند.
تا پانزده سالگی تصویر غالب شِنگ، دختری ترشرو و بداخلاق بود. در مدرسه همه از دست او عاصی بودند و گویی با همه سر جنگ و جدال داشت. هر روز ماجرایی از شیطنت او بر زبانها بود. یک روز پسری را چنان به زمین کوبید که خودش نیز از حجم نفرت و خشونتی که بر او عارض شده بود شوکه شد.. با این حال او بهطور مرتب در جلسات کلیسایی که در خانه پدربزرگش برگزار میشد شرکت میکرد. اما یک روز دریافت که مطابق گفتۀ پدربزرگش به تولد تازه احتیاج دارد. شنگ با گریه نزد خدا دعا کرد و روح خدا او را لمس نمود. روز بعد همکلاسیهایش با دختری جدید روبرو بودند. تغییر رفتار او و شدت عشقی که به خدا پیدا کرده بود سبب شد که هفت تن از همکلاسیهایش به عیسای مسیح ایمان بیاوردند. این اتفاق در سال ۱۹۷۹ رخ داد یعنی زمانی که دولت رسماً مسیحیت را "محصول خرافی و آلودۀ غرب" معرفی کرده بود. از سوی مأموران دولتی تذکرات جدی به شِنگ مبنی بر عدم فعالیت مسیحی داده شد اما شِنگ به آنها توجهی نمیکرد.
واعظ جوان
شِنگ در روستای خود برای جماعت موعظه میکرد و روح خدا مردم را لمس مینمود. به دلیل مسائل امنیتی جلسات کلیسایی در شب پشت درها و پنجرههای بسته و پردههای کشیده شده برگزار میشد. سه سال بعد کلیسا ، شِنگ را برای موعظه به ناحیه دیگر فرستاد. مسنترین فرد تیم شِنگ ۲۰ سال و جوانترین ۱۵ سال سن داشتند. آنها خانه به خانه عیسای مسیح را موعظه میکردند و مردم با اشکها توبه میکردند. در یک روستا بسیاری از اسارت ارواح پلید رهایی یافتند. در جای دیگر مردم پس از دیدن شفای فردی که مبتلا به مننژیت بود به خدا ایمان آوردند. در شهری که معروف به ظلم و فساد بود ، جمعیت زیادی پیام این واعظان جوان را شنیدند. در نتیجۀ خدمات آنها ده هزار نفر پیغام انجیل را گوش دادند. شنگ از مردم میخواست که راه خود را انتخاب کنند. یک بار پس از پایان موعظهاش سکوت همه جا را فرا گرفت. اما پس از چند لحظه اشکهای توبه جاری شد و بسیاری به مسیح ایمان آوردند.
دستگیری و شکنجه
یک بار که شِنگ پیرامون موضوع شهامت موعظه میکرد مأموران رژیم کمونیستی محل سخنرانی را محاصره، شِنگ و همکارانش را دستگیر کردند. آنها سرودخوانان به ایستگاه پلیس رفتند. شنگ را به حیاط ایستگاه بردند و در آنجا باتون و شلاقهای چرمی را دید. همچنین دختر شانزده ساله مسیحی را دید که مأموران با بیرحمی او را بلند کرده و به زمین کوفتند. شِنگ به این حرکت اعتراض کرد و او هم در سرنوشت آن دختر شریک شد. آن روز آنقدر کتک خوردند که لباسهایشان پاره و چهرهشان متورم شد. روز بعد پلیس به قصد نشان دادن آنها به اهالی محل و شرمسار کردنشان آنها را بیرون آورده و شروع به بستن دستانشان کرد. اما گرهها مرتب باز میشد. هر چه مأموران محکمتر دستها را میبستند گرهها راحتتر باز میشد. تا اینکه پلیس شتابزده تصمیم گرفت که دستها را به آرامی ببندند. مردم با دیدن این صحنه شاهد تأیید خدا بر خادمانش بودند. جمعیت زیادی شاهد دیدن مسیحیانی بودند که علیرغم کوفتگی با سرودها خدا را میپرستیدند. شرمساری در نهایت نصیب پلیس شد چرا که مردم نمیتوانستند بهدرستی درک کنند که گناه این دختران جوان چیست که چنین مورد آزار و ستم قرار میگیرند.
