در دست خود چه داری؟
۶ دقیقه
درسی بزرگ از چیزهای کوچک
«نزدیک غروب، آن دوازده تن نزدش آمدند و گفتند: جماعت را مرخص فرما تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و خوراک و سرپناهی بیابند، چرا که اینجا مکانی دور افتاده است. عیسی در جواب گفت: شما خود به ایشان خوراک دهید. گفتند: ما جز پنج نان و دو ماهی چیزی نداریم، مگر اینکه برویم و برای همۀ این مردم خوراک بخریم. در آنجا حدود پنج هزار مرد بودند.
عیسی به شاگردان خود فرمود: مردم را در گروههای پنجاه نفری بنشانید. شاگردان چنین کردند و همه را نشاندند. آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت، به آسمان نگریست و شکر بهجای آورده، آنها را پاره کرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند. پس همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد نیز از تکههای بر جای مانده گرد آوردند» (لوقا ۹:۱۲-۱۷).
یکی از عادات من در زندگی این است که هیچگاه دوست ندارم در خانه وسایل اضافی را که احتیاج چندانی به آن ندارم نگه دارم. چند سال قبل بههمراه خانوادۀ شوهرم در یک ساختمان سه طبقه که یک زیرزمین بزرگ داشت زندگی میکردیم. در طبقۀ اول خانواده شوهرم زندگی میکردند، ما در طبقۀ دوم بودیم و یک مستأجر هم در طبقه سوم زندگی میکرد. در زیرزمین هر چه حدس بزنید پیدا میشد. از مصالح ساختمانی گرفته تا پیچ و مهره و شلنگ و قیر و لوستر و سیم و لولۀ بخاری و غیره! پدر شوهرم درست برخلاف من، دوست داشت تمام چیزهای اضافه را نگه دارد، و همیشه میگفت:
"بالاخره روزی بهدرد میخورد!" اما من مثل او فکر نمیکردم و در غیاب او از هر فرصتی استفاده میکردم تا چیزهایی را که فکر میکردم اضافه است بیرون بریزم. تا جایی که پدر شوهرم این موضوع را فهمیده بود و مواظب بود که من چیزهایی را که واقعاً مهم است را دور نیاندازم!
شعار پدرشوهرم این بود که این چیزهای کوچک بالاخره روزی مورد استفاده قرار خواهند گرفت. راستش را بخواهید باید اعتراف کنم که او حق داشت. بارها پیش میآمد که ما با کمال سرافکندگی به یکی از وسائل او احتیاج پیدا میکردیم و پیش او میرفتیم و او نیز با شادمانی آن را به ما میداد. ولی همیشه به یادمان میانداخت که این چیزهای کوچک مهم هستند.
در مورد خدا چطور؟ برای او چیزهای کوچک چه ارزشی دارند؟ آیا تابهحال چنین سؤالی از خود پرسیدهاید؟ در طول زندگی روحانیام بارها برایم ثابت شد که خداوند از کوچکترین چیزها استفاده میکند تا ما و دیگران را برکت دهد. اعتقاد من بر این است که خدای ما خدایی است که در هر شرایطی اهمیت چیزهای کوچک را به ما تعلیم میدهد. در انجیل لوقا فصل ۹ آیات ۱۲-۱۷ جریانی نقل شده که با تفکر در آن بهتر میتوانیم برای این سؤال که خدا چه مواقعی توسط چیزهای کوچک ما را برکت میدهد، پاسخ بیابیم.
● هنگامی که غروب فرا رسیده بود
اکثر جوانان غروب را دوست دارند. ولی فکر میکنم با من هم عقیده باشید که غروب زمان دلگیرکنندهای است. هنگام غروب گویی انسان غم و غصههایش را بهیاد میآورد. در دانشکدهای که درس میخواندم وقتی یکی از دوستان مریض میشد تا قبل از غروب همه چیز خوب پیش میرفت و همه در آرامش بودند. اما نزدیک غروب که میشد همه دست و پایمان را گم میکردیم و مجبور میشدیم او را نزد پزشک ببریم. گویی در هنگام غروب دیگر کاری از دست ما ساخته نبود. از نظر روانشناسی هم ثابت شده که بیماران هنگام غروب و پس از آن احساس درد بیشتری میکنند.
