خـودکشی
۹ دقیقه
خودکشی موضوع حساس و رعبآوری است، بویژه اگر از نزدیک کسی را بشناسید که دست به چنین کاری زده باشد. چه بسا خودتان نیز زمانی به فکر چنین اقدامی افتادهاید. ممکن است فکر کنید اندیشه خودکشی هیچگاه بهسراغ مسیحیان نمیآید، اما آمارها نشان میدهد که میزان افسردگی، احساس تنهایی، بیماریهای روانی، و حتی اقدام به خودکشی در بین مسیحیان نیز بهطور حیرتانگیزی بالاست.
علت اینکه در این مقاله به مبحث خودکشی پرداختهایم این است که معضلِ افسردگی که یکی از اصلیترین عواملِ گرایش به خودکشی است، بهطور حیرتانگیزی در بین مردم و حتی در بین مسیحیان رواج دارد. در این مقاله خواهم کوشید که پس از بررسیِ عللِ افسردگی و گرایشهایی که ممکن است به خودکشی بینجامد، به برخی از راههای عملی جهت کمک به کسانی که با اینگونه گرایشها مواجهاند اشاره کنم.
همه ما میدانیم که زندگی پر است از فراز و نشیبها و تلخ و شیرینها. وقتی خود را با ناملایمات زندگی مواجه میبینیم، احساسات مختلفی چون ترس، حقارت، شرم، شکست و اضطراب بهسراغمان میآید. کمتر کسی است که بگوید هیچگاه با اینگونه احساسات منفی روبرو نبوده است. مشکل زمانی آغاز میشود که اینگونه احساسات بهطور دائمی در شخص باقی میماند و زندگی او را مختل میکند. بهعبارت دیگر، مشکل زمانی است که این احساسات - به بیان عامیانه - روح و روان آدمی را جریحهدار میکند. کسی که دچار چنین حالتی است معمولاً همیشه بیحال و کِسل است، علاقهای به وقایع پیرامون خود ندارد، و گوشهگیری را به زندگی گروهی ترجیح میدهد. چنین کسی اغلب خود را قربانیِ روزگار میداند، احساس میکند در درد و رنجی بیپایان گرفتار است، و در نهایت به این فکر میافتد که به این رنجها پایان دهد. به قول هنری ماری که یکی از صاحبنظران در این زمینه است: «خودکشی چیست مگر اقدامی در جهتِ پایان دادن به احساساتِ تحملناپذیر؟»
میزان خودکشی بسته به عوامل اجتماعی-فرهنگیای چون سن، جنسیت و نژاد فرق میکند. جالب است که میزان خودکشی در بین جوامع مرفّه به مراتب بیشتر از جوامع فقیر است. این پدیده در بین نوجوانان نیز بهطور حیرتانگیزی افزایش یافته است. بر طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی، از سال ۱۹۵۰ به این سو میزان خودکشی در میان نوجوانان بین ۱۵ تا ۱۹ سال چهار برابر شده است و اکنون سومین دلیل عمدۀ مرگ و میر در بین این گروه سنی است. تحقیقات نشان میدهد که زنان سه برابر بیشتر از مردها دست به خودکشی میزنند، اما احتمال موفقیتآمیز بودنِ خودکشی در مردها دو برابر بیشتر از زنهاست. سازمان بهداشت جهانی تخمین زده است که تا سال ۲۰۲۰، بیش از یک و نیم میلیون نفر از طریق خودکشی خواهند مرد. بر طبق آمارها، تنها یکصدمِ خودکشیها موفقیتآمیز است، بنابراین میتوان گفت سالیانه چندین میلیون نفر در دنیا عملاً تصمیم میگیرند به زندگی خود خاتمه دهند.
نخستین کسی که از جانب کلیسا در محکومیت خودکشی سخن گفت، آگوستین فیلسوفِ مسیحی بود که اعلام کرد چنین کاری برخلاف فرمان ششم است (قتل مکن!). بسیاری از الهیدانان نیز این کار را تقبیح کردهاند. بهعنوان مثال مارتین لوتر خودکشی را کارِ شیطان خواند، و جان وسلی اعلام داشت که اجساد کسانی را که خودکشی کردهاند باید رها کرد تا بپوسد. خودکشی در سال ۱۹۶۱ در انگلستان جرم اعلام گردید.