شِنگ پس از بازگشت به زندان مورد بازجویی قرار گرفت. در آنجا با جملهای روبرو شد که هزاران مسیحی دیگر آن را از افسران کمونیست شنیده بودند: «اگر با ما همکاری کنی و همه چیز را بگویی مورد لطف و اگر نه تنبیه در انتظار توست.» با شنیدن این جمله شنگ ۱۸ ساله آیهای از کتابمقدس را به افسران گفت: «همانگونه که برای انسان یک بار مردن و پس از آن داوری مقرر است» (عبرانیان ۹:۲۷). افسر بازجو با شنیدن این کلمات او را زد و نفرین کرد و قول داد که اعدامش کند. بازجویی سه ساعت طول کشید. شِنگ پس از سه ساعت شکنجه با دستبند به سلولش بازگشت. اقدام بعدی این بود که شِنگ را در سلولی با مردی شهوتران قرار دادند و از او خواستند تا توبهنامهای بنویسد و آزاد شود. اما او آنچه از انجیل به یادش میآمد نوشت. روز بعد افسر پلیس با دیدن نامهاش بهشدت خشمگین شده و شِنگ را در سلولی با مردان گذاشت. اما دختر جوان با ایمانی مستحکم تمام شب دعا کرد تا گزندی به او نرسد.
بیداری در جهنم
سرانجام شِنگ و دوستانش آزاد شدند. شِنگ به موعظه ادامه داده به تهدیدهای مأموران گوش نمیداد تا اینکه سرانجام به دو سال زندان به جرم اخلال در حفظ آرامش عمومی محکوم شد. زندان همچون جهنمی مجسم بود. از بیست نفری که در سلولش بودند بیش از نیمی قاتل و جانی بودند. در آن زندان شنگ با مسیحی دیگری ملاقات کرد به نام خانم دانگ که دفترچهای پر از آیات کتابمقدس را به شنگ داد.
شِنگ پس از چهارده ساعت کار خیاطی در زندان آیات کتابمقدس را کپیبرداری میکرد و بدین ترتیب کلام خدا را با دیگران در میان میگذاشت. جانیان قصیالقلب بهسوی خدا میآمدند و روحالقدس آنها را چنان بهطرز عجیبی عوض میکرد که خود تبدیل به شاهدان مسیح در زندان میشدند. با آنکه شِنگ به بیماری هپاتیت مبتلا شد اما نوایمانانِ در زندان را همیشه بنا میکرد. جوّ زندان بهکلی عوض شده بود. گاه صدای سرود از بسیاری از سلولها به گوش میرسید. مأموران کمونیسم خطر خرافهپرستی را به زندانیان گوشزد میکردند اما سرودها پابرجا ماند.
صبح روز آزادی شِنگ ، تمامی زنان همسلولیاش گریه و زاری میکردند. اما شهادت عجیب این بود که به هنگام خروج از زندان صدها نفر به مسیح ایمان آورده بودند. شِنگ با وجود جوانی، مادر ایمانی آنان قلمداد میشد و آنها برایش میگریستند. ترک زندان حتی برای خود شِنگ هم سخت شده بود.
کینلو سرباز عیسای مسیح
کینلو مردی فروتن از روستایی کوچک بود که به هزاران نفر پیغام انجیل را رساند. او از رنجهای بسیار عبور کرد اما هرگز شور و شوق خود را برای خدمت از دست نداد. یک بار خدا به او گفت: «پسرم بدون صلیب نمیتوان به آسمان رفت.» ساکنینِ روستایش با شنیدن خبر ایمان کینلو بهتزده شدند. چرا که زندگی کینلو غرق در فساد اخلاقی بود و تغییر زندگیاش برای همگان به معجزه میمانست. اما در زمستان ۱۹۷۱ با شکستن یخ رودخانه، کینلو را تعمید دادند. گویی رنج و سختی از زمان تعمیدش آغاز شده بود.