گویی شاگردان نیز در چنین وضعی قرار داشتند. آنها هنگام غروب نزد عیسی آمدند و گفتند: «استاد چه کار کنیم، چیزی به غروب نمانده و اینجا هم مکان دورافتادهای است!» آنها نگران بودند که چگونه این جمعیت عظیم را سیر کنند. به همین خاطر میگویند: «غذا نداریم و آنچه که داریم نیز بسیار اندک است.» شاید برای شما هم این موقعیت پیش آمده که خود را در غروب زندگی احساس کردهاید. به بنبست رسیدهاید و فکر میکنید تمام درها به رویتان بسته است و هیچ امیدی به بهبود شرایط فعلی نیست. اما بهتر است به دومین نکته توجه کنیم:
● هنگامی که شاگردان گفتند جماعت را مرخص کن
جماعت متشکل از پنج هزار مرد بود، بدون احتساب زنان و کودکان! نکتۀ جالب برای من این بود که شاگردان از مردانی که آنجا بودند نپرسیدند که آیا برای خود و خانوادهتان فکری کردهاید؟ نمیدانم، شاید هم شاگردان در این باره با یکدیگر صحبت کرده بودند و چون از نگرانی و تشویش نتوانسته بودند راه حلی پیدا کنند به عیسی گفتند بهتر است جماعت را مرخص کند.
بسیاری از مواقع ما هم همین حرفها را به خداوندمان عیسی میزنیم. فکر میکنیم که نه اطرافیان و نه خودمان قادر به حل مشکلات خود نیستیم. از تحمل فشارها خسته میشویم و به عیسی میگوییم: «بگذار بروم، دیگر کافی است! دیگر نمیتوانم ادامه دهم!» گاهی اوقات شرایط تغییر میکند و ما با فرض اینکه تغییر شرایط میتواند به حل مشکلاتمان منجر شود، از این تغییر و تحول استقبال میکنیم. فکر میکنیم با رفتن به یک آموزشگاه جدید یا شرکت در یک فعالیت بشارتی و یا کار در یک سازمان مسیحی روز به روز ترقی خواهیم کرد و رشد خواهیم نمود. ولی حقیقت این است که تغییر شرایط قادر نخواهد بود شرایط درونی ما را عوض کند. بنابراین وضع خود را بدتر از سابق میبینیم. احساس میکنیم آن چیزهایی را هم که داشتیم از دست دادهایم. ولی سومین نکته را فراموش نکنیم:
● زمانی که عیسی میگوید: "بنشین!"
در همین زمان بود که معجزه اتفاق افتاد. شاگردان فکر میکردند باید کاری انجام دهند. شاید به مأموریتی چون تهیۀ غذا فکر میکردند ولی نظر خداوند عیسی این است که به دنبال هیچ کس و هیچ چیز نروید، بلکه خودتان به ایشان غذا دهید. شاگردان به اندازه کافی خوراک نداشتند که جمعیت را با آن سیر کنند. ولی وقتی مطابق دستور خداوند جمعیت را نشاندند، دو ماهی و چند نان را که بسیار ناچیز بود به او دادند و عیسی نیز از همان مقدار ناچیز استفاده کرد. آن را برکت داد و جمعیت عظیمی را سیر گردانید.
خداوندمان عیسی به ما میگوید: «اینقدر مضطرب و نگران نباش! بیا بنشین و قدری استراحت کن!» او در این نشستن و آرام شدن به ما میگوید: «چرا نگرانی؟ چیزهای کوچکی را که داری نزد من بیاور و من آن را برای تو بزرگ خواهم ساخت. همان چیزهایی را که فکر میکنی بیارزش هستند و آنقدر اندکاند که به هیچ وجه نمیتوان استفادهای از آن کرد، نزد من بیاور. خجالت نکش!»
امروز نیز شاید افرادی باشند که فکر میکنند غروب زندگیشان فرارسیده است. اضطراب و نگرانی آنان را از پا درآورده و خود را خالی و از لحاظ اقتصادی، روحانی و اخلاقی ورشکسته میبینند و فکر میکنند که دیگر به آخر خط رسیدهاند. به خداوند عیسی میگویند: «ما را مرخص کن، خسته شدیم و میخواهیم دنبال چیز دیگری برویم!» اینگونه افراد به هر دری میزنند تا شاید کسی در را به رویشان باز کند. اما خداوند امروز به ما میگوید: «در دست خود چه داری؟ وقت، استعداد، امکانات، احساسات و خلاصه هر چه که داری نزد من بیاور و من از آنها استفاده کرده، تو را از آن شرایط بحرانی بیرون خواهم آورد.»
بنابراین عزیزان، نسبت به چیزهای بهظاهر کماهمیت زندگی خود بیاعتنا نباشیم. این چیزها در دستان خداوندمان عیسی مسیح تبدیل به چیزهای گرانبهایی خواهند شد که اصلاً انتظارش را نداشتیم. او خداوند برکت است که قادر است شرایط زندگی ما را دگرگون کند. به او اعتماد کنیم و به جای مرخص شدن، آنچه داریم به نزد او آوریم. دعوت او از ما همین است.