بهترین شیوه برای درک پدیدۀ خودکشی، بررسیِ احساساتِ آدمی است. یکی از مهمترین این احساسات، افسردگی است که همان طور که اشاره شد، اصلیترین علت خودکشی است. بر اساس تحقیقات بهعمل آمده، ۴۰ تا ۶۰ درصدِ کسانی که دست به خودکشی زدهاند بهنوعی دچار افسردگی مزمن بودهاند. بنابراین خوب است نخست ببینیم چه عواملی منجر به افسردگی میشود. حوادث و مسائل روزمرهای که ما را افسرده میکنند بیشمارند و مشکل بتوان بر عاملی خاص انگشت نهاد و آن را مهمتر از سایرین عنوان کرد. بیماری، فقر، از دست دادنِ عزیزان و مسائلی از این قبیل همگی قادرند شخص را ولو برای مدتی کوتاه دچار افسردگی سازند. اما به اعتقاد نویسندۀ این سطور مهمترین عاملی که باعث میشود افسردگیهای گذرا جای خود را به افسردگی مزمن و دائمی دهند، زندگی را بر کامِ شخص تلخ کنند و در نهایت او را بسوی اندیشه خودکشی سوق دهند، ارتباط شخص با خداست. ممکن است فکر کنید سعی در روحانی کردنِ موضوع دارم، اما واقعیت این است که وضعیتِ روحانیِ ما و چگونگی رابطهای که با خدا داریم تعیینکنندۀ جهانبینی ما و نگرشی است که به زندگی و مشکلات آن داریم. مشکلی که ممکن است کسی را که ارتباط درستی با خدا ندارد به ورطۀ خودکشی سوق دهد، در نظر کسی که به حاکمیت خدا بر زندگیاش اعتقاد دارد مشیّتی الهی است که در نهایت به خیریت او خواهد انجامید - ولو آنکه در آینده نزدیک به خیریتی که در آن نهفته پی نبرد. پولس در این زمینه نمونه خوبی است. او در رسالات خود بارها میگوید که متحمل درد و رنج شده و ناملایمات طاقتفرسایی را از سر گذرانده است. حتی میگوید خاری در جسم دارد که هر چه برای رفع آن نزد خدا دعا کرده، جواب نگرفته است. اما این مشقّات نه تنها پولس را به فکر خودکشی نینداخت، بلکه او با روی خوش این زحمات را تحمل میکرد چون هدفِ زندگی خود را میدانست و پیوسته به آینده نظر داشت. برای بسیاری از افراد، آنچه در نهایت قادر است به زندگیشان امید، معنا و هدفِ واقعی ببخشد و آنان را از هر گونه اندیشۀ خودکشی برحذر دارد، اعتقادی است که به خدا و کار و نقشۀ او در زندگیشان دارند. تنها چنین ارتباط معنویای است که میتواند بهرغم تمام ناملایمات، امید در دل انسان ایجاد کند.
حال ممکن است بپرسید پس چرا مسیحیان دچار افسردگی میشوند و بعضاً به فکر خودکشی میافتند؟ به اعتقاد نویسنده یکی از دلایل اصلی افسردگی در بین مسیحیان که میتواند حتی آنان را به فکر خودکشی بیندازد، عدم ایمان و اعتمادِ حقیقی به خدا و عدم اطمینان در این مورد است که خدا این قدرت را دارد که مسائلی را که با آن مواجهایم در دستهای خودش بگیرد و آنها را برای خیریت ما بکار ببرد. نتیجه آن میشود که اغلب بیش از حد به تواناییهای خودمان تکیه میکنیم، و لاجرم از بیکفایتیِ خود نومید میشویم. به محض آنکه خدا از کانون زندگی فرد مسیحی کنار گذاشته شود، انواع و اقسامِ مسائل دیگر میکوشند این خلاء را پر کنند، و از آنجا که این مسائلِ دیگر میخواهند کاری را انجام دهند که تنها از خدا ساخته است، نتیجهای جز احساس سرخوردگیِ کسی که بر آنها توکل بسته است نخواهند داشت. چنین وضعیتی چنانچه ادامه یابد و شخص در رابطۀ خود با خدا تجدیدنظر نکند، دیر یا زود به افسردگیِ مزمن خواهد انجامید.
البته افسردگی تنها دلیل خودکشی نیست. برخی از خودکشیها میتواند نتیجۀ خشم، کدورت، و عدم بخشش باشد. کسی که دست به خودکشی میزند در واقع بهنوعی میخواهد از این طریق ابراز وجود کند. بهعنوان مثال ممکن است بخواهد از این طریق همسر یا پدر یا دوستی را بهخاطر ضربهای که به او زدهاند مجازات کرده باشد. خودکشی نوعی اعلام استقلال نیز هست. همانطور که اشاره شد، وقتی معنویات در رأس زندگی انسان نیست، معمولاً نفس خود انسان و منیّتِ او چنین جایگاهی را اشغال میکند. در نتیجه خودمحوریِ شخص باعث میشود انتظارات بیش از حد بالایی از خود و تواناییهای خود داشته باشد. چنین شخصی تاب تحمل شکست و ناکامی را ندارد و بههنگام رویارویی با شکست، بهعنوان آخرین وسیلۀ ابراز وجود به خودکشی متوسل میشود. چنین خودمحوری و احساس خودبسندگیای در تضاد آشکار با این دیدگاه کتابمقدس است که انسان تنها ناظر بر بدن خود است و صاحباختیار حقیقی خداست که این تن خاکی را چند صباحی نزد انسان به ودیعه نهاده است.