زندان
سه ماه از ایمان کینلو گذشته بود که او جلسات بشارتی را در خانهاش برگزار کرد. بین سی تا صد نفر در جلسات او شرکت میکردند. کینلو شخصی ثروتمند نبود اما همیشه از مهمانانش با غذا پذیرایی میکرد. پس از یک سال مأموران امنیتی او را برای بازجویی احضار کردند. پس از چندی کینلو آزاد شد اما یک سال بعد مجدداً دستگیر شده و ۲۱ ماه را در زندان سپری نمود. اما زندان ،کینلو را دلسرد نکرد. چرا که پیش از دستگیریاش صدای ملایمی به او گفته بود که بدون صلیب نمیتوان به آسمان رفت. کینلو میدانست که محکومیتش در اراده خدا رخ داده است. در زندان کینلو را تحقیر کردند. او درد گرسنگی را کشید و هنگام بازجویی زانو میزد و دیگران او را زده و آب دهان بر او میانداختند. پس از بازجویی نیز کار اجباری منتظرش بود.
بیداری در استان هِنان
در سال ۱۹۷۸ کینلو از زندان آزاد شد و با وفاداری به موعظه انجیل پرداخت. کینلو به جنوب هِنان رفت. در آنجا وضعیت کلیسا چنان او را دردمند ساخت که موعظههایش غالباً با اشک همراه بود. اما ثمرۀ بزرگی در راه بود. بیش از دو هزار نفر پیغام انجیل را شنیدند و بسیاری توبه کردند. یک بار از ساعت ۶ عصر تا ۱۱ شب موعظه میکرد و مردم هنوز از او میخواستند به سخنان خود ادامه دهد. او تا صبح روز دوم در آنجا ماند. کینلو مسئولانی را برای تغذیه نوایمانان مسیحی در آن شهر تعیین کرد تا به رشد خود ادامه دهند.
زندان مجدد
مسئولان دولتی از رشد کلیسا خشنود نبودند. از این رو کینلو و حدود دویست نفر از همکارانش را کتک زدند. خطر دستگیری و مرگ کینلو را تهدید میکرد. به همین دلیل به مدت دو سال همچون فراری زندگی میکرد. غالباً گرسنه و بی سرپناه بود. سرانجام دستگیر شد و مأموران با خشم بدو گفتند: «این بار بهجای سوپ، گلوله غذای توست». در محاکمه قاضی از او پرسید: «آیا هنوز به مسیح ایمان داری؟» کینلو پاسخ داد: «اگر سرم را از دست بدهم ، خونم جاری خواهد شد. ولی اگر ایمانم را از دست بدهم چیزی برای جاری شدن ندارم، من هرگز ایمانم را از دست نخواهم داد.» قاضی او را بیرون کرده با چهارده نفر همسلول کرد. کینلو سه ماه در زندان ماند و یازده نفر از همسلولیهایش به مسیح ایمان آوردند. کینلو باور داشت که خدا برای آن چهارده نفر او را به زندان فرستاده است. کینلو پس از آزادی به خانه رفته سه روز جلسه پرستشی برپا کرد.
جیآن، مرد کوهستانی
رنجی که جیآن بهخاطر نام مسیح تحمل کرد وحشتناک بود. او را بهشدت کتک زده ، مجبور به خوردن اشغال میکردند. بدن او را میسوزاندند اما او همچنان به بشارت انجیل عیسای مسیح ادامه میداد.
تبدیل، انکار، بیداری
در دوران انقلاب فرهنگی چین (۱۹۶۶-۱۹۷۶) مأموران رژیم کمونیستی دائما در صدد تحقیر مسیحیان در شهر و آبادی خود بودند. آنان با وصل نمودن علاماتی بر گردن مسیحیان به تمسخر آنان میپرداختند. در یکی از همین نمایشها جیآن پیغام شفای مسیح را شنید. زن سالخورده مسیحی در حالی که مأموران به تمسخر او میپرداختند شهادت شفای خانواده خود را توسط مسیح داد. جیآن با شنیدن این سخنان تحت تأثیر قرار گفت، چرا که همسرش همیشه بیمار بود. او پس از بازگشت به خانه از مسیحیان محلۀ خود خواست تا برای همسرش دعا کنند. مسیحیان سه روز به خانۀ جیآن رفتند. در روز سوم همسر جیآن شفای کامل یافت. این امر سبب شد که جیآن و همسرش هر دو به مسیح ایمان بیاورند.
