ردّ پا
۱ دقیقه
خواب بودم، به خواب میدیدم:
بیابان زندگی گذشتهام را،
که از جلو چشمانم، چون پردۀ سینما میگذشت.
همه جا اثر قدمهای او،
پابهپای ردّ پاهای من،
که بر روی شنهای گذشت زمان،
همراهم قدم زده بود،
پیدا بود.
جز در آن فاجعۀ شوم،
جز در آن تنگی،
جز در آن خوف ملالانگیز،
جز در آن شامگاه تنهایی.
در آن لحظات بر روی شنهای گذشت زمان،
فقط یک ردّ پا بود پیدا!
با کمال شگفتی پرسیدم:
خداوندا!
تو همیشه در هر جا،
چه در پنهان چه در پیدا،
همراهم بودهای پابهپا.
چگونه در خطرناکترین لحظات،
مرا رها کردی تنها؟!
جواب آمد که فرزندم،
من هرگز دوستانم را،
به هیچ قیمتی نمیکنم رها.
همیشه در هر جا،
در پنهان، در پیدا،
در هشیاری، در اغماء،
در آسایش، در سختی،
در خوشبختی، در بدبختی،
در سلامتی، در بیماری،
در پرکاری، در بیکاری،
در حین کشمکش و تقلاء،
در عین وداع از دنیا،
همراه ایشان میروم پابهپا!
رد پایی که در آن فاجعۀ شوم، در آن تنگی،
در آن خوف ملالانگیز، در آن شامگاه تنهایی،
دیدی،
رد پای تو نبود،
رد پای من بود،
که ترا سخت در آغوش گرفته بودم،
و با اطمینان راه میپیمودم،
مگر اثر سوراخ میخها را
در رد پای
بر روی شنها
ندیدی؟!
اقتباس از انگلیسی