کسانی که به فکر خودکشی میافتند در مرحله اول اغلب احساس میکنند نیاز مبرمی دارند که برآورده نشده است. سپس بهتدریج متقاعد میشوند که درد و عذابِ ناشی از نیازِ اِغنا نشدهشان غیرقابل تحمل است، و سرانجام از اینکه بتوانند خود یا وضعیتی را که در آنند تغییر دهند بهکلی قطع امید میکنند. چنین سرخوردگیای باعث میشود شخص احساسِ تقصیر یا اضطراب کند و درصدد برآید خشم و سرخوردگی خود را بهنوعی بروز دهد. بهقولِ دکتر جورج کِلی روانشناس معروف، «هر خودکشیای در واقع نوعی آدمکشی است. احساس خشم و سرخوردگی بجای آنکه متوجه کسی در بیرون گردد، بر روی خود شخص اِعمال میگردد.»
بهترین کمکی که میتوان به کسی کرد که در اندیشه خودکشی است (اعم از مسیحی و غیرمسیحی)، این است که اذعان کنیم در زندگی درد میکشد. کسی که در بحران است، به مرحلۀ ورشکستگی احساسی رسیده و بیش از هر چیز به احساس همدردی نیاز دارد. البته ابراز همدردی بهمعنای تأیید تصمیم او جهت خودکشی نیست، بلکه باید وارد ذهن او شویم و بکوشیم از زاویه دید او به مسائل بنگریم. فردی که تمایل به خودکشی دارد براستی به این باور رسیده که همه درها به رویش بسته است و هیچ راهحلی برای بحرانی که با آن روبروست وجود ندارد و تنها راه گریز، خودکشی است. چنین شخصی به شدت در پیِ رسیدن به آرامش است. و آیا نه این است که مسیح دقیقاً برای چنین گرانبارانی آمد (متی ۱۱:۲۸)؟ کسانی که در زندگی خود به این مرحلۀ حساس رسیدهاند بیش از هر قشر دیگری مستعدِ پذیرش پیام نجات یا تجدیدنظر در رابطۀشان با خدا هستند. بیجهت نیست که در خیلی از شهادتها میشنویم که شخص دقیقاً در لحظهای که تصمیم به خودکشی داشته، با عیسی مسیح ملاقات کرده است.
آری، در نهایت بهترین کمک به اینگونه افراد این است که به آنها مژده دهیم کسی هست که دوستشان دارد و آماده است در تاریکترین لحظاتِ زندگی، دستشان را بگیرد و آنان را از منجلابی که در آن گرفتار آمدهاند - از تلخی و کینه و نفرت - خلاصی بخشد. اینکه نیازی نیست بارهای زندگی را به تنهایی و با تکیه بر تواناییهای خودشان حمل کنند، بلکه کسی هست که میتوانند به او اعتماد و توکل کنند و با سپردنِ سکانِ زندگیشان به دستهای پرقدرت او، امید و شادی را وارد زندگی خود سازند.
ویژگیهای رایج در کسانی که گرایش به خودکشی دارند
● هدف از خودکشی، یافتنِ راهحل است. خودکشی هیچگاه بدون هدف انجام نمیشود. کسانی که به فکر خودکشی میافتند پیوسته به خود تلقین کردهاند که تنها راهِ گریز از درد، پایان دادن به زندگی است.
● کسی که به فکر خودکشی است دارای نیازهای روانیای است که ناکام مانده و برآورده نشده است. چنین کسی از لحاظ روانی و احساسی سرخورده است.
● چنین شخصی به مرحله ورشکستگیِ احساسی رسیده و با گذشته بهکلی قطع ارتباط کرده است.
● چنین کسی احساس عجز و درماندگیِ مطلق میکند و بر این باور است که به هیچ وجه از عهدۀ حل مشکلات برنمیآید.
● احساس انزوا و تنهایی میکند، و معتقد است که دیگران نمیتوانند یا نمیخواهند در این زمینه کمکی به او بکنند، به او توجه نشان دهند، یا از او حمایت و پشتیبانی بهعمل آورند.