جیآن و همسرش به جلسات کلیسای خانگی پیوستند اما در یکی از یورشهای پلیس دستگیر شدند. آنان پنج فرزند کوچک داشتند که پشت در زندان گریه کرده، از پدر و مادر خود غذا میخواستند. این واقعه بر جیآن فشار شدیدی وارد آورد. او مسیح را انکار کرد و از زندان آزاد شد. اما حال او منقلب گشت و فوراً توبهنامه خود را به مأموران زندان پس داد و با شهامت اعلام کرد که در شهرش جلسات برپا خواهد کرد.
موعظه و رنج
خانه جیآن به مکان برکت برای عده بیشماری تبدیل شد. ایمانداران هر روز تقریباً به آنجا میآمدند. جیآن علاوه بر خانه در روستاهای دیگر نیز موعظه میکرد. در سال ۱۹۷۹ بهای ایمان خود را با دستگیری پرداخت. او را با ضرب و شتم به ایستگاه پلیس بردند و آنجا او را شلاق زده بر سقف آویختند.
پس از آزادی جیآن به خدمت خود ادامه داد. او از همکاری با مأموران سر باز زده جلسات خود را تعطیل نکرد. مأموران با خشم بدو میگفتند که عواقب اعمالش را خواهد دید. اما جیآن پاسخ داد خدا به فکر عواقب همه چیز است.
پس از این واقعه ندایی در قلب جیآن به او گفت که از خانهاش برود. جیآن اطاعت کرده به مدت تقریباً دو سال به خدمات کلیسایی در مکانهای مختلف میپرداخت و مأموران در صدد بازداشت او بودند. پس از ۲۲ ماه جیآن احساس کرد که بزودی با چهار رهبر دیگر دستگیر میشود. (یکی از آن رهبران برادر یون نویسنده کتاب مرد آسمانی بود). جیآن و برادر یون شدیدترین شکنجهها را تحمل کردند اما ثابتقدم و پابرجا باقی ماندند. تا اینکه جیآن به زندانی در شهر دیگر منتقل شد. در آنجا نیز شکنجه ادامه یافت. هفت ماه بعد به دوسال کار سخت محکوم شد. در آنجا ده ساعت در روز کار طاقتفرسا انجام میداد و تنها یک کاسه برنج دریافت میکرد. اما ایمانش نیرومندتر میشد و بسیاری از همزندانیهایش خداوند را میپذیرفتند. جیآن پس از آزادی تنها یک هدف داشت: موعظۀ انجیل و تأسیس کلیسا.
رنج و بیداری
داستانهای شنگ، کینلو و جیآن نمایی از روحیه و شخصیت مسیحیان چین را در عصر کنونی نشان میدهد. چه میتوان جز تحسین در این مورد ابراز کرد؟ وقف کامل، دعای پرشور، ایمان به معجزات، انتظار برای عمل و سخن خدا همگی گواه بر بیداری بزرگ چین هستند.
اما ویژگی که بیشتر از همه ما را به چالش میکشد اشتیاق برای رنجی است که آشکارا در زندگی شنگ، کینلو و جیآن وجود داشت. آنها با شجاعت از رنج استقبال کردند، نه به این خاطر که اشخاصی خودآزار بودند بلکه به این درک رسیده بودند که در سرِّ ایمان ما مسیحیان، بیداری و رنج به همدیگر تعلق دارند.
شنگ، کینلو و جیآن و بدون شک هزاران تن از رهبران مسیحی در چین قبول کردند که رنج ، بخشی از سفر زندگی مسیحی است و این حقیقت مخصوصاً در زندگی یک رهبر وجود دارد زیرا که آنان با اطاعت به دعوت خدا در جاده رنج گام برداشتند و در نتیجۀ این تصمیم بیداری عظیمی در کشور پهناور چین رخ داد. هر سه رهبر آنچه را که خدا از آنان خواسته بود اطاعت کردند و با ایمان و وفاداری الگویی برای دیگر مسیحیان چین بر جای نهادند. شهادت شنگ زندان را تغییر داد، جمعیتی در حدود ۲۰۰۰ نفر آمدند و به موعظه کینلو گوش دادند و شهادت متهورانۀ جیآن اجتماعات زیادی را تحت تأثیر قرار داد.